♨️ گاهی یک نگاه حرام ?
شهادت را برای کسیکه
لیاقت دارد ،
سالها عقب میاندازد…
چه برسد به کسیکه
هنوز لایق شهادت بودن را
نشان نداده…
?شهید خرازی?
در نتیجه “فرهنگ یادگیری جمعی هوشمند” است که ظرفیت و کارآیی قاسم سلیمانی ها در عملیات فتح المبین، فراتر از طریق القدس ظهور می یابد و در عملیات بیت المقدس، فراتر از فتح المبین به فعلیت می رسد و در والفجر ۸ و کربلای ۵، شاهد بروز عینی توانمندی تکامل یافتۀ آنان هستیم.
?قاسم عزیز ما پس از پایان جنگ، در فرماندهی قرارگاه جنوب شرق کشور، ناامنی و شرارت که از سیستان و بلوچستان تا نزدیکی سیرجان رسیده بود را با کمترین هزینه و با بکارگیری بهینۀ نیروها و مشارکت مردم منطقه، حل می کند، در جنگ ۳۳ روزه با رژیم صهیونیستی در کنار فرماندهان غیور و شجاع حزب ا… و با بکارگیری خلاقانه تجارب دفاع مقدس می درخشد و در نبرد با داعش، برپایه به کارگیری هوشمندانه و جهش زای تجربههای دفاع مقدس به پیروزی میرسد.
?محسن رضایی در مقدمهٔ کتاب شهید سلیمانی
حجتالاسلام کاظمی کیاسری
مراسم دانشآموختگی دانشگاه امام حسین علیه السلام بود. فرماندهان نظامی ایستاده بودند. حضرت آقا از پلهها رفتند بالا و روی جایگاه آمدند. فرماندهان، فرمانده کل قوا را که دیدند احترام نظامی گذاشتند. احترام حاجی اما جور دیگر بود و با همه فرق داشت. یک دست به احترام معمول نظامی کنار سر گذاشته بود، یک دست هم روی سینه. میدانستم هیچ کار حاجی بیحکمت نیست. پرسیدم: «حاجی عرف نظامی اینه که برای احترام دست رو کنار سر میذارن. این دست که روی سینه گذاشتی دیگه قضیهش چیه؟»
گفت: «حس کردم آقا نگرانه. دست گذاشتم روی سینهم تا بگم حاج قاسم فدات بشه آقای من.»
?منبع: کتاب سلیمانی عزیز،
انتشارات حماسه یاران، ص۱۶۸
فرش کوچکی انداخت گوشه حیاط خانه پدری اش؛ توی آفتاب…. پیرمرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد. دست و پیشانیاش را میبوسید و میگفت: ” همهی دلخوشی من توی این دنیا پدرمه….”
وضع زندگيشان خوب بود. پدرش پول تو جيبي خوبي بهش ميداد، اما هميشه جيبش خالي بود. وقتي شهيد شد خيلي از كساني كه سرمزارش ميآمدند را نميشناختيم. پول توجيبيهاي اكبر، بركت سفره خيليها بود.
تنها جايي كه خودش را بر ديگران مقدم ميدانست، موقع خطر بود. خودش جلو ميرفت و نيروها هم پشت سرش، در يكي از عملياتها به خاطر فاصله كم دشمن، بچهها غافلگير شده و بسياري از آنها شهيد و مجروح شده بودند. روحيه بچهها آسيب ديده بود. اكبر وضعيت را كه ديد پريد وسط عراقيها و جنگ تن به تن راه انداخت. بچهها هم پشتسرش شور گرفتند. بعد از آن، چهل و هفت روز در بيمارستان بستري بود.
گردان يارسول (ص)، گردان خطشكن بود. هركس حال و هواي شهادت داشت به زور هم كه شده خودش را به آن گردان ميرساند. آوازه سيدعلي اكبر در بين همه بچههاي لشگر پيچيده بود. خيليها دوست داشتند در كنارش باشند كه هم در معنويت پيشتاز بود و هم مغز متفكر طراحي عملياتهاي گردان بود.
روزها سرش خيلي شلوغ بود. اما شبها راحتتر ميشد او را ديد. به خصوص بعد از نماز شب و قبل از اذان صبح كه بي سر و صدا آفتابههاي دستشويي گردان را يك به يك ميبرد زير تانكر آب و پر ميكرد تا به رزمندگان اسلام خدمتي كرده باشد.
كربلاي 5 نزديك شده بود. هر آن احتمال داشت دستور عمليات صادر شود. ساعت يازده و نيم شب بيدار باش زد. نيروها كه به خط شدند از همه عذرخواهي كرد و گفت: حالا برويد بخوابيد.
ساعت يك و نيم تيراندازي راه انداخت. بچهها تند و سريع به خط شدند. باز هم عذرخواهي كرد. گفت: ديگر تمام شد با خيال راحت بخوابيد. يك ساعت بعد بيدارباش زد. گفت:اينبار براي نمازشب بيدارتان كردم.
يك جاهايي كه منع نظامي نداشت پوتينش را درميآورد و پابرهنه ميشد. ميگفت: اين جا، جاي پاي شهداست. اين خاك سجدهگاه فرشتههاست.
ستون پنجم كار خودش را كرده بود. خيلي از بچههاي گردان يا رسول در امالرصاص جا ماندند. اكبر به شدت مجروح شده بود. تمام تنش غرق در خون بود. نعره ميكشيد و خود را با مشت ميزد. ميگفت: من مسئول آن بچهها بودم. ولي توفيق من از آنها كمتر بود. بيطاقت شده بود.
?جانشین گردان یارسول لشگر۲۵ کربلا
#شهید_سیدعلیاکبر_شجاعیان?
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۹/۱۱/۱۰ بابل ، مازندران
شهادت : ۱۳۶۶/۱/۳۰ ماووت ، عملیات کربلای۱۰