از آنجا كه در قيامت آدمى هم روح دارد و هم جسم (البته روح و جسم متحوّل شده و مناسب با قوانين و سنن آن عالم)، عذاب جهنم و نعمت بهشت، هم به روح تعلق دارد و هم به جسم و اين مطلب را آيات و روايات تأييد مى كند[1].
براى روشن شدن بهتر مطلب در باب عذاب جسمى و روحى جهنم و نيز نعمت جسمى و روحى بهشت، به اشارات چند آيه از قرآن بسنده مى شود:
1. عذاب جسمانى: آتش سوزان،[2] مى خورند؛ ولى سير نمى شوند[3]؛
2. عذاب روحانى: سوختن نفس آدمى [4] و حسرت بى پايان [5]؛
3. نعمت جسمانى: نوشيدنى هاى گوارا [6]؛
4. نعمت روحانى: خشنودى خدا[7] و زدودن كينه از نفوس [8].
پي نوشت:
[1] نگا: محسن فيض كاشانى، اصول المعارف، ص 224 و 225.
[2] سوره اعلى، آيه 12.
[3] سوره واقعه، آيات 51- 53.
[4] سوره همزه، آيات 4- 7.
[5] سوره آل عمران، آيه 192.
[6] سوره محمد، آيه 15.
[7] سوره توبه، آيه 72.
[8] سوره اعراف، آيه 43.
محمد رضا كاشفي، فرجام شناسى، ص 95.
وجود و بقای انقلاب به دین و دیداری مردم رجوع دارد، پس هر چه بتواند انسان را به غفلت بکشاند می تواند از اسباب یک مبارزه سیاسی با انقلاب اسلامی واقع شود: از عکس های فوتبالیست های حرفه ای در آدامس های بادکنکی گرفته تا دانستنی های علمی، دیدنی های توریستی … رمان های عشقی و پلیسی و ایدئولوژی های سیاسی، یعنی هر چه بتواند بنیان دینداری را سست کند، فی نفسه می تواند در خدمت مبارزه با انقاب اسلامی که بر اصل “عینیت دیانت و سیاست” استوار است واقع شود. بنابراین، غرب برای مبارزه با انقلاب لازم نیست که حتما روی به مقابله سیاسی و نظامی بیاورد، همه چیز، مشروط بر آنکه بتواند مردمان را از دین غافل کند، یک سلاح سیاسی است.
منبع:آوینی پاسخ می دهد/ص 130
مسعودي، در كتاب مروج الذهب مي نويسد: يكي از اهالي كوفه سوار بر شتر نر خود به دمشق رفت. يكي از مردم دمشق با او به نزاع برخاست و ادعا كرد: «اين شتر ماده متعلق به من است و تو آنرا از من گرفته اي». آن دو نفر براي قضاوت نزد معاويه رفتند. شخص دمشقي پنجاه شاهد آورد و همة آنها شهادت دادند كه اين ناقه از آن اوست. پس معاويه به ضرر شخص كوفي حكم داد و دستور داد تا شتر را به آن دمشقي بدهند. آن شخص كوفي گفت: «خدا خيرت دهد! اين شتر نر است، نه ماده». معاويه گفت: «اين حكمي است كه صادر شده است». پس از آنكه مردم پراكنده شدند، معاويه شخص كوفي را فراخواند و قيمت شتر او را پرسيد و دوبرابر آن را به او داد و گفت: «به علي بگو من با صدهزار نفر كه شتر ماده را از نر تشخيص نميدهند، با او ميجنگم»[1]. مسعودي مي افزايد : «پيروي شاميان از معاويه به آن حد رسيد كه در هنگام حركت به سوي صفين، وي نماز جمعه را در روز چهارشنبه برپا كرد.»[2]
اين سوالي است كه در فراخناي تاريخ اسلام پرسيده مي شود و خواهد شد: چگونه جماعتي مسلمان تحت إشراف چنين فردي واقع شدند و در مقابل اجتهادات او تا به اين حد كرنش نمودند؟
پاسخ را بايد در پايگاه مردمي معاويه يافت. جامعه شام عبارت بود از مردمان كافري كه به دست بزيد بن ابي سفيان، پس از وفات پيامبر (ص) و در دوره خليفه اول مسلمان شده بودند و پس از او برادرش معاويه بن ابي سفيان، ولايت يافته بود. مردمي كه بدست اين دو به اسلام گرويده بودند مي پنداشتند كه اسلام خود را از اين مرد دارند و او رابط آنان با اسلام است و او كسي است كه شريعت از راه او به آنان رسيده است. بدين ترتيب شام به ميزان زيادي در همان جاهليت پيش از اسلام به سر مي برد و معاويه نيز ميان اهداف و برنامه هاي خود و وضعيت فكري و سياسي و اقتصادي و اجتماعي جامعه شام هيچ تناقضي نمي ديد.
امير مؤمنان علي (علیه السلام) در صفين خطاب به سپاهيانش فرمود: «آگاه باشيد! معاويه گروهي از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان پوشانده است تا كوركورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير كنند»[3].
مقدسي دربارة مردم شام مينويسد: «فرمانبرداري از مخلوق را، بر اطاعت از خداي آسمان ترجيح ميدهند».[4] صعصعةبنصوحان عبدي (يكي از ياران علي (علیه السلام) نيز در توصيف مردم شام ميگفت: «مخلوق را بيشتر از همه فرمان ميبرند و خالق را بيشتر از همه نافرماني ميكنند. در برابر خداي سركشاند و بدكاران را پشتيبان».[5]
بنا بر روايت يعقوبي، در سال 63 قمري كه سپاهيان شام براي مقابله با عبداللهبنزبير كعبه را به آتش كشيدند، بعضي از آنها براي توجيه كارشان گفتند: «حرمت [كعبه] و اطاعت [خليفه] باهم رودررو شدند و اطاعت بر حرمت غلبه كرد».[6] مسعودي نقل ميكند: «نعمانبنجبلة تنوخي (يكي از فرماندهان سپاه معاويه) خطاب به او گفت: به خدا من ازروي اخلاص براي تو، حتي بر زيان خود اقدام كردم و پادشاهي تو را بر دين خود ترجيح دادم و مقتضاي خرد را كه ميشناختم، براي هوس تو رها كردم و از حق، كه آن را به چشم ميديدم، فاصله گرفتم».[7]
معاويه هر راهي را كه باعث آگاهي مردم شام ميشد، مسدود كرده و شام را بهصورت جزيرهاي نفوذناپذير درآورده بود. ازاينرو پس از آنكه خليفه سوم، ابوذر را به شام تبعيد كرد، معاويه نتوانست وجود او را كه منشأ آگاهي مردم شام بود، تحمل كند و از خليفه وقت خواست كه وي را به مدينه بازگرداند.[8]
اما در مقابل برنامه امام علي(علیه السلام)، برنامه اي بود كه با كژروي 25 ساله پس از وفات پيامبر(ص) روبه رو بود، در اين ساليان طولاني مفهومي از سقيفه نشات گرفته بود و در كالبد جامعه ي تحت حكومت امام، نهادينه شده بود و آن اينكه امام كسي نيست، جز يك صحابي والا كه در روزگار پيامبر خدماتي ارائه كرده و وضعيتي مشابه ديگر صحابه دارد. و به حكم اين شأن، در ميان صحابه چهره هايي شاخص بودند كه مي پنداشتند از علي (علیه السلام) چيزي كم ندارند يا فقط درجه اي از او پايين ترند. و حال امام بايد در اين فضا، كژروي را پاك سازي كند و اسلام اصيل را عرضه كند. اين تفاوت عيني پايگاه مردمي امام (علیه السلام) و معاويه است.
منبع:
[1]. مسعودي، مُرُوج الذَّهَب، ج3، ص32.
[2]. مسعودي، مُرُوج الذَّهَب، ج3، ص 41.
[3]. ألا وَإنَّ مُعاوِيَةَ قادَ لُمَةً مِنَ الْغُواةِ وَعَمَّسَ عَلَيْهِمُ الْخَبَرَ حَتّي جَعَلُوا نُحُورَهُم اَغْراضَ الْمَنِيَّةَ (نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبة 51).
[4]. محمدبناحمد مقدسي، احسن التقاسيم في معرفة الأقاليم، ص152.
[5]. مسعودي، مُرُوج الذَّهَب، ج3، ص52.
[6]. يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص252.
[7]. مسعودي، مُرُوج الذَّهَب، ج2، ص394ـ395.
[8]. همان، ص349؛ طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج4، ص283ـ284؛ يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص172؛ ابناثير، الكامل في التاريخ، ج2، ص251ـ252.
همه ما يك بدن مادي دنيوي داريم كه دستخوش تغيير و تحولات مادي مي شود، ولي غير از آن، يك بدن مثالي (برزخي) نيز داريم كه ثمره اعمال و رفتار خود ماست. در واقع، روح و حقيقت هر انساني متناسب با اعمال و رفتار خود، بدن مثالي را به وجود مي آورد و كساني كه چشم باطن بين دارند و باطن افراد را به صورت خرس، ميمون و… مشاهده مي كنند، در حقيقت، اين بدن مثالي او را مي بينند؛ البته روح، امري مجرد و مستقل از هر دوي اينهاست. با مرگ انسان، بدن مادي و دنيوي او از بين مي رود و فاسد مي شود، ولي بدن مثالي همراه روح باقي است و فشار قبر را تحمل مي كند.
آيت الله حسيني تهراني در اين زمينه مي فرمايد: «بايد دانست كه بدني كه در ميان قبر مي رود و روي آن خاك مي ريزند، غير از صورت مثالي است كه به برزخ مي رود. سؤال و جواب با بدني مثالي است، نه با بدن خاكي. بدن خاكي حركت، چشم، گوش و ادراك ندارد، چه در ميان قبر بپوسد يا نپوسد. اما بدن مثالي كه همان عالم صورت انساني است، نمي ميرد، بلكه زنده است. ديده بصيرت و ادراكش كم نمي شود، بلكه افزون مي شود و اوست كه سؤال، مؤاخذه، ثواب و يا عقاب برزخي مي شود. علت آن كه در بسياري از روايات، به عالم قبر و نكير و منكر در عالم قبر و مؤاخذه در قبر تعبير شده، اين است كه عالم برزخ در دنبال اين دنياست و قبر هم به دنبال زندگي دنياست. به همين دليل عالم برزخ را كه تعلقي به عالم قبر دارد، به عالم قبر تعبير كرده اند.».
با اين توضيح، معلوم مي شود كه فشار قبر به معني اين نيست كه مثلا سنگ و خاك هاي ديواره قبر به هم نزديك شود و بدن مادي داخل قبر را فشار دهد، بلكه قبر، كنايه از عالم برزخ است و فشار قبر، فشاري است كه بر روح و بدن مثالي، به خاطر قطع تعلق از دنيا و ورود در عالم برزخ وارد مي شود. يعني، چون اين انتقال براي كسي كه با عالم برزخ انس ندارد، با سختي فراوان همراه است، به صورت فشاري شديد بر انسان نمودار مي شود و بدين ترتيب معلوم مي شود كه فشار قبر بر بدن مادي نيست و سؤال و جواب در همين قبر خاكي رخ نمي دهد.
منبع:
زندگي پس از مرگ، جلد چهارم، حسين سوزنچي، ص 68.
امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: خداوند زیبایی و خودآرایی را دوست دارد و از فقر و تظاهر به فقر بیزار است. هرگاه خداوند به بندهای نعمتی بدهد، دوست دارد اثر آن را در او ببیند.
عرض شد: چگونه؟ فرمودند: لباس تمیز بپوشد، خود را خوشبو کند، خانه اش را گچکاری کند، جلوی در حیاط خود را جاروکند، حتی روشن کردن چراغ قبل از غروب خورشید فقر را میبرد و روزی را زیاد میکند.
متن حدیث:
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْجَمَالَ وَ التَّجَمُّلَ وَ یَکْرَهُ الْبُؤْسَ وَ التَّبَاؤُسَ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَنْعَمَ عَلَی عَبْدِهِ نِعْمَةً یُحِبُّ أَنْ یَرَی أَثَرَ نِعْمَتِهِ عَلَیْهِ قِیلَ وَ کَیْفَ ذَلِکَ قَالَ یُنَظِّفُ ثَوْبَهُ وَ یُطَیِّبُ رِیحَهُ وَ یُحَسِّنُ دَارَهُ وَ یَکْنُسُ أَفْنِیَتَهُ حَتَّی إِنَّ السِّرَاجَ قَبْلَ مَغِیبِ الشَّمْسِ یَنْفِی الْفَقْرَ وَ یَزِیدُ فِی الرِّزْق.