حال و هوای زائر بیت الله الحرام
پرودگارا …
خسته و ناامید بودم و غرق تاریکی ، هیچ صدایی به گوشم نمی رسید .
روزها می گذشت و دلم تاریک تر و لبخند به زندگی شیرین مرا دلگرم می کرد .
هرگاه قلم در دست می گیرم خود را عاجر می بینم و هزار جمله نامفهوم در ذهنم عشق ، تنهایی ، زیبایی، نور ، تاریکی
دلم مواج و خسته ، و نگاهم بی مقدار و نامفهوم به یک نقطعه .
گاهی لبخند ، گاهی اشک ، گاهی حسرت ، گاهی نفرت .
می روم بالا ، بالاتر
می روم بالای کوه و دستهایم را بلند می کنم تا آسمان را در آغوش گیرم ، اما تهی است .
دستهایم خالیست
آرزوهایم محال
زندگی زیباست
در قاب یک خیال
دست ها به آسمان می رسد و فریاد لبیک تمام اندهم را به باد ناامیدی می سپارد
صدای لبیک را در سجده های بلند آسمانیت دیدم
و نور امید را در سجاده عشقت شنیدم
پروردگارا
قلبم آشیانه ایست برای تو
به خودم می بالم که در آن چیزی دارم
که تو در عرش کبریائی خویش نداری
چون من چون توئی دارم و تو چون خود نداری .