سرتاپاش خاکی ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود. از چهرهاش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره؛ اما رفت وضوگرفت
تا نماز بخونه.گفتم: شما حالت خوب نیست، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور، بعد نماز بخون. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم… کنارش ایستادم. حس میکردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش. محمدابراهیم حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده…
?منبع: یادگاران«کتاب همت» صفحه56 به روایت همسرشهید
«يکي از خصوصيات مهم شهيد مطهري تقواي_طلبگي بود. تقواي طلبگي چيست؟ تقواي طلبگي اين است که غذاي_سالم بگيرد و غذاي سالم به جامعه بدهد. «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ أَيْ إِلَى عِلْمِهِ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ». اگر شما، العياذ بالله، علم_آلوده گرفتيد، همه جامعه آلوده ميشود. تقواي شما اين است که حرف را از بنيانهاي اصلي خودش یعنی قرآن_و_روايت بگيريد و تلاش کنيد حرفهاي پراکنده و حرفهايي که به_حجيت_نرسيده و حرفهايي که در محافل روشنفکري زده ميشود، در شما نفوذ نکند.
تقواي_طلبه، غير از تقواي_کاسب است. کاسب بايد در خريد و فروشش کم و زياد نکند و مطفف نباشد. ما خيلي بايد مراقب باشيم حرفِ غيرناب به جامعه نزنيم. نه خودمان بپذيريم و نه بزنيم. اين خيلي تقواي مهمي است. مرحوم شهيد_مطهري از امتيازاتش همین بود. اينکه امام ميفرمودند همه آثارش بلااستثناء سودبخش است، برای همين بود. وارد يک ميدان که ميشد، با تقوا وارد ميشد؛ تقواي در تعلم، تقواي در تفکر؛ نه فقط تقواي در نماز شب. آن تقواي اولي، غير اين تقواي دومي است. اين تقواي ويژۀ طلبگي است. همه آن تقوا بايد به شما کمک کند در عالم طلبگيتان متقي باشيد، در عالم طلبگيمان متقي باشيم؛ چيزي را که دليل نداريم، به اسلام نسبت ندهيم. خيلي پروا داشته باشيم در اينکه حرفي، خداينکرده، به وسيله ما به اسلام نسبت داده بشود.»
استاد میرباقری
امان از این ترکشها! چه دردها که به جان حاجی نمیانداختند. مدام دردش را میخورد. یادم هست بعضی وقتها قرآن که میخواست بخواند گردنبند طبی میبست. دائم بدنش را به هم فشار میداد تا شاید دردش کم شود. میخواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمیگذاشت. میگفت: «این درد مال منه، عادت میکنم»، میگفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمیبندی به گردنت؟ دردت رو کمتر میکنهها.»
میگفت: «من ببندم نیرو چی میگه؟ نمیگه حاج قاسم چش شده؟»
ناراحتیام را که دید. خندید.
ــ این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. اینها نباشه یادم میره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسفالهی ، یاد احمد کاظمی. اونا نمیدادن بدنشون رو کسی ماساژ بده.
بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست، درد مردم و درد دین آدم رو میکشه.»
?منبع: سلیمانی عزیز،
انتشارات حماسه یاران، ص۱۶۲
مدال ذوالفقار
روزی که بابا مدال ذوالفقار را از حضرت آقا گرفتند، به ایشان تبریک گفتم.
گفتند: اینها همه دنیویاست، دعا کن یک روز مدال اخرویام را از خدا بگیرم.
گفتند: مبادا مغرور شوید پدرتان فلان مقام و مدال را دارد!
در ذهنتان باشد پدرتان فقط یک سرباز و خادم مردم است و شما هم از مردم و خادم مردمید
?زینب سلیمانی
خودش که چیزی نمیگفت. تودارتر از این حرفها بود. پورجعفری از یک طریقی فهمیده بود حاجی مشکل مالی دارد. بیسروصدا و دور از چشم حاج قاسم موضوع را با سردار قاآنی در میان گذاشته بود. سردار هم به معاون اداری مالی دستور داده بود یکی از مأموریتهای حاجی را حساب کنند و پولش را بریزند به حساب.
تا فهمید ماجرا از چه قرار است، اول پول را برگرداند بعد هرسه را توبیخ کرد؛ پورجعفری، سردار قاآنی و معاون اداری مالی را. با تشر گفت: «شما اشتباه میکنید توی زندگی شخصی من دخالت میکنید، به شما ربطی نداره من مشکل مالی دارم یا ندارم. منبعد هم دیگه از این کارا نکنید.»
حسین پورجعفری سیوچند سال همسنگر و همرزم حاج قاسم بود و از برادر بهش نزدیکتر. از این مدت طولانی بیستودو سالش را در سپاه قدس کنار هم بودند؛ شب و روز، از این کشور به آن کشور و از این شهر به آن شهر. خودش میگفت: «یاد ندارم توی اینهمه سال، حاجی برای یه روز مأموریت خارج از کشورش ریالی گرفته باشه.»
راوی: حجتالاسلام رضلیی | منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، صفحه 125