دستم پر است
30 آذر 1391
پيرمرد روستايي آموزش نديده اي همراه كمك هاي مردمي به منطقه
آمده بودو بهاصرار مانده بود وبه نيروهاي رزمي خدمت مي كرد ؛
مقر ما نزديك پايگاهضد انقلاب بود.وقتي بچه ها نيمه شب به قصد
نفوذ به آنجا حمله كردند ،مسئولگروهان به ناچار يك قبضه كلاشينكف
و چند نارنجك به او داد كه در صورت لزوم ازخودش دفاع كند .
درگيري شروع شد يك وقت متوجه شدم كه او همين طوراز اين طرف
به آن طرف مي رود . به اوگفتند : «چرا نمي جنگي ومواظب خودت
نيستي ؟»گفته بود:«دستم پُر است با چه بجنگم !»