از واقعیت تا حقیقت
روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت:
چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام، روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند.
هر روز و گاه نيز شب ها مردان متفاوتى آنجا رفت و آمد دارند. دیگر مرا تحمل اين اوضاع نيست.
عارف گفت شايد اقوام باشند؟؟!
گفت نه. من هر روز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت مي آيند و بعد از ساعتى ميروند.
عارف گفت کيسه اى بردار و براى هر نفر که به خانه ایشان وارد می شود يک سنگ در کيسه انداز، چند ماه ديگر با کيسه نزد من آى تا ميزان گناه ايشان بسنجم.
مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.
بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت:
?️من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايید.
عارف گفت: يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانی، چگونه ميخواهى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى؟
حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن ..
چون آن دو زن، همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعد از مرگش وصيت کرده شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند.
اى مرد آنچه ديدى واقعيت داشت، اما حقيقت نداشت.
به چشمانمان هم اعتماد نکنیم. چه بسیار چیزهایی که دیدیم، و بر اساس آن در ذهنمان و یا در عمل حکم صادر کردیم ولی …
?سوره حجرات آیه ۱۲?
?يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌۖ وَ لَا تَجَسَّسُوا …﴿۱۲﴾