از قدیم گفتهاند جواب ابلهان خاموشی ست؛
می توان گفت این ضرب المثل ریشه قرآنی داره، بندگان خوب خدا، کسانی هستند که به آدمهای جاهل و نادان می رسند و با آنها مواجه می شوند، تندی و بداخلاقی آنها را می بینند، موقعیت نشناسی انان را که درک می کنند، با ملایمت رفتار می کنند، عصبانی نمی شوند، در مقابل آنان شکیبا هستند، با آرامش و سلامتی از کنار آنان عبور می کنند.
رفتار خشونت آمیز و تند با نادان نتیجه منفی دارد، ولی اگر برخورد سالم و درست و با محبت و سازش باشد، امیدی هست که او را بسازد و از جهل بیرونش آورد .
در جامعه ممکن است افراد نادانی یافت شوند که به هر دلیل با ما مخالفت کنند و کارشکنی نمایند و اهانت کنند و یا مزاحم مقاصد و اهدافمان باشند. این گونه افراد همیشه بوده و خواهند بود.
قرآن کریم از این گونه افراد به عنوان جهال و نادانان نام میبرد، زیرا بی گمان این گونه رفتارها در اثر جهل است، ولی شیوه برخورد را قــرآن کریم ، مسالمت آمیز می داند و برخورد خوب و سازنده را پیشنهاد می کند
و می فرماید: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً «63»
و بندگان خداى رحمان کسانىاند که روى زمین بىتکبّر راه مىروند، و هرگاه جاهلان آنان را طرف خطاب قرار دهند (و سخنان نابخردانه گویند) با ملایمت (و سلامت نفس) پاسخ دهند.
نمونههای فراوانی در زندگی امامان(علیه السلام) نقل شده که آنها دشمن خدا را با یک برخورد شایسته تبدیل به دوست وفاداری کردند. گاهی همان تحمل، بلکه گذشت و حلم، باعث ساختن و پشیمانی می شود، چنان که نباید با نادان زیاد بحث و بگو مگو کرد و حتی گاه باید با سکوت او را ادب نمود و به قول معروف «جواب ابلهان خاموشی است» امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود: ” سکوت در برابر شخص احمق(ابله)بهترین پاسخ اوست. ( غررالحکم ، ح 1204)
می توان گفت ریشه ضرب المثل جواب ابلهان خاموشی است از همین حدیث مولا نشات گرفته باشد.
در احوالات شیخ ابوسعید ابوالخیر هم آمده است که در بلاد ایشان شاهی بی تدبیر و کم خردی زندگی می کرد. روزی بر آنها خشکسالی بیامد، قحطی بشد، اموال و دارایی هایشان غارت گشت، اجناس گران شد، و فساد بیداد کرد. مردم جمع شدند و گفتند : یا شیخ فکری به حال ما کنید که این شاه هر شب جگر های ما را با چاقوی بی تدبیری هایش کباب می کند و می خورد. شیخ ما اندکی فکر کرد و سپس بفرمود که به نشانه اعتراض به این وضع 3 دقیقه سکوت پیشه کنید.
مردم داد بر آوردند که این چه تدبیری است ؟ یا شیخ ما را گرفته ای ؟ …
فردای آن روز شاه بلاد در میدان آمد و کلی سخنرانی کرد که این رعیت های پدرسوخته با 3 دقیقه سکوتشان به ما اعتراض کردند. ای انسان های نمک ناشناس، ای که خاک به گورتان کنند…
مردم دوباره گرد شیخ جمع آمدند، که یا شیخ چه کنیم ؟ مگر ندیدی که این شاه چگونه بر ما توهین بکرد ؟ هر چه فحش فانوسی و ناموسی از حلقومش در آمد بر ما نثار کرد.
شیخ پس از ساعت ها مراقبه و مکاشفه و تفکر سر از گریبان بیرون بیاورد و بگفت : سکوت کنید، که جواب ابلهان خاموشی است. فردای آن روز مردم در مقابل شاه سکوت بکردند و هیچ نگفتند. شاه گفت : چگونه در مقابل من سکوت می کنید ؟ آیا مرا ابله فرض کرده اید ؟ که در جواب من خاموش می مانید ؟ خودتان ابلهید … دیوانه ها… سپس شاه سکته ای بکرد و در بستر بیافتاد .
مردم دوباره برای چاره اندیشی نزد شیخ ما آمدند و گفتند چه کنیم ؟ شیخ سبیل خود را بچرخاند و ریشش را دستی کشید و گفت : سکوت کنید. که سکوت علامت رضایت است.
مردم به بستر شاه رفتند. شاه گفت : می بینید خدایتان به چه روزی افتاده است ؟ شما مردمانی بس نادانید. چگونه در این سختی به جای اینکه با من باشید بر من هستید ؟ … مردم سکوت کردند. شاه گفت : یعنی شما از اینکه من در بستر افتاده ام و مرگ مرا می بینید راضی هستید ؟ مردم غرق در سکوت بودند. شاه سکته ای دیگر بکرد و دار فانی به قصد اون دار دیگر وداع گفت.
روز بعد مردم نزد شیخ آمدند و به پاس خدماتی که در حق آنها کرد از وی در خواست کردند که جای پادشاه سابق را بر عهده بگیرد. شیخ هیچ نگفت و سکوت بکرد.
مرحوم آیتالله سیداحمد خوانساری از ساداتی است که با سی تبار به امام موسی کاظم(علیه السلام) میرسد، در واقع یکی از فقهای نامدار شیعه در قرن چهاردهم هجری است، وی مدتی در شهر تهران امام جماعت مسجد سیدعزیزالله در بازار شهر را بر عهده داشت، درباره چگونگی حضور وی در تهران این گونه بیان شده است: پس از درگذشت آیتالله یحیی سجادی امام جماعت مسجد سید عزیزالله، جمعی از مردم شهر تهران از آیتالله العظمی بروجردی تقاضا میکنند که یک شخصیت بزرگی را برای امام جماعت مسجد معرفی کند تا علاوه بر اقامه نماز به امور دینی مردم هم بپردازد، آیتالله العظمی بروجردی، آیتالله سید احمد خوانساری را معرفی میکند و این گونه میشود که پایتخت شاهد حضور مردی از تبار عارفان میشود.
مشغول قرآن بودم نفهمیدم
آیت الله حاج سید احمد خوانساری به دلیل بیماری زخم معده،به دستور پزشک معالج دربیمارستان بستری شد.چون سالخورده و ضعیف البنیه بود و در وقت بستری شدن 98 سال از عمرش می گذشت، تحمل جراحی بدون بیهوشی ممکن نبود. از طرفی هم اجازه بیهوش کردن را نمی داد،زیرا معتقد بود که در هنگام بیهوشی،تقلید مقلدین اشکال پیدا می کند. دکتر معالج به او گفت طبق آزمایش ها و عکس برداری ها،باید حتما عمل جراحی روی او صورت گیرد.آیت الله خوانساری گفت: مانعی ندارد،عمل جراحی را هر وقت خواستید،شروع کنید،ولی قبل از آن به من خبر دهید که با تلاوت قرآن و توجه به آن، مشکل بی هوش کردن حل شود. دکتر جراح پذیرفت.لحظاتی بعد گفت: ما آماده هستیم که دست به کار شویم.آیت الله خوانساری فرمود: هروقت من شروع به خواندن کردم، شما هم شروع کنید.دکتر تعریف می کرد تا او شروع به خواندن سوره انعام کرد، چاقوی جراحی را روی شکمش گذاشته و دست به کار شدیم. چنان بی حرکت بود گویا در حال بی هوشی کامل است.بعد از پاره کردن و دوختن و اتمام کار،گفتم:حضرت آقا!کار ما تمام شد.ایشان قرآن را بستند و فرمودند: صدق الله العلی العظیم. گفتم: آقا دردتان نیامد؟ فرمود: مشغول قرآن بودم، نفهمیدم.
پشت در مهمان داریم
یکی از بازرگانان مورد اعتماد تهران می گفت: روزی خدمت ایشان بودم و هیچکس دیگر نبود.«آقا ناگاه فرمود:فردی جلوی در است و خواسته ای دارد.» «عرض کردم آقا: کسی زنگ نمی زند.» «چرا کسی هست،این پاکت را به او بدهید تا برود.» پاکت را گرفتم و جلوی در آمدم، شخص محترمی را دیدم که قدم می زند.گفتم: شما زنگ زدید؟ گفت: خیر!پرسیدم : کاری دارید؟ گفت: همسرم بیمار است و برای بستری شدن هشت هزار تومان کسری دارم. پاکت را به او دادم. همان جا باز کرد و پول ها را شمرد. درست هشت هزار تومان بود!.
عیادت حضرت عزرائیل
یکی از علمای تهران که در آخرین روزهای حیات پر برکت آیت الله خوانساری برای عیادت خدمت رسیده بود، از ایشان نقل می کند: شخص ناشناسی نزد من آمد و گفت: من عزرائیل هستم.پرسیدم برای قبض روح آمده ای؟ گفت: نه برای عیادت آمده ام، اگر مشکلی داری بگو. گفتم: قسمتی از پایم درد می کند.او به پایم دست کشید و برطرف شد. موقع خداحافظی به من گفت: ده روز دیگر برای قبض روح می آیم. و ده روز بعد آن عالم جلیل به لقاالله پیوست.
نماز آیت الله سید احمد خوانساری
ببخشید آقا، وقت نماز است اجازه میفرمایید به نماز بروم
این عالم بزرگوار همواره در مواجهه با دیگران صبور بود و اگر کسی به ایشان آزاری میرساند، ایشان تحمل میکرد. از آیتالله حاج میرزا جواد آقا تهرانی(رحمهالله) نقلشده است که: «شخصی به منزل آیتاللهالعظمی سید احمد خوانساری (رحمهالله) رفته و به ایشان جسارت کرد و لحظاتی به فحش و ناسزا ادامه داد، تا اینکه موقع اذان و نماز رسید، آیتالله خوانساری فرمودند: «ببخشید آقا، وقت نماز است اجازه میفرمایید به نماز بروم، آن شخص با دیدن این همه صبر و گذشت و اخلاق اسلامی پشیمان شد و از ایشان عذرخواهی کرد»
ممکن است ما از فقر و نداری شکایت کنیم، خدای ناکرده گیر یک مرض لاعلاج و مشکلات حادتری بیافتیم، که بگوییم: خدایا همان تنگدستی برایم مناسب تربود.
سعدی یک داستان خوبی دارد می گوید: کسی جوراب نداشت، کفش نداشت، ناله می زد، نوحه می زد این چه وضعی است؟! خدایا نداشتی چرا خلق کردی؟ یک روز د دید یک نفر دو پا ندارد. به سجده افتاد و گفت: خدایا من اشتباه کردم! دخیل تو هستم! اگر من کفش ندارم، یا جوراب ندارم، یا شب عید چهار تا چیز ندارم، اما هزارها چیز دیگر دارم.
یک هشدار در کلمات قصار مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که می فرماید: «مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ الْمَصَائِبِ ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِکبَارِهَا» (1) کسی که در بلاهای کوچک صبوری نکند، ناشکری کند، ممکن است خدا او را به بلاهای بزرگتری گرفتار کند.
با خدا گلایه نداشته باشیم
نمی گوییم مشکلات نیست،اما نکته ای که خیلی مهم است در این هیاهوی مشکلات مدنظر داشته باشیم این است که با خدا گلایه نداشته باشیم، با خدا قهر نکنیم. با اهل بیت قهر نکنیم، آنچه را که داریم شکرگزار و قدردان باشیم تا «لأَزیدَنَّکم» نعمت ها برایمان زیاد شوند.
آیا داده هایی که خدا داده است را درست مصرف کرده ایم؟، شکرگزارش بوده ایم که دنبال بقیه اش هستیم؟
این واقعاً خطری است که حضرت امیر می فرماید؛ اگر ابتلائات کوچک را کسی بزرگ جلوه بدهد، خدا او را به بلای بزرگ مبتلا می کند که قدر آن عافیت را بداند.
مثل اینکه یک پشه و مگس به ما حمله کرده، ما مرتب ناشکری می کنیم این چه وضعی است؟ خدا چرا پشه و مگس را خلق کرده است؟ بعد ممکن است گرفتار گرگی شویم که آرزو کنیم که ای کاش همان هزار هزار پشه بود گرفتار این گرگ و بلای بزرگ نمی شدیم؛ قدر عافیت را بدانیم.
حداقل نگاهی که می توان به خدا داشت
ساعت ده صبح دکتر به همراه پرستاران و مامور آشپزخانه وارد اتاق بیماران می شود. ده تخت هم داخل اتاق است، دکتر می گوید:
« به این چلوکباب بدهید با کره، به تخت کناری غذا ندهید، به او سوپ بدهید، به این شیر بدهید، به او کته ی بی نمک بدهید، به این آش بدهید، دیگری نان و کباب.»
مریض ها همه یک جور به دکتر نگاه می کنند. حتی به کسی هم که می گوید غذا ندهید، او می فهمد که امروز عمل جراحی دارد و نباید غذا بخورد، چون می فهمد و می شناسد که دکتر خیرش را می خواهد، اعتراضی نمی کند و در آخر هم سپاسگزار دکتر است.
باید بفهمیم همانطور که مریض می فهمد و به دکتر اعتراض نمی کند که هیچ شکرگزار خدمات او هم می شود، ما هم به خدا نباید اعتراض کنیم و هر چه به ما می دهد راضی باشیم و شکرگزار داده ها و نداده هایش باشیم.
منبع:
1- شرح نهج البلاغه/ج20/ص98
2- ابراهیم/7
3- نقلی از بیانات آیت الله مجتهدی تهرانی
منابع:
سایت حوزه
بیانات حجت الاسلام فرحزادی؛ برنامه سمت خدا
بیانات آیت الله مجتهدی تهرانی؛ مجموعه سلوک ابرار
حجه الاسلام والمسلمین علیرضا توحیدلو به موضوع مراقب از نگاه می پردازد.
چشم و نگاه کردن از آن دسته حقایقی است که برای اهل توحید باید مکررا مورد مرور و تحلیل و توجه قرار گیرد و دارای حیثیات و وجوه متعدد و معتنابهی است که لایه های متعددی از ظهور حقایق در اهتمام به این توجه نهفته است.
لذا یک نکته ی کوتاه را متذکر می شویم و آن هم اینکه مولی الموحدین امیرالمومنین علی علیه السلام می فرمایند: الْعَیْنُ بَرِیدُ الْقَلْبِ (غرر و درر) این کلام دریای نامتناهی از حقایق معنوی و معرفت النفسی است که زاویه ای از آن را اشاره می کنیم .
ترجمه: چشم و نگاه رسول و فرستاده قلب است…!
این بدان معناست که نظرهایی که می کنیم بر عالم خارج از حقیقتمان حاکی از طلب و عطش و حقیقتی است که قلبمان در پی آن است و چشم را رسول و فرستاده ی خویش قرار داده است.
عالم قلب عالمی است بس عجیب و پر تقلب و سراسر تحرک… و قلب در لغت همان معنای انقلاب و تحول و رنگ به رنگ شدنی است که در وهله ی اول از این لفظ متوجه می شویم …
دمادم و لحظه به لحظه توجه قلب از موضوعی به موضوع دیگر و از خواسته ای به خواسته ی دیگر معطوف می گردد و مهم اینجاست که حقیقت انسان همان قلب اوست و به تعبیری انسان همان قلب است و آن هنگام که زمان سفر آخرت هر کس می رسد حقیقت انسان بدن را رها می کند و با هویّت اصلی اش که همان قلب است وارد عرصات خواهد شد…
اگر قلب کسی در نشئه ی دنیا مطمئن و مستقر و ثابت به روحانیت مقامات ولایت گشته بود،در قیامت صاحب قلب مطمئنه و آرامش حقیقی و بی مثال خواهد بود و اما اگر قلب انسان فانی در کثرات و شکستگی ها و بهم ریختگی های عالم دنیا بود صحنه محشر با قلب خود مواجه می شود در حالیکه مرکّب از بوزینه و خوک و سگ و کفتار و مار و عقرب و هزار انگاره ی دلهره آور دیگر جبلّت یافته است.
لذا روایت شریفه محک خوبی است برایمان که بدانیم دستور قلبمان به چشمانمان چیست و حقیقتی که قلب دنبال فنای در آن و سنخیت و یگانگی و بهره و بردن از آن است زمینی است یا آسمانی …
مثلا کسی چشمانش دائم دنبال صحنه های شهوت آلود است ، فارغ از گناه داشتن یا نداشتن باید در این بیندیشد که قلب اوست که حاکی از این خواهش و مملو از یگانگی با أرجاس شده است و او اگر در همین حال از میان برود قلبش به شکل شهوانی از دار دنیا رخت بربسته است.
چشمی دنبال مُد است ، چشمی جستجوگر بازیگران ،چشمی تشنه ی تکنولوژی های مدرن، چشمی در پی ناموس دیگران، چشمی در طلب اسکناس ها و سکه های طلا، چشمی مدهوش صحنه های خشونت بار و هزاران چشم لرزان سرگردان که خود را در فضای حقیقت و مجاز رها کرده اند تا جستجو کنند آن چیز را که نمیدانند چیست و گذر عمر و تحیّر قلبشان باید خوراکی از نجاسات جهان غرب را برایشان تحفه سازد و غذای قلب سرگردان خسته و بیمار و معتادشان نماید…
به هر چیز نگاه می کنی همان هستی نگاه کن دنبال چه می گردی
صدی نود افراد در عصر مدرن قبل از خواب غرق گوشی یا همان بت های دستی شان اند و تا چشم باز می کنند اولین چیز که سراغ آن میروند و نفس مظلومشان را محصور و مدفون آن می نمایند این موجود عزیز تر از جان است تا نکند لحظه ای فارغ از هجوم بی نهایت اطلاعات و دانستنی های بی سرانجام و ارتباطات و افسرده ساز گردند…
و کجایند مردان الهی چون مرحوم قاضی و حداد و انصاری که می فرمودند کور است آن چشم که هر صبح که بیدار می شود نظرش بر امام زمانش نیفتد …
قلب انسان خلق شده است تا نظر بر وجه الله نماید نه آنکه در بیابان تاریک شیاطین قفس هایی از نگاه های عطش آور برای خویش بسازد و خود را غریق طوفان های مهلک غمها و افسردگی ها نماید…
و اما در آخر یادم آمد از کلام آن پیرمرد عارف کربلایی که صاحب چشمانی لاهوتی و بی انتها بود و پیشه اش را توحید و فنای در ولایت قرار داده بود، که با تصرفّی جهان سوز فرمود:
اگر به غیر تو کردم نگاه در همه عمر بیا و جرم و غرامت ز دیده ام بستان
چگونه غیر تو بیند کسى که غیر تو نیست بدان سبب که توئى عین جمله اعیان…
الْعَیْنُ بَرِیدُ الْقَلْبِ . . . غررالحکم، ص ٦٠
یک نگاهِ حرام می تواند سالها عبادتت را بسوزاند.
امام علی(علیه السلام): چشم پیغام رسان دل است. . .
میزان الحکمه،ص ٥٠٤
« و من يتق الله يجعل له من امره يسرا » هر كسي كه تقواي الهي را پيشه كند خدا براي او در كارش سهولت و آساني قرار مي دهد. اين جمله و جمله « و من يتق الله يجعل له مخرجا » نزديك به يكديگر است. باز انسان، با بينش ناقص خودش خيال مي كند تقوا براي انسان سختي ايجاد مي كند و كار او را مشكل مي كند.
قرآن مي فرمايد: عكس قضيه درست است، تقوي كار را آسان مي كند. شما تقواي الهي پيشه كنيد، بعد ببينيد چگونه كارهاي سخت براي شما آسان مي شود. همينطور كه براي متقي بن بست وجود ندارد، براي متقي كار سخت و مشكل وجود ندارد .
منبع:
آشنايي با قرآن.ج 8 ص 34 شهيد مطهري