« حس غریب.... »
گفت و گوی دو جنین در رحم مادر…!
اولی : تو به زندگی بعد از زایمان اعتقادداری ؟
دومی : آره، حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم و با دهن چیزی بخوریم.
اولی : امکان نداره . ما با جفت تغذیه می شیم . طنابشم اونقدر کوتاهه که به بیرون نمی رسه .
اصلا اگه بیرون از اینجا دنیایی هست، چرا کسی تا حالا از اونجا نیومده، نشونه بهمون بده.
دومی : تازه اونجا مادرمونم می تونیم ببینیم.
اولی : مگه تو به مامان اعتقاد داری ؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش.
دومی : به نظرم مامان همه جا هست؛ دور تا دورمونه.
اولی : من مامانمو نمی بینم پس وجود نداره.
دومی: اگه ساکت باشی صداشو می شنوی واگر خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی …
این مکالمه چقدر آشناس ….!
تا حالا وجود خدا رو اینطوری و به همین سادگی حس نکرده بودم…