خدا در زندگی سردار عالیقدر
من به عنوان فرزند ارشد ایشان، به چند مورد از ویژگی های شخصی پدرم اشاره می کنم: اول اینکه نماز اول وقت.
برای شهید حسن طهرانی مقدم نماز اول وقت از جایگاه ویژهای برخوردار بود، به خصوص اینکه آن را به جماعت اقامه کند. شهید آموزههای دینی را هیچ وقت مستقیما به ما گوشزد نمیکرد. طوری که من هیچ وقت یادم نمی آید پدرم گفته باشد، زینب! نمازت را بخوان. وقتی خودشان عملا این کار را میکرد نا خودآگاه به ما هم یاد می داد که نماز باید اول وقت باشد.
این قدر این موضوع در وجود ما نهادینه شده بود که وقتی به مهمانی میرفتیم و میدیدم بعد از پخش صدای اذان هیچ کدام از اهالی خانه توجه نمیکنند برایم عجیب بود و می گفتم چطور می شود صدای اذان را شنید اما نماز نخواند؟! در خانه ما وقت نماز همه کارها تعطیل میشد.
ما برای بعضی مسائلی که پدرم در وجود ما گذاشتهاند، زحمتی نکشیدهایم و به همین علت شاید ثواب زیادی هم برایمان ننویسند.
سومین بار در مراسم تشییع پدرم آقای خامنهای را ملاقات کردم، ایشان آن روز چهرهشان بر افروخته بود و فرمودند: من مصیبت زده شدم.
روایتی از آخرین نماز جمعه
ایشان بسیار به نماز جمعه اهمیت می داد و سعی می کرد ما را هم به رفتن تشویق کند، البته خالی از هر گونه اجبار و زور. همیشه نماز جمعههای ما پر از خاطرات شیرین از ایشان است. فکر میکنم اول ابتدایی بودم که بابا من و حسین برادرم را برد نماز، هوا خیلی گرم بود. جوبهای آبی کنارمان بود که پدرم با ما در آن آب بازی میکرد تا وقت نماز به ما به خاطر گرما سخت نگذرد.
همیشه در برگشتن از نماز جمعه هر چه میخواستیم برایمان میخرید، طوری که ما همیشه منتظر بودیم جمعه شود و برویم نماز.
در سختترین شرایط هم پدرم نماز جمعهشان ترک نمیشد. حتی در جمعه قبل از انفجار هم برای تفریح رفته بودیم بیرون، شهید مقدم گفت: من بروم نماز جمعه، به شوخی گفتیم: بابا امروز را بی خیال شو، ما به کسی نمیگوییم. اما گفت: قول میدهم میروم و تا ساعت 3 برمیگردم. رفت و به موقع هم آمد.
اعتقادشان به نماز طوری بود که شنیدیم شهادتشان هم بعد از خواندن نماز جماعت ظهر بوده. مثل امام حسین مقتدایش که بعد از نماز به شهادت رسیدند.
شهیدمقدم
عیدی که بدون عیدی گذشت
پدرم همیشه هر عیدی که می شد به ما عیدی میداد. روز عید قربان هم به ایشان گفتیم عیدی ما را بده، اما هر چه اصرار کردیم بابا گفتند:
«عید غدیر عیدیتان را میدهم.»
این اولین دفعه بود که همچین کاری کردند.
آخرین دفعهای که ایشان را دیدم بعد از ظهر روز جمعه بود که رفته بودیم بیرون، ایشان ما را رساندند خانه و شهید نواب آمد دنبالشان و رفتند. موقعی که خواست برود خوب یادم هست که مفاتیح به دست رفت چون شهید مقدم عادت داشت همیشه دعای سمات را میخواند.
حتی وقتی پسرم طاها، را بعد از تولدش برای اولین جمعه خانه آنها آوردم پدرم گفت: طاها را بگذار امروز در کنار او با هم دعای سمات را بخوانیم. خیلی به این دعا اعتقاد داشت. واقعا با همه وجود میخواند، یکبار ندیدم بیمیل و بیحوصله دعای سمات را بخواند. عاشقانه می خواند و به ما هم یاد میداد که بخوانیم.
اطیعو الله و اطیعو الرسول و الوالامر منکم…
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: خدا کمک میکند و برایت از اموری که تکلیف نداشتی از تو در را باز میکند. آنجا که در مغز شما علم ریخته میشود هم، باز در اختیار شما نیست. آنجا که آخر کارت است، دست روی دست نشستهای و داری چیزی میگیری… .
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: غرض، احکامِ سه گانه بود: تسلیمِ مافوق بودن، برادری و یگانگی با محاذی و سرپرستی از مادون. اما اِعمال این احکام نیاز دارد که طرف خود را بشناسی. مثل من نکنی که چایی را اشتباه دادم تا آن را به سر و کلهات بزند. یک دقیقه صبر کنی و به وقتش بدهی گفت نمیتوانم بشناسم، کم میآورم. میدانم که نسبت به هر سه گروه کم میآوری. پیامبر خدا ماعَرَفناکَ و ما عَبَدناکَ گفت چون خداوند بالای سر است. این را خدا کمک میکند و برایت از اموری که تکلیف نداشتی از تو در را باز میکند. آنجا که در مغز شما علم ریخته میشود هم، باز در اختیار شما نیست. آنجا که آخر کارت است، دست روی دست نشستهای و داری چیزی میگیری آن اخرکار در اختیارت نیست. تنها نشستن و مودب بودن شماست. اما باز کردن یا باز نکردن در، با اوست. اختیاری نیست.
گفت: من دم در ایستاده بودم نه در را میزدم و نه میرفتم. گفت خوب کاری کردی. راه همین است. هر وقت دیدی تاخیر افتاد پشت در بایست. مبادا در را بزنی. دیدی آنهایی را که در را زدند و سوزاندند؟ آنها احتیاج داشتند که در را زدند و سوزاندند. در را نزنید و دور هم نروید. مبادا ول کنی بروی و بگویی چیزی نمیدهند. با هنر و فهمت تا پشت در برو. در را محکم نزنی. یا اصلاً در را نزن. صاحبخانه خودش میداند. آنجا بنشین.
شبی که حضرت زهرا(سلام الله علیها) را میخواستند دفن کنند اصحاب حضرت امیر(علیه السلام) پشت در آمدند تا کمک کنند. یا میخواستند داخل بروند و هرچه حضرت بفرماید انجام دهند. حضرت امیر، امام حسن(علیه السلام) گفت اصحابند گریه میکنند که در را باز کنید، داخل بیاییم. حضرت فرمود بگو بروند اول اذان بیایند تا تشییع جنازه کنند. اینها رفتند اما یکی از آنها نرفت. همانجا نشست. نتوانست برود. یک دقیقه بعد حضرت امیر(علیه السلام) دیدند هنوز صدای گریه میآید فرمودند چرا نرفتی؟ گفت: من پای رفتن نداشتم. حضرت امیر(علیه السلام) گفتند بگو داخل بیاید. ببین که کمی پشت در ایستادن خوب است. به اشاره ملتفت شو. از یکسال، پنج سال پشت در ایتسادن نترس. پشت در، بهترین جاست.
نمیخواهم بگویم آنهایی که حرف حضرت امیر(علیه السلام) را شنیدند و رفتند بد کردند. چه بسا فرمان بردن آنها افضل بوده است. ذهنتان دور نرود. آنجا را نگاه کنید که پشت در ایستاد و داخل رفت. در نزد، شلوغ نکرد. بیادب نباشید. علم وفهم را به زور نمیشود از جایی گرفت. در دستگاه خوبان و مافوق ما همه چیز با تسلیم به دست میآید.
اگر در پایان ماندیم خدا کمک میکند. شاید یک وقت خداوند دید در کارتان صدق دارید و پشت در هم نایستادید. همین که میرسید، در باز است. برای بعضیها گفت ما از اول در نداشتیم. خودتان با سوء ظنتان در درست کردید. در دستگاهها و دستگاه اولیاء و انبیاء ما، اصلاً هیچ جا در نگذاشتیم.
کتاب طوبی محبت؛ جلد3 – ص 70
مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: چقدر آهو از نبود شیر مُرد. شیر، حتی لازمه جنگل است. اگر خیلی ساده بخواهی بگویی اسدالله هم باید در هستی باشد. والا همه میپوسیدند و خلاص میشد.روایات هم میگویند باید نور علوی و یکی از فرزندان امیرالمومنین(علیه السلام) باشد.
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: آنچه به اختیار ما واگذاشته شده است خیلی کم است؛ تنها سه تکلیف برای ما تعیین کرده است، با محاذی و مافوق و مادون. حیوانات هم گاهی اینها را پیاده میکنند. ببین حیوان با بچهاش چه کار میکند. ببین حیوانات با محاذیشان چه کار میکنند. اگر بدجنس باشد شاخص میزند و او را به بیابان میاندازد. اگر با او رفیق باشد دو تایی با هم کیفی میکنند و میرقصند. سه حکمی که گفتم در آنجا هم جاری است. اگر شیر باشد همه تسلیم اویند. ببین که حیوانات جنگل با شیر چه معاملهای میکنند. اینها هم که با مافوق خود تسلیمند. پس فرق من که انسان هستم با حیوان چیست؟ حیوانات جنگل نمیتوانند به شیر خیانت کنند. تا در سحر ناله میکند همه حیوانات سر جای خود میروند.
امیرالمومنین(علیه السلام) هم اَسَدُالله است. منتهی من از گذشتهها کمتر حرف میزنم و میخواهم از خودتان بهره ببرید و الاّ میگفتم که خمینی وقتی صدایش در انقلاب بلند میشد همان صدای شیر بود و هرکس سر جای خودش میرفت. آیا وقتی صدایش در تهران بلند میشد این طور نبود؟ خارجیها از صدایش میترسیدند. اما مومنینی که با او بودند از صدایش لذّت میبردند و سر جایشان نشسته بودند، صدا خوب بود. آیا تصوّر کردهاید که شیر فحش میدهد یا بد میگوید؟ هیچ چیزی نمیگوید. صدا میکند. سَحَرها صدا میکند و این برای نظم جنگل است تا همه سر جای خود بروند. جنگل کوچکی بود یک شیر داشت. دیدند که حیوانات را میگیرد و پاره میکند و حیوانات از او میترسند. خیال کردند شیر برای جنگل ضرر دارد. آن را کشتند. بعد دیدند آهوها روی زمین خوابیدهاند و دارند میمیرند. چرا؟ چون ندویدهاند. لذا بر اثر رطوبت جنگل میان دو سُمشان کرم گذاشته است و زخم شده است و نمیتوانند راه بروند، روی زمین میخوابند و از گرسنگی میمیرند. رفتند از خارج شیر خریدند و در جنگل رها کردند. تا صدا میزد همه حیوانات میدویدند و لای سُمهایشان تمیز میشد. چقدر آهو از نبود شیر مُرد. شیر، حتی لازمه جنگل است. اگر خیلی ساده بخواهی بگویی اسدالله هم باید در هستی باشد. والا همه میپوسیدند و خلاص میشد. روایات هم میگویند باید نور علوی و یکی از فرزندان امیرالمومنین(علیه السلام) باشد. زیرا اعمال تمام خلقت متعلق به اوست. امام زمان(عج) شریک اعمال است و هر صبح و عصر پیش او میبرند. نظم زمین با حجت خداست. اخلاقیاتتان متعلق به محمد(ص) است و ذات، مال خداوند است. چون به ذات رسیدیم دیگر هیچکس نیست. همه محمد(ص) است. همه علی(علیه السلام) است. همهاش خداست. از آن پس «همهاش همهاش» میگوییم. دیگر کسی را نمیشناسیم. چون به ذات رسید.
همه هیچکس شدند. ذات یعنی هیچ چیز، شما یک صفت دارید و یک فعل، باقی چیزی ندارید. یک هیئت دارید و یک نیروی درونش. این دو تا که برود دیگر چه چیزی باقی میماند؟ چیزی نیست، هستی خداست.
منبع:
کتاب طوبی محبت؛ جلد3 – ص 68
مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی
«صبر» از آن صفات عالیه است که اگر کسی مزین به این صفت شود و بتواند آنرا در خود رشد داده و بپروراند، توانسته مصداق یکی از سفارشهای اکید خداوند متعال و اهل بیت(سلام اله علیها) باشد. خداوند در قرآن نسخه صبر را برای مؤمنین تجویز میکند؛ آیه «وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَکبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخَاشِعِینَ» یکی از توصیههای خداوند متعال برای مؤمنین در مقابله با مشکلات و مصائب است. خداوند میفرماید از «نماز و صبر» کمک بگیرید. به جز این، آیاتی زیادی در قرآن وجود دارد که مردم را به صبر کردن فرا میخواند.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز میفرماید: صبر بر سه گونه است، صبر بر مصیبت، صبر بر طاعت و صبر بر معصیت و اما بحث ما در این نوشتار بر سر «صبر بر مصیبت» است که عاشورا، بهترین مصداق این نوع از صبر است.
بانوی صبر
وقتی فردی عزیزش را از دست میدهد اطرافیان برای همدلی و همدردی در اولین برخورد و دلداریشان، بانوی بزرگ کربلا حضرت زینب(سلام اله علیها) را به یادش میآورند و در واقع میخواهند با این یادآوری فرد عزادار را متوجه یک مصیبت بالاتر و الگویی برای صبر کنند که مبادا زیر بار فشارهای عاطفی لب به کفر گشاید. اما آیا حضرت زینب(سلام اله علیها) تنها در چند ساعت حضور در صحرای کربلا بود که صبر کرد و صبرش در گوش تاریخ پیچید؟
صبر بر طاعت، صبر بر معصیت
واضح است که فردی میتواند در مقابل مصائب بیشمار روز عاشورا دل به صبر بدهد که پیش از آن صبر بر طاعت و صبر بر معصیت را از سر گذرانده و در آن عرصهها سربلند بیرون آمده باشد. متأسفانه ما تنها به یک روز از زندگی حضرت زینب(سلام الله علیها) چشم دوختهایم، درست است که این روز اوج صبر حضرت در زندگی پرثمرهشان است اما این بانوی بینظیر را باید در تمامی گسترهی زندگیشان دید. بد نیست بدانید که حضرت زینب(سلام اله علیها) به اندازهای با تهجد، شبزندهداری و عبادات، مأنوس بودند که ایشان را «عابده آل علی» مینامیدند. ایشان حتی در شام عاشورا و پس از آنهمه مصیبت و خستگی، نماز شبشان قضا نشد. امام حسین(علیه السلام) هنگام وداع با خواهرشان فرمودند: «خواهرم، مرا در نماز شبت فراموش نکن»
سخن این است که بانوی معروف به صبر و استقامت، در همهی عرصههای زندگی مصداق تمام و کمال انواع صبر بودند.
عاشورا تابلوی صبر و استقامت
همانطور که گفتیم، حضرت زینب(سلام الله علیها) که به مظهر صبر و استقامت معروفند و اگر نبود صبر ایشان پیام کربلا، با همهی عظمتش در خود باقی میماند و به گوش تاریخ نمیرسید، در تمام زندگیشان از انواع صبر برخوردار بودهاند. صبر بر طاعت، معصیت و مصیبت. ایشان تمامی مردان خانوادهی خود به جز برادرزادهشان امام سجاد علیه السلام را در یک نصفه روز از دست دادهاند، در حالی که آنها را با نامه و اصرار به کوفه فراخواندهاند با شمشیر و جنگ و اسب به استقبالشان آمدهاند و بدترین نوع جنایتها در حقشان روا داشته شده است. آنهم در حق خانوادهی پیامبر (صلی الله علیه و اله) ) و از سوی کسانی که ادعای ایمان به همین پیامبر (صلی الله علیه و اله) ) را دارند و نماز و قرآن هم می خوانند. در چنین شرایطی حضرت زینب(سلام اله علیها) فقط یک جمله میگویند: «ما رأیت الا جمیلا» «چیزی به جز زیبایی ندیدم»!
آیا این جملهی حضرت زینب(سلام الله علیها) برای این است که دشمنان را ناامید کنند فقط؟ یا واقعاً دارند زیبایی میبینند و اگر پاسخ آری است، این نگاه زیبا و آرامش از کجا آمده است.
چند نکته را باید دقت کرد…(لطفا به صفحه بعد رجوع شود)
صفحات: 1· 2
امام باقر (علیه السلام) فرمود:
موسی در مناجات به خداوند عرض کرد: خداوندا! به من توصیه و اندرزی کن
خداوند فرمود: ای موسی! من تو را سه مرتبه توصیه می کنم. موسی عرض کرد: خداوندا بفرما.
خداوند فرمود: تو را برای اطاعت از امر مادرت توصیه می کنم.
موسی عرض کرد: خداوندا! بفرما. خداوند فرمود: باز هم مادرت را توصیه می کنم.
موسی عرض کرد: خداوندا! توصیه سوم را بفرما. خداوند فرمود: پدرت را به تو، توصیه می کنم.
خداوند به موسی فرمود: ای موسی! آیا می دانی من چقدر به تو ترحم نموده ام؟ موسی گفت: تو از مادرم به من مهربان تری.
خداوند فرمود: موسی مادرت در اثر فضل من، بر تو ترحم می کرد. من بودم که او را بر تو مهربان ساختم و قلب او را پاک نمودم، تا او تو را پاک تربیت کند.
اي آدم! آنچه بين من و توست: از تو دعا و از من اجابت.(الخصال)
بندهام با چيزي بهتر از واجبات به من نزديك نميشود. و با نافله(كارهاي مستحبي) به من نزديك ميشود تا اينكه دوستش بدارم. آنگاه كه دوستش بدارم، من گوش او خواهم شد كه با آن ميشنود و ديدهي او كه با آن ميبيند و زبان او كه با آن سخن ميگويد و دست او كه قدرتنمايي ميكند. اگر دعايم كند اجابتش ميكنم و اگر از من بخواهد به او ميدهم.
منبع: