پيامبر(صلى الله عليه و آله) به مدت سيزده سال در شهر مكه، مشركين قريش را به توحيد و خدا پرستى دعوت كرده بود اما نه تنها از اين دعوت نتيجه اى حاصل نشده بود بلكه در ايذاء و آزار پيامبر(صلى الله عليه و آله) نهايت كوشش را بعمل آورده بودند. پس از هجرت به مدينه نيز مشركين مكه دائما با مسلمين در حال مبارزه و زد و خورد بودند. اما به تدريج كه سپاه اسلام، پس از جنگ هاى متعدد كوچك و بزرگ ورزيده شده و از نظر تعداد نفرات رو به فزوني گزارد، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) لازم دانست كه به سوى مكه رفته و شهر محل تولد خود را - كه در اثر توطئه قريش، شبانه از آنجا هجرت كرده بود- تصرف كند.
بعضى از مسلمين در انديشه فرو رفته واز سرانجام كار خود بيمناك بودند، ولى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آنها را به فتح و پيروزى بشارت مى داد زيرا وعده فتحى را كه خداوند به او فرموده بود از اين آيه استنباط مي كرد: «لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنين». همچنين سوره نصر نيز كه پيش از فتح مكه نازل شده بود به فتح مكه و اسلام آوردن مردم آن شهر دلالت داشت.
هدف اصلى پيامبر (صلى الله عليه و آله) اين بود كه فتح مكه به احترام خانه خدا، بدون جنگ و خونريزى انجام شود بدين جهت ابتداء انديشه خود را در مورد حركت به سوى مكه از مسلمين پنهان مى داشت كه مبادا اين موضوع به اطلاع قريش برسد و تنها كسى را كه امين و راز دار خود دانسته و با او مشورت مي كرد على (عليه السلام) بود. اما پس از مدتى چند نفر از اصحاب را نيز از اين مطلب آگاه گردانيد. يكى از مهاجرين بنام «حاطب» كه در مكه اقوامى داشت و از مقصود پيغمبر با خبر شده بود نامه اى نوشته و آنرا بوسيله زنى به مكه فرستاد تا قريش را از تصميم پيغمبر آگاه كند. خداوند تعالى رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از ماجرا آگاه ساخت و آن حضرت على (عليه السلام) را با زبير براى استرداد نامه به سوى آن زن فرستاد و آنها در راه به او رسيده و نامه را باز گرفتند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در اوائل رمضان سال هشتم هجرى با سپاهيان خود كه از مهاجر و انصار تشكيل شده و بالغ بر دوازده هزار نفر بودند به قصد فتح مكه از مدينه خارج گرديد. هنگامي كه به نزديكى هاى مكه رسيدند، عباس بن عبد المطلب براى ترسانيدن قريش از كثرت سپاهيان اسلام - كه با ساز و برگ كامل مجهز بودند - به سوى مكه شتافت. اهالى مكه نيز از آمدن پيغمبر كم و بيش آگاه بودند. بدين جهت ابوسفيان براى كسب اطلاع از مكه بيرون آمد و در راه به عباس رسيد. عباس بن عبد المطلب كثرت مسلمين، مخصوصا ايمان قوى و روح سلحشورى آنها را به ابوسفيان نقل كرد و او را از عواقب وخيم مقاومت در برابر سپاهيان اسلام بر حذر داشت و قانعش نمود كه به خدمت رسيده و تسليم شود.
ابوسفيان از روى اضطرار و ناچارى پذيرفت و به حمايت عباس از ميان درياى سپاه - در حالي كه از قدرت و شوكت آن متحير شده بود - گذشته و به خدمت پيغمبر رسيد و پس از مختصر گفتگو اسلام آورد. ابوسفيان كه مدت، 21 سال كفار قريش را عليه آن حضرت تحريك و تجهيز مي كرد اكنون در برابر آن قدرت و عظمت سر تسليم فرود آورده و با ديده اعجاب و شگفتى به آن سپاه منظم و منضبط مي نگريست و انتظار عفو و بخشش از گذشته را داشت. پيغمبر اكرم به نص قرآن كريم داراى خلق عظيم و رحمة للعالمين بود ابوسفيان را به مكه فرستاد تا براى كسانى كه اسلام آورده اند امان بگيرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله پرچم را كه ابتداء در دست سعد بن عباده بود (از اين نظر كه او ممكن است با اهالى مكه با خشونت و جدال رفتار كند) به دست على عليه السلام داد و با سپاه مسلمين در حاليكه جاه و جلال آنها چشم هر بيننده را خيره و مبهوت مي كرد وارد مكه شد و در مقابل درب كعبه ايستاد و گفت:
لا اله الا الله وحده وحده صدق وعده و نصر عبده…
آنروز اولين روزى بود كه شعائر توحيد و خدا پرستى علنا در مكه اجرا گرديد و بانگ اذان بلال كه بر فراز كعبه ايستاده بود با آهنگ دلنشين در فضاى مكه طنين انداز شد و مسلمين به پيغمبر صلى الله عليه و آله اقتداء كرده و نماز خواندند سپس آن حضرت اهل مكه را كه منتظر عقوبت و انتقام از جانب او بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: «ماذا تقولون و ماذا تظنون؟»؛ در حق خود چه مي گوئيد و چه گمان داريد؟ گفتند: نقول خيرا و نظن خيرا اخ كريم و ابن اخ كريم و قد قدرت؛ سخن به نيكي گوئيم و گمان نيك داريم، برادرى كريم و برادر زاده كريمى و بر ما قدرت يافته اى. رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از كلام آنان، رقتى روى داد و فرمود من آن گويم كه برادرم يوسف گفت؛ «لا تثريب عليكم اليوم». آنگاه فرمود: «اذهبوا فانتم الطلقاء»؛ برويد كه همه آزاديد. اين عفو عمومى در روحيه اهالى مكه تأثير نيكو بخشيد و همه بى اختيار محبت آن حضرت را در دل خود جاى دادند.
بدين ترتيب در بيستم ماه رمضان سال هشتم هجري، سپاه اسلام وارد مكه شد و كعبه و مسجد الحرام را از لوث بت و بت پرست پاك كرد. در اين روز علي عليه السلام بردوش پيامبر رفت و بت هاي كعبه را بر زمين انداخت.
منبع:
على كيست؟، فضل الله كمپانى
از قدیم گفتهاند جواب ابلهان خاموشی ست؛
می توان گفت این ضرب المثل ریشه قرآنی داره، بندگان خوب خدا، کسانی هستند که به آدمهای جاهل و نادان می رسند و با آنها مواجه می شوند، تندی و بداخلاقی آنها را می بینند، موقعیت نشناسی انان را که درک می کنند، با ملایمت رفتار می کنند، عصبانی نمی شوند، در مقابل آنان شکیبا هستند، با آرامش و سلامتی از کنار آنان عبور می کنند.
رفتار خشونت آمیز و تند با نادان نتیجه منفی دارد، ولی اگر برخورد سالم و درست و با محبت و سازش باشد، امیدی هست که او را بسازد و از جهل بیرونش آورد .
در جامعه ممکن است افراد نادانی یافت شوند که به هر دلیل با ما مخالفت کنند و کارشکنی نمایند و اهانت کنند و یا مزاحم مقاصد و اهدافمان باشند. این گونه افراد همیشه بوده و خواهند بود.
قرآن کریم از این گونه افراد به عنوان جهال و نادانان نام میبرد، زیرا بی گمان این گونه رفتارها در اثر جهل است، ولی شیوه برخورد را قــرآن کریم ، مسالمت آمیز می داند و برخورد خوب و سازنده را پیشنهاد می کند
و می فرماید: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً «63»
و بندگان خداى رحمان کسانىاند که روى زمین بىتکبّر راه مىروند، و هرگاه جاهلان آنان را طرف خطاب قرار دهند (و سخنان نابخردانه گویند) با ملایمت (و سلامت نفس) پاسخ دهند.
نمونههای فراوانی در زندگی امامان(علیه السلام) نقل شده که آنها دشمن خدا را با یک برخورد شایسته تبدیل به دوست وفاداری کردند. گاهی همان تحمل، بلکه گذشت و حلم، باعث ساختن و پشیمانی می شود، چنان که نباید با نادان زیاد بحث و بگو مگو کرد و حتی گاه باید با سکوت او را ادب نمود و به قول معروف «جواب ابلهان خاموشی است» امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود: ” سکوت در برابر شخص احمق(ابله)بهترین پاسخ اوست. ( غررالحکم ، ح 1204)
می توان گفت ریشه ضرب المثل جواب ابلهان خاموشی است از همین حدیث مولا نشات گرفته باشد.
در احوالات شیخ ابوسعید ابوالخیر هم آمده است که در بلاد ایشان شاهی بی تدبیر و کم خردی زندگی می کرد. روزی بر آنها خشکسالی بیامد، قحطی بشد، اموال و دارایی هایشان غارت گشت، اجناس گران شد، و فساد بیداد کرد. مردم جمع شدند و گفتند : یا شیخ فکری به حال ما کنید که این شاه هر شب جگر های ما را با چاقوی بی تدبیری هایش کباب می کند و می خورد. شیخ ما اندکی فکر کرد و سپس بفرمود که به نشانه اعتراض به این وضع 3 دقیقه سکوت پیشه کنید.
مردم داد بر آوردند که این چه تدبیری است ؟ یا شیخ ما را گرفته ای ؟ …
فردای آن روز شاه بلاد در میدان آمد و کلی سخنرانی کرد که این رعیت های پدرسوخته با 3 دقیقه سکوتشان به ما اعتراض کردند. ای انسان های نمک ناشناس، ای که خاک به گورتان کنند…
مردم دوباره گرد شیخ جمع آمدند، که یا شیخ چه کنیم ؟ مگر ندیدی که این شاه چگونه بر ما توهین بکرد ؟ هر چه فحش فانوسی و ناموسی از حلقومش در آمد بر ما نثار کرد.
شیخ پس از ساعت ها مراقبه و مکاشفه و تفکر سر از گریبان بیرون بیاورد و بگفت : سکوت کنید، که جواب ابلهان خاموشی است. فردای آن روز مردم در مقابل شاه سکوت بکردند و هیچ نگفتند. شاه گفت : چگونه در مقابل من سکوت می کنید ؟ آیا مرا ابله فرض کرده اید ؟ که در جواب من خاموش می مانید ؟ خودتان ابلهید … دیوانه ها… سپس شاه سکته ای بکرد و در بستر بیافتاد .
مردم دوباره برای چاره اندیشی نزد شیخ ما آمدند و گفتند چه کنیم ؟ شیخ سبیل خود را بچرخاند و ریشش را دستی کشید و گفت : سکوت کنید. که سکوت علامت رضایت است.
مردم به بستر شاه رفتند. شاه گفت : می بینید خدایتان به چه روزی افتاده است ؟ شما مردمانی بس نادانید. چگونه در این سختی به جای اینکه با من باشید بر من هستید ؟ … مردم سکوت کردند. شاه گفت : یعنی شما از اینکه من در بستر افتاده ام و مرگ مرا می بینید راضی هستید ؟ مردم غرق در سکوت بودند. شاه سکته ای دیگر بکرد و دار فانی به قصد اون دار دیگر وداع گفت.
روز بعد مردم نزد شیخ آمدند و به پاس خدماتی که در حق آنها کرد از وی در خواست کردند که جای پادشاه سابق را بر عهده بگیرد. شیخ هیچ نگفت و سکوت بکرد.
اعتقاد به وجود مهدى (صلوات الله و سلامه عليه )، از اعتقادهاى مشترك بين تمام فرقه هاى اسلام ، اعم از شيعه و سنى ، است . ما درباره پاره اى از مسائل امامت با برادران اهل تسنن اختلاف هايى داريم ؛ ولى درباره اعتقاد به وجود مهدى (عليه السلام ) بسيار كم است . جالب است بدانيد كه بسيارى از عالمان اهل تسنن درباره وجود حضرت مهدى (عليه السلام ) كتاب نوشته و خود اعتراف كرده اند كه روايات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره حضرت متواتر است ؛ حتى بعضى از عالمان اهل تسنن ادعا كرده اند كه روايات ما درباره حضرت مهدى (عليه السلام ) بالاتر از حد تواتر است ؛ به گونه اى كه هيچ جاى شك و شبهه اى در صدور اين روايات از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) باقى نمى ماند.درباره ويژگى هاى شخصى حضرت ، ميان اهل سنت ، كم و بيش اختلاف هايى وجود دارد. بعضى از ايشان اجمالا معتقدند كه در آخر الزمان ، شخصى به نام مهدى (عليه السلام )، از خاندان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) ظهور مى كند؛ اما اين مطلب را كه حضرت از كدام پدر و مادر و در چه زمانى متولد مى شود، ذكر نمى كنند يا به آن معتقد نيستند. ميان اهل تسنن هستند كسانى كه درباره حضرت مهدى اعتقادى همچون اعتقاد ما شيعيان دارند؛ يعنى اعتقاد دارند كه مهدى موعود (عليه السلام ) يازدهمين فرزند از خاندان على ابن ابى طالب و فاطمه زهرا (عليهما السلام ) است .
«زينب» در لغت به معناي درخت نيكو منظر آمده و ممكن است مخفف«زين و أب» يعني زينت پدر باشد.براساس متون تاريخي و روايات،اميرالمؤمنين دو يا سه دختر به نام «زينب» داشته كه بانوي شجاع كربلا«زينب كبري» بوده است و چنان كه شيخ مفيد و برخي ديگر گفته اند«زينب صغري» همان خواهر مادري زينب يعني «امّ كلثوم»بوده است ولي شيخ مفيد؛ در پايان كلام خود،در زمره فرزندان علي (عليه السلام) به زينب صغراي ديگري اشاره مي كند كه مادرش كنيز بوده است .
يكي از القاب حضرت زينب كه در روايات هم آمده است « عقيله » يا « عقيله بني هاشم » به معناي زن ارجمند و يكتا در ميان خويشاوندان مي باشد .
و در ميان كنيه هاي زينب ( عليها السلام ) نيز « امّ كلثوم » و « امّ عبدالله » ذكر شده كه بر اساس اين نقل ، زينب « امّ كلثوم كبرا » و خواهرش « امّ كلثوم صغري » است با اين حال در بسياري از كتابها مانند « مناقب » ابن شهرآشوب و « شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد » ، خواهر آن بانوي معظمه را امّ كلثوم كبرا مي دانند و براي زينب ( عليها السلام ) چنين كنيه اي ذكر نكرده اند .
منبع:
زينب عقيله بني هاشم، سيد هاشم رسولي محلاتي، ص14
امام رضا (علیه السلام) می فرمایند:
دَعاهُ رَجُلٌ فَقالَ لَهُ عَلىٌّ علیه السلام: قَد أجَبتُکَ عَلى اَن تَضمَنَ لى ثَلاثَ خِصالٍ . قالَ: وما هِىَ یا اَمیرَالمُؤمِنینَ ؟ قالَ: لاتُدخِل عَلَىَّ شَیئاً مِن خارِ جٍ وَ لا تَدَّخِر عَنّى شَیئاً فِى البَیتِ، وَ لا تُجحِف بِالعِیالِ . قالَ : ذاکَ لَکَ یا اَمیرَ المُؤمِنینَ ، فَاَجابَهُ عَلىُّ بنُ اَبى طالِبٍ علیه السلام
مردى، امیر المؤمنین علیه السلام را به میهمانى دعوت کرد . حضرت فرمودند : مى پذیرم به شرط این که سه قول به من بدهى . عرض کرد : چه قولى اى امیر المؤمنین؟ فرمودند : از بیرون چیزى براى من تهیه نکنى ، حاضرى خانه ات را از من دریغ ننمایى و به زن و فرزندنت زور نگویى . عرض کرد : قبول مى کنم اى امیر المؤمنین . پس على بن ابى طالب علیه السلام دعوت را پذیرفتند .
منبع:
عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 45، ح 138