آیت الله قرهی گفت: تفکّر، زندگی و حیات است، دل مرده را زنده و بصیر میکند. دل انسان حیات پیدا میکند، نوع حیاتش هم این است که بصیر میشود و میبیند.
” تمام شرافت انسان، به صورت ظاهر، به تفکّر است، این که اشرف مخلوقات است و قوّهی عاقله دارد. آن چیزی هم که عامل خطورات نفسانی و شیطانی میشود، همین تفکّر است. این تفکّر یا الهی میگردد و یا شیطانی.
به قدری شرافت تفکّر زیاد است که اگر به معنی حقیقی تفکّر باشد، از عقل است. لذا تفکّر غیر حقیقی هم داریم، چون در باب گناه هم بعضی از علمای اخلاق و عرفای عظیمالشّأن، حسب روایات شریفه بیان میکنند که گناهکاران هم فکر میکنند.
آن مرد الهی، ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تمثیل بسیار زیبایی در این زمینه دارند، میفرمایند: تفکّر در مورد گناه و مطالب نفسانی و شیطانی، ظهور تفکّر است، نه حقیقت تفکّر. چون حقیقت فکر، مِن العقل است. تفکّر حقیقی همان است که آیات الهی اشاره میکند و اتّفاقاً به آنها که در گناه میافتند، میفرماید: چرا شما تفکّر نکردید؟! لذا فکر در گناه - که در روایات هم بیان شده - تفکّر ظاهری است. چون تفکّر فقط از عقل است و اگر کسی تفکّر کرد، راه نجات پیدا میکند.
حتّی اولیاء خدا فرمودند: تفکّر عامل قرب و ایجاد بندگی است. تفکّر، سیر درونی و باطنی است که از آن مبادی شروع میشود و مقدّماتی را ایجاد میکند تا انسان را به فعل بندگی دعوت میکند.
بنده موقعی بنده میشود که افعالش الهی باشد و به ادّعای بندگی نیست. بارها بیان کردیم که ما یا عبد نفس هستیم، یا عبد شیطانیم و یا عبدالله هستیم. جالب است که هیچ کدام از این سه مورد هم به ادّعا نیست، به عمل است.
اگر تفکّر انسان، الهی نشود، عملش هم الهی نمیشود و به سوی بندگی پروردگار عالم قدم برنمیدارد. لذا عرفای عظیمالشّأن، آن را به سیر درونی و باطنی و آفاق حرکتی روح تعبیر کردند که انسان را از مقاصد اوّلیّه و مِن الجمهولات الی المعلومات میبرد.
به تعبیر خودمانی، تفکّر اگر به حقیقت تفکّر شد، انسان از جهل بیرون میآید و به کسی تبدیل میشود که به دنبال کسب معلومات و علم است. علم بما هو علم هم انسان را اهل عمل میکند. اگر انسان علم به مطلبی پیدا کرد، عامل به آن میشود.
اگر تفکّر کسی زیاد شد، سکوتش زیاد می شود؛ یعنی چه؟
علمای بزرگوار حسب روایات شریفه میفرمایند: اگر تفکّر کسی زیاد شد، سکوتش زیاد میشود. این مطلب بدین معناست که بیجا سخن نمیگوید و اگر سخن میگوید، سخن درست و حقّ میگوید. «و الّذین هم عن اللّغو معرضون» میشود؛ یعنی از لغو دوری میجوید. چه برسد بخواهد نعوذبالله لسانش به فحّاشی، تهمت و غیبت باز شود. معلوم میشود که کسی که لسانش هر چه میخواهد میگوید، اهل تفکّر نبوده است.
آن که زبانش هرزه شد، آن که لغو گفت و بعد از آن به گناه و معصیت مبتلا شد، دلالت بر این است که اهل تفکّر نبود و وقتی اهل تفکّر نبود، اعضاء و جوارج خودش را یله و رها کرد و نفس و شیطان، او را بردند. گاه معالأسف ژست عقلایی هم میگیرد. چون شیطان اعمالشان را برایشان زینت میدهد «زیّن لهم الشّیطان». لذا مؤمنین و اهل معنا را انسانهای اُمّل و عقبافتاده میدانند و خودشان را صاحب خرد و عقل میپندارند.
امّا تفکّر حقیقی، انسان را به خدا نزدیک میکند. مبدأ، تفکّر است و مقصد را برای انسان معلوم میکند که آن، بندگی خداست و این که انسان بداند هیچ اختیاری از خود ندارد، نه دستش، نه پایش، نه چشمش و ..، هر چه هست، اراده ذات احدیّت است. اینجاست که اولیاء خدا میفرمایند: این تفکّر، تفکّر به معنی تفکّر حقیقی است.
بالهای نفس برای پرواز به بندگی
آن مرد عظیمالشّأن و الهی، ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) جملهای بیان فرمودند که عین جملهی ایشان را آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم بیان فرمودند. آن جمله، این است: تفکّر، بالهای نفس است که انسان را به آشیان قدسی خودش که همان بندگی خالص است، پرواز میدهد.
کنترل فکر صاحبان خرد، حتّی در بستر!
لذا پروردگار عالم هم انسان را به تفکّر دعوت کرده است و حتّی میفرماید: اوّل نگاه به آسمان و زمین برای اهل تفکّر و اهل خرد است. «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ» مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانههای (روشنی) برای خردمندان است.
حتّی بیان کردیم: پروردگار عالم در مواردی انسانها را مؤاخذه میکند که شما اهل تفکّر و اهل بصیرت نیستید (چون تفکّر، بصیرت میآورد و روایاتش را بیان خواهم کرد). پروردگار عالم در سوره ذاریات بیان میفرماید: «وَ فِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ»، - و در زمین آیاتی برای اهل یقین (آنهایی که تفکّر میکنند) است، و در وجود خود شما نیز آیاتی است (همین که دارید حرف میزنید، همین که دارید گوش میدهید، همین که دارید با این چشم که به صورت یک دوربین کوچک هست، میبینید و رنگها را هم تشخیص میدهید، دوری و نزدیکی را میبینید و …)؛ آیا نمیبینید، خرد ندارید؟!
اولیاء الهی میفرمایند: حال انسان باید حالی باشد که دائم کنترل فکر داشته باشد. اگر این کنترل فکر درست شد، معلوم است انسان در این دنیا و مافیها، ولو تک باشد؛ یعنی به فرض همهی عالم، بندگی را درک نکرده باشند و فقط او خلاف جهت حرکت کند، بندگی را درک میکند. این خصوصیّت کنترل فکر است.
میدانید یکی از ثمرات بندگی، شبخیزی است. بیان میکنند این آیه شریفه که در سورهی آلعمران بیان شده، برای اهل شب است. پروردگار عالم میفرمایند: «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار» با همین الّذین، علاوه بر صله و موصول، حصر ایجاد میشود. آنهایی که همیشه خدا را یاد میکنند. چه موقعی که ایستادهاند و چه زمانی که نشستهاند. در بستر هم که از این پهلو به آن پهلو میشوند، دائم یاد خدا هستند.
یکی از خصوصیّت اهل ذکر (الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ) این است که اهل تفکّر هستند. یَذْکُرُونَ اللَّهَ … یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ. حال اهل ذکر این است که دائم در خلقت آسمان و زمین تفکّر میکنند. وقتی تفکّر میکنند، معلوم است که اینها به جای بدی نمیروند.
حالا یک کسی در بستر میخوابد و نعوذبالله فکر گناه میکند. امّا اگر بخواهی خلاصی از این حال داشته باشی، باید فکرت را کنترل کنی. حالا روایات آن را بیان خواهیم کرد، من کدهایی را جلوتر بیان میکنم که بدانید بحث چیست. بعضیها در بستر فکر گناه میکنند، امّا آنها که در بستر هم خوابیدند و از سمتی به سمت دیگر مدام میچرخند و باز تفکّر میکنند، «یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ». یعنی حتّی در خلوت هم اجازه نمیدهند که شیطان، تفکّر آنها را ببرد که اگر فکر از دست رفت، همه چیز از دست میرود. لذا در خلوتشان هم فکرشان، الهی است.
قیام میکنند، مینشینند، میخوابند، مدام به یاد خدا هستند و تفکّر میکنند. لذا اگر خواستیم یاد خدا وجودمان را فرابگیرد و دائم بر ما سیطره داشته باشد، باید فکرمان را کنترل کنیم.
منبع:
http://www.shahrekhabar.com/cultural/148214862098035
بسم الله الرحمن الرحیم
خبر درگذشت عالم فرزانه مرحوم آیِة الله آقای حاج شیخ محمد واعظ زادهی خراسانی رحمة الله علیه را با تأسف و تأثر دریافت کردم. این روحانی بزرگوار و پرکار و روشنبین از جملهی مردان با همّت و جامعی بود که علوم اسلامی همچون فقه و حدیث و رجال و تراجم را از برترین استاد این فنون یعنی مرحوم آیة الله العظمی بروجردی اعلی الله مقامه فراگرفته و خود در عمر پربرکت خویش به تحقیقات بدیع در آن و نیز علوم قرآنی و تاریخ و کلام پرداخته بود. آثار قلمی و تحقیقی ایشان در برخی از این رشتهها در شمار افتخارات علمی حوزههای علمی شیعه است و مورد استفادهی ماندگار دنیای اسلام خواهد بود انشاءالله. ضایعهی رحلت این عالم جلیل را که در کهنسالی نیز از کار و تلاش علمی باز نماند به فرزندان گرامی و همهی بازماندگان و مستفیدان از دانش و تجربهی ایشان تسلیت عرض میکنم و رحمت و مغفرت الهی را برای ایشان مسألت مینمایم.
منبع:
مرحوم هیکل میگفت وقتی بحران سوریه شروع شد، قبل از اینکه در جریان قرار بگیرم که دیدگاه امام خامنهای
در ایران چیست و میگفت در این منطقه که همهجایش ناامن است، سهم عمدهی امنیت شما، از نگاه من که
از بیرون تحولات را دنبال میکنم، برمیگردد به نقشی که امام خامنهای در هدایت و سکانداری این جریان دارد.
منبع:
خاطرات حاج آقا قرائتی
حجت الاسلام قرائتی در کتاب خاطراتش میگوید: در سنین جوانى خدمت آخوند ملاعلى همدانى رسیدم و از ایشان سؤال کردم که «اگر شما بدانید دعاى مستجابى دارید چه چیز از خدا میخواهید؟ فرمود: اینکه خداوند من را بیامرزد. خیلى تعجّب کردم و تصور کردم که این عارف و عالم بزرگ چه خواهش و دعاى سادهاى دارد و حال آنکه در ذهن خودم دعاهاى بزرگ بزرگى میپروراندم، ولى الآن که بیش از ۵۰ سال سن دارم با آن همه مسئولیّت و مطالعه و کتاب و رادیو و تلویزیون و… به این نتیجه رسیدهام که خواسته آن بزرگوار، یعنى عاقبت به خیرى، بزرگترین خواسته من نیز هست.»
او در بخش دیگری از خاطراتش به یک قرار با امام رضا(ع) اشاره میکند و مینویسد: «یک سال براى زیارت به مشهد مقدّس رفتم. در حرم با حضرت رضاعلیهالسلام قرار گذاشتم که من یک سال مجّانى براى جوانها واقشار مختلف کلاس برگزار میکنم و در عوض امام رضاعلیه السلام نیز از خدا بخواهد من در کارم اخلاص داشته باشم.
مشغول تدریس شدم، سال داشت سپرى میشد که روزى همراه با جمعیّت حاضر در جلسه از مسجد بیرون میآمدم، طلبهاى که جلو من راه میرفت نگاهى به عقب کرد، با آنکه مرا دید، به راه خود ادامه داد! من پیش خود گفتم: یا به پشت سر نگاه نکن یا اگر مرا دیدى تعارف کن که بفرمایید جلو! ناگهان به یاد قرار با امام رضاعلیهالسلام افتادم، فهمیدم اخلاص ندارم، خیلى ناراحت شدم. با خود گفتم که قرآن در مورد اولیاى خدا میفرماید: «لا نرید منکم جزاءً و لا شکوراً»( انسان، ٩ ) آنان نه مزد میخواهند و نه انتظار تشکر دارند. من کار مجّانى انجام دادم، ولى توقّع داشتم مردم از من احترام کنند!
خدمت آیتاللَّه میرزا جواد آقا تهرانى رسیدم و ماجراى خود را تعریف کرده و از ایشان چارهجوئى خواستم. یک وقت دیدم این پیرمرد بزرگوار شروع کرد به گریه کردن، نگران شدم که باعث اذیّت ایشان نیز شدم، لذا عذرخواهى کرده و علّت را پرسیدم. ایشان فرمود: برو حرم، خدمت امام رضاعلیه السلام و از حضرت تشکّر کن که الآن فهمیدى مشرک هستى واخلاص ندارى، من از خود میترسم که در آخر عمر با ریش سفید در سنّ نود سالگى مشرک باشم و خود متوجّه نباشم.
منبع:
حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در سخنان خود گفته است: وقف یعنی از خودت بکن و به جامعه تحویل بده. من که خانهام را وقف میکنم یعنی خانه برای من بود. وقتی میگویم: وقف یعنی از خودم کندم برای امت.دلیل وقف و راه وقف و موانع و تذکرات.
اما دلیل، دلیل وقف.عمر کوتاه است. عمر طبیعی هم که هفتاد، هشتاد سال است هم کوتاه است. چیزی نیست. حالا بگذریم که گاهی وقتها «بَغْتَة» هست. در قرآن چهارده مرتبه گفته: «بَغْتَة» یعنی آدم فکر میکند، آدم قبرستان که میرود عکس جوانها گاهی بیش از عکس پیرمردهاست. اینطور هم نیست که آدم بداند تا کی هست.
آخر بعضی میگویند: باشد بعد. خوب باشد بعد شما میدانی بعدش کی است؟ آخرش کی است؟ ببینید چیزهای معروف، مثلاً یک خط مستقیم میکشیم، میگوییم: این راه مستقیم است. حالا فعلاً ما جوان هستیم. بگذار خوش باشیم. صفا کنیم، حالا کج هم شدیم، شدیم. بگذار کج شویم. هان، کج شویم. آخر عمر برمیگردیم، توبه میکنیم و آدم خوبی میشویم. یک چنین مثلثی در ذهنش هست که راه مستقیم این است ولی حالا بگذار یک خرده ما پشتمان را ببندیم و پولهایمان را جمع کنیم. زندگی را سر و سامان بدهیم، کج هم شدیم، شدیم.
با دروغ و کم فروشی و اختلاس، پیر که بشویم، برمیگردیم. این مثلث دو سه اشکال هندسی دارد. یکی اینکه خط مستقیم صاف است، وقتی کج میشوی بالا نمیروی. وقتی کج شوی، پایین میآیی. دوم اینکه آخر خط معلوم است کجاست. آدم نگاه به آخر میکند، تا دید دو سال دیگر بیشتر زنده نیست سریع برمیگردد.
شما آخر عمرت کی است؟ من آخر عمرم کی است؟ شما بنویس به من بده که شما تا نود سالگی هستی، من هم زیرش مینویسم که 85 سال برو خوش باش. نمیدانم تا کی هستم؟ آخر خط معلوم است. میشود سر و ته کرد. آخر عمر معلوم نیست کی است.
منبع: