11 خرداد 1398
خدایا تو می دانی که تنها هستم تنهاتو ناظر اعمال،افکار،قلم ونوشته ی من هستی.ای خدایا بزرگ بارها و لحظه و به دفعات از تو غافل شده ام تو خود می دانی که چگونه غرق در گناه و غرق در اشتباه شده ام. نا امید نیستم.همیشه حرف دل من این بود که روزی در بین… بیشتر »
نظر دهید »
30 مهر 1397
زمان شاه بود باهم توی خیابون قدم میزدیم . فاطمه رفت جلو و بدون هیچ مقدمه ای ازش پرسید :اسم شما چیه خانم با تعجب جواب داد :زهرا چطور مگه؟فاطمه خندیدو گفت هم اسمیم بعد گفت:میدونی چرا روی ماشینا چادر میکشن؟خانمکه که هاج و واج مونده بود گفت:لابد چون… بیشتر »
30 مهر 1397
وجدان راحت بچه هارو برده بودیم اردو . برای ناهار به یه رستوران بین راهی رفتیم . همه معلما کنار بچه ها مشغول غذا خوردن شدن ولی وقتی شهلا بلند شد و با غذاش رفت بیرون…. نشست کنار فقیری که کنار جاده نشسته بود و غذاش رو با اون میخورد .وقتی برگشتیم… بیشتر »
03 فروردین 1397
سلام به آقایی که طردشده،آواره، وتنها از شیعیانش است… آقایی که این شب عیدی هم مثل آن ١۴٠٠ و اندی سال قبل منتظر بود… منتظرِ شیعیانش که به جای خانه تکانی هرسال، دل تکانی کنند… دلــ تکانی برای از بین بردن گناهان و ناخالصی ها و هرچیزی که… بیشتر »
22 آبان 1396
بارها که بر قبور آسمانی شهدا قدم می گذارم ، زمزمه ای شیرین با بی نشانی تو از زبان من جاری می شود. نمی دانم که در نجوای صادقانه خود با خاک چه زمزمه کردی که این چنین آغوش محبتش را برایت گشود و اکنون با گذشت سالها میل بر پس دادن تو ندارد ! نمی دانم که دل… بیشتر »