پاهای سوخته..!
30 مهر 1397
ازم خواست یه روز بهش مرخصی بدم .منم گفتم برو وقتی شب برگشت حسابی میلنگید .
اول فکر کردم تصادف کرده ولی هرچی ازش پرسیدم نگفت چی شده
بالاخره بعد از کلی اسرا گفت:
پابرهنه روی لوله های نفت راه رفتم گفتم :تو این افتاب داغ؟مگه زده به سرت؟
گفت:
این چند وقت خیلی ازخودم غافل شده بودم باید این کارو میکردم تا یادم بیاد چه اتیشی منتظرمه گفتم :توو اتیش جهنم؟ توکه جز خدمت کاری نمیکنی.گفت:
تو اینطور فکر میکنی ولی من خیلی گناه دارم .بعضی از اشاره ها یا بعضی از سکوت های نابجا ….
اینا همه گناهان کوچیکی هستن که چون تکرار میکنیم برامون عادی میشه .واسه همین حواسمون باید همیشه جمع باشه
شهید مریم فرهانیان
برگرفته از پیک افتخار شماره 36 صفحه 42
امام علی ع فرمودند:کسی که به یاد سفر طولانی اخرت باشد “خودرا اماده میسازد