جشن اشك
امشب را می خواهم جشن بگیرم ، شادی کنم ، دلی از عزا به در آورم . مدت هاست گرفته ام ، محزونم ، دلشکسته ام ، روح مرده ام ، حوصله راز و نیاز ندارم . مدت هاست که دلم سنگ شده است ، احساسم کور شده است ، روح لطیفم تند و تیز و سخت شده است ، دیگر زیبایی مرا تکان نمی دهد ، افق بی نهایت روح مرا به ابدیت نمی کشاند ، امواج خروشان دریا با دل سختم بیگانه شده است ، دیگر عظمت و جمال و کمال در من ایجاد بهت و حیرت نمی کند ، آسمان بلند روح به زنجیر کشیده ام را آزاد نمی نماید ، غروب آفتاب اشک بر رخسارم نمی غلطاند ، سوزش شمع دیگر قلب مرا به آتش نمی کشد، قربان شدن پروانه تار و پود قلبم را نمی لرزاند ، خنده معصوم کودک دل گرفته ام را نمی شکفد ، مهر پر شور مادر در روح خسته ام اثر نمی کند …
مدت هاست که از انسانیت به در آمده ام ، سنگدل شده ام ، جز گلوله و آتش و مرگ چیزی نمی شناسم ، جز قهر و کینه و خشونت پیامی ندارم ، جز سنگ خارا و انفجار بمب و خاک تیره انیسی نمی شناسم.
چه شب زیبایی است ، راستی که روحم به پرواز در آمده است ، قلبم از شوق می تپد ، و قطرات اشک بر رخسارم می غلتد ؛ و آتش محبت در شریان هایم می دود ، و با چه سادگی و سبکی به استقبال این شب قدر می روم .
نیایش ها : شهید دکتر مصطفی چمران