تا کجا با امام حسینت ( علیه السلام) هستی؟؟؟
چقدر دیروز که روز عاشورا بود سخت گذشت… تو مقتل خوانی، و قتی لحظه به لحظه واقعه عاشورا و این مصیبت عظیم خونده می شد فقط خدا میدونه چقد دلم شروع به سوختن کرد…خیلی دلم یه دفعه سوزش بیشتری پیدار کرد انگار تازه حزن این مصیبت به دلم وارد شد از شدت اشک تموم وجودم بهم ریخته بود و اشکام سینه ی تنگمو کمی تسلی داد که حداقل تو صحرای محشر اقا بگه چیکار کردی بگم اشک ریختم…دستم خالی نباشه…
الانم که دارم مینویسم یادش ناراحتم میکنه… چقدر دلم میگیره…حال و هوای امام زمانم چطوره وای آقاجون هر جا عزا گرفتید فقط یه خواهش دارم مواظب خودتون باشید…آقاجون شام غریبان کجا بودید…
وای چقدر دلم میگیره واسه خرابه…واسه سکینه(سلام الله علیها) بی پدر…واسه زینب بی حسین (علیه السلام)…زینبی که یه لحظه دوری حسینشو نمی تونس تحمل کنه دیشب کنار جنازه برادر نماز شب خوند… چه شبی … بی حسین(علیه السلام)…
دیگه از حزن دیشب که تاب و توان گفتنشو ندارم…
ولی راستی چیشد که اینطوری شد؟؟؟
واقعا چطور دلشون اومد این کارا رو بکنن؟؟؟
کاش یکم شعور داشتن…
مگه انسان نبودن اون جماعت…
کاش میفهمیدن اون حسینه…
حسین(علیه السلام)
و این حسینی که خوب میدونید عالم براش مشکی میپوشن…همه خیمه عزا به پا میکنن…
واقعا …این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
واقعا نفهمیدن…
یعنی مال حروم اینقد پدر آدمو در میاره … که بخوان اینقد بد بشن
آخه خدا لعنتتون کنه …کسی نیست بگه..
به آقامون امیرالمونین(علیه السلام) اونقد ظلم کردید…بس نبود…
نمیدانم…
فقط دوسداشتم بدانم آگر آن زمان بودم به ندای هل من ناصر اقام پاسخ میدادم …
آیا همراهی شان میکردم؟؟؟
پاسخ سختی هست
نمی دانم
واقعا نمی دانم تا کجا با امام حسین(علیه السلام) هستم. تا کجا امامو یاری می کنم.
منبع:دلنوشته/ تولیدی زهرا شاهبازی