30 مهر 1397
ازم خواست یه روز بهش مرخصی بدم .منم گفتم برو وقتی شب برگشت حسابی میلنگید . اول فکر کردم تصادف کرده ولی هرچی ازش پرسیدم نگفت چی شده بالاخره بعد از کلی اسرا گفت: پابرهنه روی لوله های نفت راه رفتم گفتم :تو این افتاب داغ؟مگه زده به سرت؟ گفت: این چند وقت… بیشتر »
نظر دهید »