اضافه «ايام» به «الله»، اشاره به روزهاى سرنوشت ساز و مهم زندگى انسانها است كه به خاطر عظمتش به نام «الله» اضافه شده است و نيز به خاطر اينكه يك نعمت بزرگ الهى شامل حال قوم و ملتى شايسته و يا يك مجازات بزرگ و دردناك الهى دامنگير ملتى سركش و طغيانگر شده است كه در هر دو صورت شايسته تذكر و يادآورى است.
در رواياتى كه از ائمه معصومين به ما رسيده «ايام الله» به روزهاى گوناگونى تفسير شده است:
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: ايام الله ، يوم يقوم القائم (عليه السلام ) و يوم الكرة و يوم القيامه: (ايام الله روز قيام مهدى موعود و روز رجعت و روز قيامت است).
و در تفسير على بن ابراهيم آمده كه ايام الله سه روز است، روز قيام مهدى (عليه السلام ) و روز مرگ و روز رستاخيز.
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ايام الله نعمائه و بلائه ببلائه سبحانه : (ايام الله (روزهاى ) نعمت هاى او و آزمايش هاى او بوسيله بلاهاى او است ).
همانگونه كه بارها گفته ايم هرگز اين گونه احاديث دليل بر انحصار نيست، بلكه بيان قسمتى از مصداق هاى روشن است. و به هر حال يادآورى روزهاى بزرگ (اعم از روزهاى پيروزى يا روزهاى سخت و طاقت فرسا) است كه نقش مؤثرى در بيدارى و هشيارى ملتها دارد و با الهام از همين پيام آسمانى است كه ما خاطره روزهاى بزرگى را كه در تاريخ اسلام بوده، همواره جاودان مي داريم و هر سال براى تجديد اين خاطره ها روزهاى معينى را اختصاص مي دهيم كه در آن به تاريخ گذشته باز مي گرديم و درس هاى مهمى از آن مى آموزيم، درسهائى كه براى امروز ما فوق العاده مؤ ثر است.
و نيز در تاريخ معاصر خود، مخصوصا در تاريخ پرشكوه انقلاب اسلامى ايران روزهاى فوق العاده اى وجود دارد كه مصداق زنده «ايام الله» است و بايد در هر سال خاطره آنها را زنده كرد كه آميخته با خاطره شهيدان، رزمندگان، مجاهدان و مبارزان بزرگ است و سپس از آنها الهام گرفت و ميراث بزرگشان را پاسدارى كرد.
منبع:
تفسير نمونه ج10 ص275و
يكى از فرقه هايى كه در مقابل اكثر مسلمين قرار گرفته، فرقه اى موسوم به «وهابيت» است. اين فرقه منسوب به مؤسّس آن، محمّد بن عبدالوهاب بن سليمان نجدى است. او كسى است كه با ادّعاى احياى توحيد و سلفى گرى، همان عقايد و افكار ابن تيميه را در شبه جزيره عربستان پياده كرده و آل سعود نيز مجرى افكار آن ها گشت. اين فرقه از قرن دوازده تا كنون بر جاى مانده است.
محمّد بن عبدالوهاب در سال 1111 هـ .ق متولد شد و در سال 1206 هـ .ق از دنيا رفت. دوران كودكى را در شهر خود «عيينه» در حجاز و به ويژه نجد سپرى كرد. بعد از مدتى وارد حوزه علميه حنبلى شد و نزد علماى «عيينه» به فراگيرى علوم پرداخت. براى تكميل دروس خود، وارد مدينه منوّره شد. بعد از آن شروع به مسافرت به كشورهاى اسلامى نمود; چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد اقامت نمود. و به ايران نيز مسافرت كرد; در كردستان يك سال و در همدان دو سال ماند. آن گاه سفرى به اصفهان و قم نمود و بعد از فراگيرى فلسفه و تصوّف، به كشور خود، حجاز بازگشت. بعد از هشت ماه كه در خانه خود اعتكاف نموده بود، بيرون آمد و فعاليّت خود را آغاز نمود.
او با پدرش به شهر «حريمله» هجرت كرد، و تا وفات پدر در آنجا ماند; پدر او در حالى وفات كرد كه از او راضى نبود.
از آنجا كه محمّد بن عبدالوهاب، عقايد خرافى خود كه بر خلاف عامه مسلمانان بود و از عقايد ابن تيميه سرچشمه مى گرفت را منتشر مى ساخت، مسلمانان قصد كشتن او را كردند و او براى نجات جان خود به شهر «عيينه» فرار كرد.
امير شهر عيينه، عثمان بن معمر، به او قول يارى داد تا بتواند افكار و عقايدش را در جزيرة العرب منتشر سازد. و براى تأكيد اين ميثاق، خواهرش جوهره را به نكاح او درآورد. لكن اين ميثاق و ازدواج دوام نياورد. به همين دليل از ترس اين كه امير او را ترور كند به «درعيه» شهر مسيلمه كذاب، فرار كرد.
در زمانى كه وى در «عيينه» بود با كمك امير شهر، درصدد اجراى عقايد و افكار خود برآمد و قبر زيد بن خطّاب را خراب نمود و اين امر منجرّ به فتنه و آشوب شد. در «درعيه» نيز با محمّد بن سعود ـ جد آل سعود ـ كه امير آن شهر بود، ملاقات كرد. و محمّد بن سعود به او قول يارى داد تا در عوض، او نيز حكومتش را تأييد نمايد.
محمّد بن سعود نيز به جهت تأييد اين ميثاق، يكى از دختران خود را به نكاح او درآورد. اوّلين كار او اين بود كه حكم به كفر و شرك و ترور امير «عيينه» داد و سپس آل سعود را براى حمله به «عيينه» تشويق كرد. در اثر آن حمله، مردم زيادى كشته شدند، و خانه هايشان غارت و به نواميس شان هم تجاوز شد. اين گونه بود كه وهابيان حركت انحرافى خود را با شعار نصرت و يارى توحيد و محاربه با بدعت و شرك شروع كردند.
محمّد بن عبدالوهاب به اتهام اينكه مسلمانان متوسل به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى شوند و بر قبور اولياى خود گنبد و بارگاه مى سازند و به قصد زيارت قبور سفر مى كنند و از اوليا طلب شفاعت مى كنند و… همه مسلمانان را، بدون استثنا، تكفير مى نمود.(1)
پس از پيروزى بر «عيينه» به سرزمين هاى ديگر لشكركشى كرده و به بهانه گسترش توحيد و نفى «بدعت»، «شرك» و مظاهر آن، از ميان مسلمين به سرزمين نجد و اطراف آن; يعنى يمن و حجاز و نواحى سوريه و عراق، حمله ور شدند، و هر شهرى كه عقايد آنان را قبول نمى كرد غارت كرده و افرادش را به خاك و خون مى كشيدند.(2)
پس از ورود به قريه «فصول» از حوالى أحسا و عرضه كردن عقايد خود، مردم با آنان بيعت نكردند، در نتيجه سيصد نفر از مردان قريه را كشته، اموال و ثروت آنان را به غارت بردند.(3)
وهابيان با اين افكار خشن، باعث ايجاد اختلاف و تشتّت و درگيرى ميان مسلمين شدند و دشمنان اسلام را خشنود نمودند. تا جايى كه «لورد كورزون» در مدح وهابيت مى گويد: «اين عالى ترين و پربهاترين دينى است كه براى مردم به ارمغان آورده شده است».(4)
با اين كه محمّد بن عبدالوهاب از دنيا رفته است ولى مستشرقين و استعمارگران دائماً درصدد دفاع از افكار او هستند، تا جايى كه مستشرق يهودى «جولد تسهير» او را «پيامبر حجاز» خوانده و مردم را به متابعت از افكار او تحريك مى نمايد(5).(6)
منبع:
1. مراجعه شود: تاريخ نجد، آلوسى; الصواعق الالهية، سليمان بن عبدالوهاب; فتنه الوهابية.
2. جزيرة العرب في القرن العشرين، ص 341.
3. تاريخ المملكة العربية السعودية، ج 1، ص 51.
4. المخطّطات الاستعمارية لمكافحة الاسلام، ص 78.
5. المخطّطات الاستعمارية لمكافحة الاسلام، ص 105.
6 ـ على اصغر رضوانى، سلفى گرى(وهابيت) و پاسخ به شبهات ص 181.
در تاريخ، دو يوسف ذكر شده است؛ يكي يوسف(علیه السلام) فرزند حضرت يعقوب(علیه السلام) است كه داستانش در سوره يوسف آمده است. عشق زليخا نسبت به اين يوسف بوده و ديگري يوسف، همسر حضرت مريم(سلام الله علیها)، مادر حضرت عيسي(علیه السلام) است.
مريم وقتي به سن بلوغ رسيد و سيزده ساله شد، حضرت زكريا او را به عقد يوسف بن يعقوب بن متي كه پسر عمويش بود درآورد، ولي قبل از اين كه با او همبستر شود، فرشتگان او را به عيسي مژده دادند. يوسف شوهر مريم وقتي فهميد مريم بدون همبستر شدن حامله شده است، دچار شك و ترديد شد، ولي در خواب به او گفته شد نسبت به همسرت شك نداشته باش! مريم از روح القدس حامله شده است و فرزند او عيسي نام دارد. بدين ترتيب شك و ترديد يوسف به مريم از بين رفت. حضرت عيسي كه متولد شد، در دامن مادرش مريم و ناپدريش يوسف تربيت يافت.
منبع:
حسين عمادزاده , تاريخ انبياء, ص 725
نماز مقبول، شرايطى دارد؛ از جمله شرايط ولايي، اقتصادي، اجتماعي، خانوادگي و… كه همگي بيانگر آن است كه اين عمل عبادي به عنوان ستون دين با تمام زندگى انسان و اعمال عبادي ديگر او مرتبط است؛ يعنى، شاخصى است كه مى توان مطلوب بودن و الهى بودن يك زندگى را با آن سنجيد.
به عنوان نمونه يكي از شرايط قبولي نماز كسب درآمد از راه حلال و پرداخت زكات مي باشد و اينكه انسان از راه خيانت در معامله درآمدي را كسب نكرده باشد؛ حال اگر كسي كه براي قبولي نمازش - به عنوان ستون دين - اين شرايط را رعايت نكرده به گونه اي كه از سوي خداوند مورد قبول واقع نشده بطور مسلم براي ديگر اعمال عباديش مانند حج نيز اين شرايط را رعايت ننموده و معلوم مي شود كه ديگر اعمال نيز قابليت پذيرش را نخواهد داشت.
از همين جا درمى يابيم كه نماز معيارى است كه قبولى اعمال ديگر را نيز مى توان با آن سنجيد. پس اگر نماز قبول باشد، كارهاى خوب ديگر نيز قبول است و اگر مردود باشد، چنان بر مى آيد كه اشكال ريشه اى در اعمال وجود دارد و نمي تواند مورد قبول خداوند قرار گيرد.
روايت امام باقر(علیه السلام) - در مورد اول چيزي كه در قيامت مورد سوال قرار مي گيرد نماز است - بيانگر آن است كه نماز از جايگاهي ويژه برخوردار است و در روز قيامت اول به نماز نگاه مي شود اگر پذيرفته شود يعني با شرايط آن از جمله اعتقاد به ولايت و ديگر چيزهايي كه در آن شرط است انجام شده باشد ما بقي اعمال نيز به مانند آن است و نياز به دقت در آن نيست چون آن اعمال هم به مانند نماز عمل عبادي است و اگر نماز كه راس اعمال عبادي است مشكل اساسي داشته باشد قطعا ديگر اعمال نيز دچار مشكل است و به عنوان يك عمل عبادي به حساب نمي آيد.
مثلا اگر كسي از روي عناد ولايت و محبت علي عليه السلام و اهل بيت ان حضرت را منکر شود بنا به آنچه در روايات آمده نمازش مورد قبول نخواهد بود چون يك حقيقت مسلم اسلام را انكار كرده و شرط قبولي نماز را ندارد چنين شخصي ساير اعمال او نيز همانند نماز مورد قبول نيست چون نزد خداوند خير محسوب نمي شود و در حقيقت عمل او شر محض است كما اينكه در روايات اهل بيت عليهم السلام اعمال نيك ناصب و دشمن اهل بيت عليهم السلام با اعمال قبيح او هيچ فرقي گذاشته نشده است. حضرت صادق عليه السّلام مي فرمايد:« إِنَّ النَّاصِبَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لَا يُبَالِي صَامَ أَمْ صَلَّى زَنَى أَمْ سَرَقَ إِنَّهُ فِي النَّارِ إِنَّهُ فِي النَّار»[2]؛« دشمن و ناصب اهل بيت فرقى ندارد روزه بدارد يا نماز بخواند، زنا كند يا دزدى نمايد او در آتش است او در آتش است.»
پي نوشت :
[1] (الكافي، ج 3، ص 268، باب من حافظ على صلاته أو ضيعها ….)
[2] - بحارالأنوار،ج 27، ص 235
كتاب پرسش ها و پاسخ هاي نماز، سيد حسن موسوي (مركز تخصصي نماز)
پيامبر(صلى الله عليه و آله) به مدت سيزده سال در شهر مكه، مشركين قريش را به توحيد و خدا پرستى دعوت كرده بود اما نه تنها از اين دعوت نتيجه اى حاصل نشده بود بلكه در ايذاء و آزار پيامبر(صلى الله عليه و آله) نهايت كوشش را بعمل آورده بودند. پس از هجرت به مدينه نيز مشركين مكه دائما با مسلمين در حال مبارزه و زد و خورد بودند. اما به تدريج كه سپاه اسلام، پس از جنگ هاى متعدد كوچك و بزرگ ورزيده شده و از نظر تعداد نفرات رو به فزوني گزارد، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) لازم دانست كه به سوى مكه رفته و شهر محل تولد خود را - كه در اثر توطئه قريش، شبانه از آنجا هجرت كرده بود- تصرف كند.
بعضى از مسلمين در انديشه فرو رفته واز سرانجام كار خود بيمناك بودند، ولى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آنها را به فتح و پيروزى بشارت مى داد زيرا وعده فتحى را كه خداوند به او فرموده بود از اين آيه استنباط مي كرد: «لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنين». همچنين سوره نصر نيز كه پيش از فتح مكه نازل شده بود به فتح مكه و اسلام آوردن مردم آن شهر دلالت داشت.
هدف اصلى پيامبر (صلى الله عليه و آله) اين بود كه فتح مكه به احترام خانه خدا، بدون جنگ و خونريزى انجام شود بدين جهت ابتداء انديشه خود را در مورد حركت به سوى مكه از مسلمين پنهان مى داشت كه مبادا اين موضوع به اطلاع قريش برسد و تنها كسى را كه امين و راز دار خود دانسته و با او مشورت مي كرد على (عليه السلام) بود. اما پس از مدتى چند نفر از اصحاب را نيز از اين مطلب آگاه گردانيد. يكى از مهاجرين بنام «حاطب» كه در مكه اقوامى داشت و از مقصود پيغمبر با خبر شده بود نامه اى نوشته و آنرا بوسيله زنى به مكه فرستاد تا قريش را از تصميم پيغمبر آگاه كند. خداوند تعالى رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از ماجرا آگاه ساخت و آن حضرت على (عليه السلام) را با زبير براى استرداد نامه به سوى آن زن فرستاد و آنها در راه به او رسيده و نامه را باز گرفتند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در اوائل رمضان سال هشتم هجرى با سپاهيان خود كه از مهاجر و انصار تشكيل شده و بالغ بر دوازده هزار نفر بودند به قصد فتح مكه از مدينه خارج گرديد. هنگامي كه به نزديكى هاى مكه رسيدند، عباس بن عبد المطلب براى ترسانيدن قريش از كثرت سپاهيان اسلام - كه با ساز و برگ كامل مجهز بودند - به سوى مكه شتافت. اهالى مكه نيز از آمدن پيغمبر كم و بيش آگاه بودند. بدين جهت ابوسفيان براى كسب اطلاع از مكه بيرون آمد و در راه به عباس رسيد. عباس بن عبد المطلب كثرت مسلمين، مخصوصا ايمان قوى و روح سلحشورى آنها را به ابوسفيان نقل كرد و او را از عواقب وخيم مقاومت در برابر سپاهيان اسلام بر حذر داشت و قانعش نمود كه به خدمت رسيده و تسليم شود.
ابوسفيان از روى اضطرار و ناچارى پذيرفت و به حمايت عباس از ميان درياى سپاه - در حالي كه از قدرت و شوكت آن متحير شده بود - گذشته و به خدمت پيغمبر رسيد و پس از مختصر گفتگو اسلام آورد. ابوسفيان كه مدت، 21 سال كفار قريش را عليه آن حضرت تحريك و تجهيز مي كرد اكنون در برابر آن قدرت و عظمت سر تسليم فرود آورده و با ديده اعجاب و شگفتى به آن سپاه منظم و منضبط مي نگريست و انتظار عفو و بخشش از گذشته را داشت. پيغمبر اكرم به نص قرآن كريم داراى خلق عظيم و رحمة للعالمين بود ابوسفيان را به مكه فرستاد تا براى كسانى كه اسلام آورده اند امان بگيرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله پرچم را كه ابتداء در دست سعد بن عباده بود (از اين نظر كه او ممكن است با اهالى مكه با خشونت و جدال رفتار كند) به دست على عليه السلام داد و با سپاه مسلمين در حاليكه جاه و جلال آنها چشم هر بيننده را خيره و مبهوت مي كرد وارد مكه شد و در مقابل درب كعبه ايستاد و گفت:
لا اله الا الله وحده وحده صدق وعده و نصر عبده…
آنروز اولين روزى بود كه شعائر توحيد و خدا پرستى علنا در مكه اجرا گرديد و بانگ اذان بلال كه بر فراز كعبه ايستاده بود با آهنگ دلنشين در فضاى مكه طنين انداز شد و مسلمين به پيغمبر صلى الله عليه و آله اقتداء كرده و نماز خواندند سپس آن حضرت اهل مكه را كه منتظر عقوبت و انتقام از جانب او بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: «ماذا تقولون و ماذا تظنون؟»؛ در حق خود چه مي گوئيد و چه گمان داريد؟ گفتند: نقول خيرا و نظن خيرا اخ كريم و ابن اخ كريم و قد قدرت؛ سخن به نيكي گوئيم و گمان نيك داريم، برادرى كريم و برادر زاده كريمى و بر ما قدرت يافته اى. رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از كلام آنان، رقتى روى داد و فرمود من آن گويم كه برادرم يوسف گفت؛ «لا تثريب عليكم اليوم». آنگاه فرمود: «اذهبوا فانتم الطلقاء»؛ برويد كه همه آزاديد. اين عفو عمومى در روحيه اهالى مكه تأثير نيكو بخشيد و همه بى اختيار محبت آن حضرت را در دل خود جاى دادند.
بدين ترتيب در بيستم ماه رمضان سال هشتم هجري، سپاه اسلام وارد مكه شد و كعبه و مسجد الحرام را از لوث بت و بت پرست پاك كرد. در اين روز علي عليه السلام بردوش پيامبر رفت و بت هاي كعبه را بر زمين انداخت.
منبع:
على كيست؟، فضل الله كمپانى