فقط برای خدا
04 اردیبهشت 1399
فرش کوچکی انداخت گوشه حیاط خانه پدری اش؛ توی آفتاب…. پیرمرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد. دست و پیشانیاش را میبوسید و میگفت: ” همهی دلخوشی من توی این دنیا پدرمه….”