خواب شگفت حضرت زینب(س)
وحشت زده و هراسناک از خواب بیدار شد و به نزد پیامبر آمد.
ای رسول خدا! در خواب دیدم که باد سختی وزید و بر اثر آن دنیا در ظلمت فرورفت و من از شدت آن به این سوی و آن سوی افتادم.
تا اینکه به درختی بزرگ پناه آوردم. ولی باد ریشه آن را کند و من به زمین افتادم.
به شاخه ای از آن درخت پناه بردم که آن نیز بر اثر توفان دوام نیاورد.
به شاخه دیگر درخت روی آوردم. آن شاخه نیز از شدت باد در هم شکست.
در آن هنگام به دو شاخه به هم پیوسته دیگر پناه آوردم که ناگاه آن دو شاخه نیز شکست و من از خواب بیدار شدم.
رسول خدا(ص) فرمودند: عزیز دلم! آن درخت کهن سال من هستم که به زودی تندباد اجل ریشه آن را از جای کنده و او را از پای درمی آورد.
و تو ریسمان عاطفه و ولایتت را به شاخسار درخت مادرت فاطمه(س) می بندی و پس از مادر، دل به پدر، آن شاخه دیگر خوش می کنی و پس از پدر دل به دو برادر می سپاری که آن دو نیز در پی هم، ترک این جهان می کنند و تو را تنها می گذارند…
منبع:
برداشتی آزاد از: سیدمهدی شجاعی، آفتاب در حجاب، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1382، چ