من میدانستم که وظیفه آقای برونسی چیز دیگری است. او را نمیشد در خانه نگه داشت. دلش برای جبهه و حفظ ناموس وطن میتپید. آقای برونسی بعد از انقلاب چنان لیاقتی از خودش نشان داد که نامش به محافل خبری استکبار جهانی هم کشیده شد.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - آنچه می خوانید گفتگویی کوتاه با سرکار خانم معصومه سبکخیز، همسر شهید برونسی است.
خانم سبکخیز در آستانه بیستوسوم اسفندماه و سالگرد شهادت شهید برونسی هستیم. کمی از این سالها برایمان بگویید.
بزرگکردن هشت فرزند سخت نبود؟
خداوند خودش وعده داده است که این دنیا گذراست. سعی کردم در این سالها به ائمه(س) توسل کنم و هر جوری بود، ایام را با آرامش در کنار بچهها گذراندم.
بچهها در زمان شهادت شهید برونسی، خیلی کوچک بودند. هیچوقت از شما پدرشان را نخواستند؟
باورتان میشود همین الان که قصد دارم برایتان آنروزها را تعریف کنم، صدای ضربههایی را که ابوالفضل به زمین میکوبید، در گوشم میشنوم؟ آنوقتها او دوسالش بود. سفره را که پهن میکردیم، غذایش را برمیداشت و جلوی عکس پدر میگذاشت و میگفت: «بابا بخور، بابا چرا نمیخوری؟» وقتی میدید عکس هیچ واکنشی نشان نمیدهد، چنان پا به زمین میکوبید و پشتسر من گریه میکرد که دیگر نمیدانستم چه کنم. حال فکر کنید این مسئله حالوروز همیشگی ما بود؛ اما هیچوقت در این سالها مقابل بچهها اشکی نریختم، همیشه سکوت کردم و در تنهاییهایم به ائمه(س) توسل کردهام.
با توجه به اینکه شهید برونسی مفقودالاثر بودند، در زمان بازگشت اسرا منتظرشان نبودید؟
آقای برونسی هنگام رفتن به من گفت: «آنقدر میجنگم تا شهید شوم؛ پس منتظرم نباش.» اما چون مفقودالاثر بود، باز هم ته دلم امید داشتم تا برگردد. در زمان بازگشت اسرا، بچهها مدام از من سوال میکردند: «آیا پدر ما برمیگردد؟» و تنها جواب من این بود: «انشاءا… با ظهور امامزمان(عج) حتما خواهد آمد»؛ اما آنها کوچک بودند و اینچیزها را متوجه نمیشدند. یادم هست بچههای بزرگتر، خواهر و برادر کوچکترشان را روی شانهها میگذاشتند، در خانه میچرخیدند و هر چه در تلویزیون پخش میشد، انجام میدادند و میگفتند. «آزاده ما در راه است. آزاده ما هم میآید.»
وجود هشت فرزند باعث نشد از رفتن همسرتان به جبهه جلوگیری کنید؟
من میدانستم که وظیفه آقای برونسی چیز دیگری است. او را نمیشد در خانه نگه داشت. دلش برای جبهه و حفظ ناموس وطن میتپید. آقای برونسی بعد از انقلاب چنان لیاقتی از خودش نشان داد که نامش به محافل خبری استکبار جهانی هم کشیده شد؛ حتی صدام برای سر او جایزه تعیین کرده بود. بهخاطر رشادتهایش مسئولیتهای مختلفی را برعهده او گذاشتند که آخرین آن فرماندهی تیپ۱۸ جوادالائمه(ع) بود. با همین عنوان هم در عملیات بدر به شهادت رسید. آخرین مرتبهای که برای خداحافظی با ما آمده بود، کارهایش خبر از رفتن بیبازگشتش میداد. آخرین روز به زیارت امامرضا(ع) مشرف شدیم؛ یکییکی بچهها را تا نزدیکی ضریح برد. سپس به خانه اقوام رفت و خداحافظی کرد. وقتی به خانه برگشتیم، رو به من پرسید: «اگر اینبار بروم و دیگر برنگردم، تو چه خواهی کرد؟» آن زمان فکر این هشت بچه و ازدستدادنش خیلی سخت بود. برای همین گفتم: «روز سوم شما خودکشی خواهم کرد.» ایشان ناراحت شد و جواب داد: «نکند بروم و شیطان تو را سست کند. من شما را به امامرضا(ع) سپردم و از ایشان خواستم هرازگاهی سری هم به خانوادهام بزنند» و این آخرین مرتبهای بود که او را دیدم. برعکس گذشته صبح قبل از رفتنش بچهها را بیدار نکرد، از زیر قرآن هم رد نشد، بلکه کناری ایستاد، رفت و بعد از مدتی خبر شهادتش را شنیدم و ۲۷سال بعد پیکرش تفحص شد. ما با خدا معامله کردیم، اگر گرفتاری هم هست، به خدا میگوییم. آقای برونسی به ما درس بلندنظری داد تا بایستیم و زندگی کنیم.
منبع:
زیارت امامزاده ها
او می گفت :
هر کجا امامزاده ای باشد ولو اصل و نسبش را ندانی و یا اصلا” کسی از سادات هم در آن مکان دفن نشده باشد،زیارت کن؛ زیرا آن محل به نام فرزند پیغمبر ( صلی الله علیه و آله) ساخته و معرفی شده است.
اساسا” ما روح امامزاده را زیارت می کنیم حال می خواهد بدنش آنجا دفن شده و از بین رفته باشد یا به کلی دفن نشده باشد چه فرقی می کند؟
آیت الله ابطحی نقل می کند :
من خودم با مرحوم حاج ملا آقا جان، حضرت امامزاده حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام) را در شهر ری زیارت کردیم و تصادفا” در همان سفر به قم مشرف شدیم و باز مرقد مطهر این امامزاده را در خیابان چهارمردان قم که به همین نام معروف است زیارت نمودیم، وقتی از ایشان سؤال کردم که آیا حضرت حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام) اینجا دفن است یا در شهر ری؟
فرمود:
چه فرقی می کند ما که نمی خواهیم جسد او را زیارت کنیم و از جسدش حاجت بخواهیم، بلکه منظور استمداد از روح مقدس آن بزرگوار است. که ممکن است در هر دو جا در یک زمان حاضر باشد.
حتی فرمود:
بعضی می گویند: حضرت حمزه بن موسی بن جعفر ( علیه السلام ) در کاشمر مدفون است، اگر برای من میسر می شد آنجا هم می رفتم و ایشان را در آنجا هم زیارت می کردم.
توصیه به میزبان
مرحوم حاج ملا آقا جان سفارش می کرد :
در زندگی طوری رفتار کن که میهمان، خودش بدون دعوت به منزلت بیاید.
منبع:
خاطرات مرحوم حاج ملا آقا جان (ره)از سایت اخلاقی علما
آیت الله جوادی آملی: در کتاب های فقهی ما نذر و یمین رایج است اما عهد خیلی کم است، خیلی از بزرگان رساله عهد داشتند، آن قدر ذات اقدس اله لطیف است که فرمود با من عهد ببندید، رساله عهد در فقه همین است، منتهی معمولٌ به ما نیست، برای درمان بیماری یا شبیه آن نذر می کنیم اما عهد نداریم ،که با خدا عهد ببندیم یک طرف ما باشیم و یک طرف او با او معاهده کنیم، عهد مثل نذر یمین حکم فقهی و کفاره دارد.
خیلی از بزرگان رساله عهد داشتند؛ عهد کردم که دگر گوش به ناحق نکنم، عهد کردم که دگر وقتم را تلف نکنم، عهد کردم حرف بی جا نزنم، عهد کردم همیشه نماز اول وقت بخوانم، عهد کردم تا ممکن است نماز را به جماعت بخوانم، عهد کردم نماز شبم ترک نشود، عهد کردم که قصه نخوانم، مگر این ذهن ظرفیت چه قدر مطلب دارد؟ یک طلبه بخواهد محققانه درس بخواند و شب بخواهد سریال و فیلم نگاه کند. ذهن مگر جای چند مطلب دارد؟ آخرشب هم خسته است و یک مروری به کتاب می کند، این محقق نمی شود، قصص اولیا علم است اما داستانهایی که پیام علمی ندارد چرا انسان وقت خود را صرف کند؟ مگر ذهن چقدر ظرفیت دارد که هر روزنامه ای را بخواند! بزرگان رساله نوشتند که عهد کردیم حرفهای غیر علمی نگوییم، عهد کردیم حرفهای غیر علمی نشنویم، نوشته های غیر علمی نخوانیم، بالاخره با رعایت اینها انسان محقق می شود، خدای متعال هم می فرماید این ها را بخوان «اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ».
منبع:
http://almortaza.blog.ir/category/%D8%A2%D8%AF%D8%A7%D8%A8-%D8%B7%D9%84%D8%A8%DA%AF%DB%8C/
مرحوم علامه طباطبائی (ره)
گوشهنشینی، ملازم با معرفت و یا موجب آن نیست ولی کسی که میخواهد اهل معرفت شود باید معاشرتش را مخصوصا با اهل غفلت و اهل دنیا کم کند و فرش هر مجلسی نباشد و کار شبانه روزی او در مجالس بیهوده صرف نشود و از معاشرتهای بیفایده و بی مغز تا میتواند اجتناب نماید و طوری نشود که با همه و در هر مجلسی حاضر شود هم چنین برای کسی که می خواهد اهل معرفت شود لازم است در خوردن حتی حلال میانهرو باشد و افراط نکند و شکمو و پرخور نباشد بلکه تا گرسنه نشده سر سفره حاضر نشود و تا اشتها دارد دست از غذا خوردن بردارد و از لحاظ خواب و سخن گفتن نیز باید حد اعتدال را مراعات نماید.
به نقل ازکتاب در محضر علامه طباطبایی
بهاءالدینی(ره):
مرحله اول اخلاق اسلامی تهذیب نفس خود است که انسان به واسطه آن آتش را از خود دور میکند آنگاه نوبت به تدبیر منزل میرسد و مرحله سوم تهذیب اداره و تطهیر جامعه و دور کردن آن از آتش است. انسان کامل کسی است که این مرحله را طی کند. کسی صلاحیت اداره جامعه را دارد که این سه منزل را طی کرده باشد.
به نقل ازکتاب آیت بصیرت
امام (ره):
تمام تعلیمات انبیاء برای نشان دادن مقصد است. راهی که انسان ناچار باید از آن عبور کند. انسان ناچار است از این عالم طبیعت به یک عالم دیگری عبور کند اگر سرخود باشد یک حیوانی است که از این عالم به عالم دیگر میرود و اگر چنانچه به راه انبیاء برود انسانیتش کامل میشود و هر چه بیشتر اطاعت کند بیشتر انسانیتش رشد میکند تمام کوشش انبیاء برای این بوده است که انسان را بسازند تعدیل کنند انسان طبیعی را مبدل کنند به یک انسان الهی .
به نقل ازکتاب صحیفه امام ج9
«من از كوچكى پاى منبرهاى خوب، خيلى مى رفتم و از همان زمان مظلوميت اهل بيت(عليهم السلام) به صورتى خاص در ذهنم شكل گرفت. اين يك موضوع و موضوع ديگر اين كه باز از سنين خيلى پايين توجهم جلب شد به وضع زندگى طبقات محروم، عمله ها، كارگرها و كشاورزهاى جزء، كسبه هاى كم درآمد و دوره گردها، شيشه گرها و سفالسازها، تا كم كم كه بزرگ شدم و وارد طلبگى شدم، يكى از كارهايم رفتن در زاغه ها، كوره پز خانه ها يا محل هايى بود كه كارگرها كارهاى سخت مى كردند… همه نظرم را جلب مى كرد… و به اينجا رسيدم كه انسان داراى يك تكليف دينى است نسبت به خدا و يك تكليف اجتماعى نسبت به اين طبقات محروم… پس بايد براى وظايف دينى به امور دينى پرداخت و… در طلبگى همين طور سير كردم و درس مى خواندم تا كم كم به نتيجه اى رسيدم كه وقتى با روايات آشنا شدم و به قرآن و روايات رجوع كردم، ديدم آن وظيفه، وظيفه اصلى است، و دين و جامعه نيازى به هيچ مكتبى و حزبى ندارد. وگرنه قبلاً رنج مى بردم كه آدم بايد دو قطبى باشد يك قطب مذهبى و يك قطب براى اجتماعيات و جهات مردمى، بعداً ديدم نه، قطب واحد كافى است، چون مذهب به حد كافى وبيش از آنچه ديگران گفته اند، در باب دفاع از محروم و اقامه عدل حرف دارد. از اين جا خوشحال شدم كه از اين تضاد در آمدم و وقتى فهميدم در واقعيّت، هر دوى اين ها با هم جمع شده و هر دوى اين كارها عبادت است، حتى همان خدمت به محروم هم عبادت است، اين جا ديگر خوشحال شدم و جهت گيرى هاى فكرى و اجتماعى و سياسى من يكى شد كه همان اقامه مذهب اهل بيت(عليهم السلام) باشد و حقيقت قرآن هم آنجاست. و بعدها هم هنگامى كه به زاغه ها و محلات محروم مى رفتم و هر محرومى را مى ديدم، به اين نتيجه مى رسيدم كه بايد كارى كرد كه مرام و مكتب اهل بيت(عليهم السلام) كه مغفول مانده، احيا و زنده بود… بشوئد… مكتب اهل بيت(عليهم السلام)خلاصه مى شود در توحيد و عدل و اين عدل كه ما اينجا مى گوييم، فقط عدل در عقايد نيست، بلكه عدل عام است… اين تفكر حماسى به من خيلى كمك كرد براى وقتى كه ما روبرو مى شديم با جوان هايى كه تحت تأثير ماركسيست ها بودند، يا جوان هايى كه تحت تأثير ديگر روشنفكران بودند. ]مى گفتيم كه [بهترين نوع دفاع از محروم در مذهب تشيع است… اين بود كه بنده وقتى به اين نتيجه رسيدم. گفتم: شكر نعمت رسيدن به حق، نشر آن است، پس تا آن جا كه مى توانم، بايد در معرفى مكتب اهل بيت(عليهم السلام)و لبّ خواسته ائمه در سامان يابى جامعه و فرد سازى و جامعه سازى كار كنم. اين بود كه من به طرف سه چيز رفتم:
1. نسل جوان،
2. نثر روز،
3. شناخت زمان…
و توجه خود را معطوف آنها ساختم و آن را به عنوان يك تكليف الهى تلقى كردم و جمله معروف استاد علامه امينى(قدس سره) را كه به استاد محمدتقى جعفرى(قدس سره)فرموده بود «دنبال كار جوانان برويد» جامه عمل پوشاندم.»
منبع:
سایت اخلاقی حوزه های علمیه.خاطرات حاج آقای محمد رضا حکیمی