قدرت و توانایی مدیریّت و احراز مناصب مدیریّتی یک نعمت است؛ یک روزی بود که ما و شما باید همینطور در جریان تصمیم مدیران جامعه -که به دشمنان دین و دشمنان کشور وابسته بودند- حرکت میکردیم، بدون اینکه اختیاری داشته باشیم؛ امروز، بسیاری از خود ما جزو مدیران کشور هستیم -در هر بخشی که هستیم، در هر حدّی که هستیم- و قدرت ایجاد مسیر، تغییر مسیر، تصحیح مسیر را خدای متعال به ما داده است؛ خب این یک نعمت است. این نعمت را چهجور مصرف میکنیم؟ اگر در جهت خدمت به مردم و هدایت جامعه به آن سمتی که مطلوب دین خدا است این مدیریّت بهکار رفت، خب این شکر نعمت است؛ اگر چنانچه در این جهت بهکار نرفت، معطّل ماند یا عکسش بهکار رفت، این کفر نعمت است. گاهی این کفران نعمتها، بهحدّی است که قابل جبران هم نیست…
منبع:
شرح حدیث در ابتدای جلسه درس خارج فقه مقام معظم رهبری (دام عزه)96/2/10
?حاج میرزا اسماعیل دولابی :
دنیا را یک بار نگاه کن ،
آخرت را چند بار و
صاحب خانه را همیشه …
منبع:کانال عارفان
بخشش امام صادق علیه السلام
مردی از حاجیان در مدینه به خواب رفت و چون برخاست، پنداشت هَمْیان او را دزدیده اند. جعفر بن محمد را در نماز دید و او را نمی شناخت. بدو درآویخت که همیانم را تو برده ای. پرسید: در همیانت چه بود؟ گفت: هزار دینار. وی را به خانه برد و هزار دینار به او داد. چون مرد به خانه رفت، همیان خود را در خانه دید. عذرخواهان بازگشت. امام مالی را که به او داده بود، نپذیرفت و گفت: چیزی که از دستم برون شود، به من باز نمی گردد.» مرد خواست که او را بشناسد، به او گفتند: «جعفر صادق علیه السلام است.»گفت: چنین کرداری از چون او سزد».
منبع:
(شهیدی، 1377: 90)
بچه آنقدر مراقبت نمیخواهدکه نفس میخواهد
ریشه همهی سعادتها مراقبت است. مراقبت یعنی کشیک نفس کشیدن، بچه آنقدر مراقبت نمیخواهد که نفس میخواهد. خوب بچه را میدانید تا پدر و مادر از او غافل شوند از نردبان بالا میرود، به آتش دست میزند همه اینها برای او ضرر دارد باید کشیک این فرزند را بکشند که مبادا حادثهای برایش رخ دهد. وضع و حال نفس از بچه شدیدتر است و باید عقل بیشتر ناظر حال او باشد.
منبع:
جرعههای جانبخش، ص153
چند خاطره
1-گفتند “دکتر برای عروس هدیه فرستاده” به دو رفتم دم ِ در و بسته را گرفتم. بازش کردم. یک شمع خوشگل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها ؛یعنی که اینها را مصطفی فرستاده. چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده؟
2-گفتم “دکتر جان، جلسه رو می ذاریم همین جا، فقط هواش خیلی گرمه. این پنکه هم جواب نمی ده. ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم، اگه یکیش را بذاریم این اتاق…".گفت “ببین اگه می شه برای همه ی سنگرا کولر بذارید، بسم ا… آخریش هم اتاق من.”
3-مریض شده بود بدجور. گفتم “دکتر چرا نمی ری تهران؟دوایی،دکتری؟” گفت “عزیز جان، نفس این بچه ها خوبم می کند.”
4- ناهار اشرافی داشتیم ؛ ماست. سفره را انداخته و نینداخته، دکتر رسید. دعوتش کردیم بماند. دست هاش را شست و نشست سر همان سفره.یکی می پرسید “این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟”
5-من نفر دومی بودم که تنها گیرش آوردم . تنها راه می رفت؛بدون اسلحه . گفتم «من پول گرفته م که تو رو بکشم . » چیزی نگفت. گفتم « شنیدی ؟» . گفت « آر ه . » دروغ می گفت . اصلا حواسش به من نبود. اگر مجبور نبودم فرار کنم ، می ماندم ببینم این یارو ایرانیه چه جور آدمی است.
منبع:
تبیان.