روح خدا و مرگ باور کردنی نیست..
آنشب مصلی شور و حال دیگری داشت
در سوگ گل بلبل مقال دیگری داشت
آنشب هزاران شمع با پروانه می سوخت
ساقی به خواب و باده در پیمانه می سوخت
آنشب شفق در باغ دلها لاله می کاشت
در دشت آزادی نهال ناله می کاشت
آنشب فلق را داد غم پیمانه ی خون
کانون روح آباد شد ویرانه ی خون
آنشب شب شام غریبان سحر بود
مرغ سحر را سر نهان در زیر پر بود
آنشب جماران در فراق یار می سوخت
در سینه دلها از غم دلدار می سوخت
آنشب زمین آتشفشان درد و غم بود
از بار ماتم قامت خرداد خم بود
آنشب قضا لوح قدر را آب می داد
گهواره ی فت آسمان را تاب می داد
آنشب غروب آفتاب زندگی بود
پایان عمر مظهر آزادگی بود
آنشب هزاران دیده چون ابر بهاران
می ریخت اشک از ماتم پیر جماران
آنشب چراغ عمر ما خاموش می گشت
تابوت شادی بر فراز دوش می گشت
آنشب زمان از نای جای فریاد می زد
فریاد از بی رحمی صیّاد می زد
آنشب مصلّا بود و تابوت بلورین
برگرد آن تابوت خلقی زار و غمگین
آنشب مصلّا کربلای دیگری بود
در نای ما شور و نوای دیگری بود
آن یک چون گل از غم گریبان چاک می کرد
با ناله خود رخنه در افلاک می کرد
آن یک به خود می گفت این گل چیدنی نیست
روح خدا و مرگ باور کردنی نیست
منبع:
باب الحرم