دختر کوچولو وارد بقالی
شد و کاغذ به طرف
بقال دراز کرد و گفت ؛
مامانم گفته چیزهایی که
در این لیست نوشته رو
بهم بدی ، اینم پولش …
بقال کاغذ را گرفت و
لیست نوشته شده در
کاغذ را فراهم کرد و به
دست دختر بچه داد ، بعد
لبخندی زد و گفت ؛ چون
دختر خوبی هستی و به
حرف مادرت گوش میدی
میتونی یک مشت
شکلات به عنوان جایزه
برداری …
ولی دختر کوچولو از
جای خودش تکان نخورد
مرد بقال که احساس
کرد دختر بچه برای
بر داشتن شکلات ها
خجالت میکشه گفت ؛
” دخترم ! خجالت نکش ، بیا
جلو خودت شکلاتها را
بردار ” دخترک پاسخ داد ؛
” عمو ! نمی خوام خودم
شکلاتها را بردارم ،
نمیشه شما بهم بدین ؟”
بقال با تعجب پرسید؛
چرا دخترم ؟
مگه چه فرقی میکنه ؟
و دخترک با خنده ای
کودکانه گفت ؛ اخه مشت
شما از مشت من
بزرگتره !
☑️ مشت خدا از همه بزرگتر است!!
روایت نموده اند که رسول خدا (ص) روزی از قبرستان گذر می نمودند نزدیک قبری رسیدند به اصحاب خویش فرمودند: عجله کنید و بگذرید اصحاب تعجیل کردند و از آنجا گذشتند
و در وقت مراجعت چون به قبرستان و آن قبر رسیدند خواستند زود بگذرند. حضرت فرمودند: عجله نکنید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! چرا در وقت رفتن امر به عجله کردن فرمودید؟!حضرت فرمودند: صاحب این قبر را عذاب می کردند و من طاقت شنیدن ناله و فریاد او را نداشتم. اکنون خدای تعالی رحمتش را شامل حال او کرد
گفتند: یا رسول الله! سبب عذاب و رحمت به او چه بود؟ حضرت فرمودند: این مرد، مرد فاسقی بود که به سبب فسقش تا این ساعت در اینجا معذب بود کودکی از وی باقی مانده بود در این وقت او را به مکتب بردند و معلم به این فرزند《بسم الله الرحمن الرحیم》را تعلیم نمود و کودک آن را بر زبان جاری نمود، در این هنگام به فرشتگان عذاب خطاب رسید که:
دست از این بنده فاسق بردارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم در حالی که پسرش به یاد ما باشد
شبلی نقل نموده است : من همسایه ای داشتم که وفات نمود . او را خواب دیدم ،از او پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟
گفت : ای شیخ ! هول های بزرگ دیدم ، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند . با خود می گفتم : واویلاه ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، از آن شخص پرسیدم : تو کیستی – خدا تو را رحمت کند – که من را از این غصه خلاصی دادی ؟
گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادی آفریده شده ام ، و مامورم در هر وقت و هر جا که درمانی به فریادت برسم.
? آثار و برکات صلوات ص۱۳۱
? در زمان حضرت موسی (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود
?عروس مخالف مادر شوهـر خود بود…
? پسر به اصرار عروس مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفته بالای کوهـه ببرد
تا مادر را گرگ بخورد…?
مادر پیر خود را بالای ڪوہ رساند چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت?
? به موسی (ع) ندا آمد برو در فلان کوہ مهر مادر را نگاہ کن…
مادر با چشمانی اشک بار و دستانی لرزان
دست به دعا برداشت ?
و میگفت: خدایا…!
ای خالق هـستی..!
من عمر خود را کرده ام و برای مرگ حاضرم
فرزندم جوان است و تازه داماد تو را به بزرگیات قسم میدهـم… پسرم را در مسیر برگشت به خانه اش از شر گرگ در امان دار که او تنهـاست…??
? ندا آمد: ای موسی(ع)…!
مهر مادر را میبینی…؟
با اینکه جفا دیدہ ولی وفا میکند…
❣️بدان من نسبت به بندگانم از این پیرزن نسبت به پسرش مهربانترم…!!!
✨از رحمت خدا نا امید نشید سریع توبه کنید و برگردید که خداوند منتظر شماست…….☺️?❤️
مدتی بود نماز شب خوان شده بودم. یک شب قرار بود توی خونه تنها بمونم.
نماز شبمو خوندم و نگاهی به ساعت کردم.
دیدم ساعت چهار اذان هست و ساعت دوعه و من هنوز بیدارم!
خیلی میترسیدم نماز صبح خواب بمونم…گفتم نماز شبتو خوندی ولی نماز صبحت قضا میشه!
تصمیم گرفتم بیدار بمونم تا نماز.
تا ساعت 3 تحمل کردم و بعد دیدم دیگه واقعا نمیتونم…
چهار پنج بار ساعتمو کوک کردم روی تایمای مختلف و گوشیمم دور از دسترسم گذاشتم تا مجبور شم بیدار بشم.
با نگرانی توکل بخدا کردم و خوابیدم…
صبح با صدای اذان گوشیم،چشمای نیمه بستمو باز کردم و زنگ گوشی و اذان رو قطع کردم و دوباره چشمامو بستم که دوباره بخوابم…
که یهو یک صورت رو نزدیک صورتم دیدم که نگاهم میکرد و یکم با تندی گفت: پاشو دیگه…
یهو از جا بلند شدم و بجای ترس تمام ذرات بدنم احساس خوب و شیرینی داشتن..
و جالبتر اینکه به کلی خوابم پرید!
میدونستم یکی از ملائکه ای بوده که مامور بیدار کردنم شده، چون حضورش خیلی آرامش بخش بود و تا چند ساعت حس خیلی خوبی داشتم و میدونستم از برکات نماز شب هست این توفیقات…