کارزیبای مخترع شطرنج...
در افسانه ها آمده است که مخترع شطرنج، بازي اختراعي خود را نزد حاکم منطقه برد و حاکم اختراع هوشمندانه ي وي را بسيار پسنديد؛ تا آن حد که به او اجازه داد تا هر چه به عنوان پاداش مي خواهد، طلب کند.
مخترع کم توقع! نيز خطاب به حاکم گفت: پاداش زيادي نمي خواهم قربان!
دستور فرماييد يک دانه ي گندم در خانه ي اول صفحه ي شطرنج قرار دهند، دو برابر آن را در خانه ي دوم قرار دهند( يعني فقط دو دانه ي گندم)، دو برابر آن را در خانه ي بعدي و همين طور الي آخر…
حاکم با تعجب به او گفت: فقط همين؟!
مي توانستي چيزي بخواهي که ارزشش خيلي بيشتر باشد. مخترع با فروتني ابراز داشت:
متشکرم قربان. همين از سرمان هم زياد است! حاکم با اشاره ي انگشت، محاسبان دربار را فرا خواند و امر کرد: آنچه را اين جوان خواسته است محاسبه کنيد و سريعا به او بدهيد.
محاسبان دربار هم تعظيم بلند بالايي کردند و عقب عقب در همان حالت تعظيم، از در بارگاه خارج شدند.
يک روز گذشت، يک روز ديگر هم گذشت و خبري از محاسبان نشد!
حاکم بر آشفت و دنبال آنها فرستاد. پس از شرفيابي، با عصبانيت بر سر آنها فرياد زد: کدام گوري رفتيد؟ حيف ناني که به شماها مي دهم! محاسبه ي چيزي به اين سادگي مگر چقدر وقت مي خواهد؟؟!
يکي از محاسبان در حالي که سرش را از شرم پايين افکنده بود، چند قدمي جلوتر آمد و گفت: قربانتان گردم، نمي دانيم چطور شده است. مثل اينکه معجزه اي در اين محاسبه نهفته است!
آن طور که ما محاسبه کرده ايم، تمام گندم هاي موجود در تمام انبارهاي پادشاهي حتي کفاف پرداخت اندکي از اين درخواست را هم نمي کند!! و پادشاه هاج و واج مانده بود، به خيالش محاسبان ديوانه شده بودند!
نکته:
با توجه به اين که صفحه شطرنج 64 خانه دارد، تعداد گندمي که فقط در خانه آخر قرار ميگيرد عدد بسيار بزرگ 64^2 (2 به توان 64) است که در گذشته حتي محاسبه آن بسيار زمان بر بوده است و طبيعتا فراهم کردن گندم به اين ميزان محال!