نمیدانستم چه بگویم،آمدم بیرون.گوشه ای نشستم باخود گفتم:«ابراهیم یک اذان گفت،یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد،هجده نفرهم ازجهنم به سوی بهشت راهی شدند… عجب آدمی بود این ابراهیم…!»
منبع :کتاب شهید گمنام، ص52«گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی»
پدر شهید حمیدرضا اسداللهی گفت: همانطوری که به فرزندش در وصیت اشاره کرده است، کارهایش را بر پایه زندگی برای امامزمان(عج) قرار داد، از سفر که برگشتیم استعفای خود را امضا کرد و فعالیت خود را بیش از پیش برای مولایش امامزمان(عج) شروع کرد.
شهدای اسلام برای اینکه خود را به مقام شهید بودن برسانند اساس زندگی خود را بر پایه رضایت خداوند و اهلبیت(ع) گذاشته و مقام، شغل، همسر و فرزندان خود را برای مولایشان امامزمان(عج) فدا کردند و در راه حریم اهلبیت(ع) از جانشان گذشتند.
پدر شهید مدافع حریم اهلبیت(ع) حمیدرضا اسداللهی که در سال 1394 در خان طومان سوریه به شهادت رسیده است در گفتوگو با تسنیم، خاطره استعفا دادن حاج حمید را از وزرات بهداشت برای خدمت بیشتر در راه اسلام و ولایت برایمان تعریف کرد.
حاج حمید آقا 8 سال کارمند رسمی وزارت بهداشت بود، در سال 1390 خداوند توفیق داد من و پسرم به سفر حج مشرف شویم، ایشان در این سفر به من گفت میخواهم از وزرات بهداشت بیرون بیایم و استعفا بدهم.
من با او مخالفت کردم و گفتم «بابا الان شما در موقعیت خوبی قرار دارید، شاید بالای 90 درصد از جوانها آرزو دارند به جای شما این پست را داشته باشند، شما الان بیمهاید و حقوق ثابت دارید، آینده شغلی شما تأمین است.»
خنده سردی به من کرد و گفت «بابا روزی ما دست خدا است، وزارت بهداشت و دیگر موقعیتها در برابر قدرت و تقدیر خداوند معنایی ندارد.»
به او گفتم «بابا تصمیم شما برای ادامه زندگی بعد از اینکه استعفا دهید چیست؟» مستقیم به من حرفی نزد، اما گفت «من وقتی در وزارت بهداشتم از خود اختیاری ندارم و آزاد نیستم، حتی برای یک اردوی جهادی که میخواهم بروم باید چند نفر را ببینم، من در سال حداکثر سه بار میتوانم در کارهای فرهنگی مثل اردوهای جهادی حضور یابم.»
همانطوری که به فرزندش در وصیت اشاره کرده است کارهایش را بر پایه زندگی برای امامزمان(عج) قرار داد، از سفر که برگشتیم استعفای خود را امضا کرد و فعالیت خود را بیش از پیش برای مولایش امامزمان(عج) شروع کرد.
حاج حمید کار اداری خودش را رها کرد تا بتواند آزاد باشد و راحت کار کند، پژوهشهای قرآنی و مهدوی خود را شروع کرد و عضو خادم پژوهشی افتخاری مسجد جمکران شد.
تشکلی را با دوستان خود برای کارهای جهادی راهانداخت و فعالیت خود را در گروههای جهادی شروع کرد؛ شبی در جمع خانوادگی میخواست چیزی بگوید، اما بغضی در گلویش بود و سخت میتوانست حرف بزند، گفت «بابا ما در تهران تمام امکانات در اختیارمان است، هر چیزی بخواهیم به دست میآوریم، غافل از اینکه برای تهیه همین نان و گوشت افرادی هستند در روستاهای دور افتاده که به سختی میتوانند کار کنند و همین گوشت را بخرند، آنها حدود 70 سال از سنشان میگذرد و به جرأت میشود گفت یکبار هم به زیارت مولا علی ابن موسیالرضا(ع) نرفتهاند و آرزو دارند یکبار هم که شده است به این سفر بروند، اما به دلیل مشکلات مختلفی از جمله مسائل مالی نمیتوانند مشرف شوند.»
حاج حمید هزینههای سفر افرادی را که نمیتوانستند به مشهد بروند تأمین میکرد و چون دغدغه فرهنگی داشت، با طلبهها صحبت میکرد و همراه کاروان آنها را میفرستاد.
ارتباطهای برون مرزیاش را به لبنان، یمن، عراق و پاکستان افزایش داد، زمانی که مادر شهید عماد مغنیه فهمید حاج حمید شهید شده است برای مراسم حاج حمید به ایران آمد و گفت: اگر ایشان شهید نمیشد من تعجب میکردم.
جالب بود از لبنان، عراق، یمن و پاکستان برای ما مهمان میآمد و در سالگردش چند نفر از بچههای یمن آمدند و شعری را که برای ایشان سروده بودند خواندند.
منبع:
شهید،حمیدرضا اسداللهی،امام زمان
«نفسهای خردلی» یکی از هزاران روایت ناگفته از جنگ تحمیلی است. این اثر خاطرات مردی را روایت میکند که تنها با ۱۰درصد از ریههایش به زندگی ادامه میدهد.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
صدای تلفن همراه آقای جلالی بلند شد. او از اتاق خارج شد، میشنیدم راجع به سفری به هلند صحبت میکند. آن را یادداشت کردم تا حتماً از او بپرسم. مهین خانم متوجه شد، گفت: «برای شرکت در جلسه سازمان منع استفاده از سلاحهای شیمیایی انتخاب شده.»، با اینکه همسرش در اتاق نیست، آرام صحبت میکند تا مبادا او بشنود و رنجیدهخاطر شود، زیر لبی گفت: «حاجی ظاهرش خوب و سالم بهنظر میرسد؛ ولی از درون مثل شمع در حال آب شدن است، یعنی همه آنهایی که شیمیایی شدهاند اینطور هستند. او از قضاوت مردم و بیتوجهی آنها دلگیر است.»
در یک غروب سرد پاییز در خیابان نزدیک خانه، ماشین خاموش شد. حاجی هر چه استارت زد روشن نشد. باد تندی میآمد و ماشینها بوق میزدند. مهین خانم پیاده شد تا ماشین را تا کنار خیابان هل بدهد. اما ماشین سنگین بود و تکان نمیخورد. هیچ کس برای کمک نایستاد. هیچ کس فکر نمیکرد شاید مشکلی هست که مرد پیاده نمیشود و این زن تلاش میکند تا کار او را انجام دهد. بعضیها فقط سر تکان میدادند و بعضی زیر لب متلکی میگفتند و میرفتند. خدا خدا میکرد حاجی نشنود. علی خودش پیاده شد و به هر زحمتی بود ماشین را تا کنار خیابان کشاند. نفسش گرفت و سرفه کرد؛ آنقدر که حالش بد شد و مجبور شدند داخل یکی از مغازهها بروند تا آب گرمی بخورد و حالش جابیاید.
مهین خانم با صدای لرزانی گفت: «حاجی باید جایش گرم باشد، بوی عطر و غذای سرخکردنی به او نخورد، وگرنه به سرفه میافتد و حالش بد میشود.»، ولی او عاشق عطر است. به لباسهایش عطر میزند و داخل کمد میگذارد تا بوی آن ملایم شود.
علی نمیتواند چیزی سنگین بلند یا جابهجا کند؛ حتی شاید چند کیلو میوه. خریدهای خانه با مهین خانم است. گاهی که با هم در خیابان و کوچه و بازار هستند و خریدها دست اوست، مردم با تأسف سر تکان میدهند؛ بدون آنکه بدانند این دلسوزی نیست، بلکه نمک به زخم دیگران پاشیدن است.
مهین خانم از خودش راضی نیست، میگوید: «گاهی فراموش میکنم همسرم یک جانباز هفتاد درصد است و فقط بیست درصد از ریه او کار میکند. از همسرم توقع یک مرد سالم را دارم. گاهی بداخلاقی میکنم.»، میگوید بارها از حاجی خواسته او را درک کند و ببخشد… .
انتشارات سوره مهر این اثر را در 220 صفحه و بهقیمت 30 هزار تومان در دسترس علاقهمندان قرار داده است.
چند روزی است که اخباری مبنی بر حذف کلمه مقدس “شهید” از تابلوهای معابر شهر تهران در رسانهها و شبکههای اجتماعی در حال انتشار است و متأسفانه «شهید» در برخی از کوچهها و معابر پایتخت حذف شده است.
جریان تأملبرانگیز حذف “شهید” از معابر شهر تهران در حالی کلید خورده که بسیاری از شهروندان و کاربران فضای مجازی نسبت به آن واکنش نشان داده و از مسئولان شهری درخواست کردهاند که نسبت به این موضوع ورود جدی پیدا و با خاطیان برخورد کنند.
در اقدام جدید شهرداری تهران در برخی از محلات از جمله منطقه 16 “شهید” از جمله شهید اسلامی، شهید تقوی، شهید صفیاری، شهید اکبری، شهید غیوری و شهید شعبانیان از معابر حذف شده است.
اما آنچه که در این بین ضروری است مسئولان نظام اسلامی به آن توجه داشته باشند، ترویج فرهنگ ایثار و شهادت است؛ فرهنگی که از همان ابتدای صدر اسلام در قاموس مفاهیم اسلامی جا گرفت و باعث تداوم مکتب اسلام و تشیع شد. درج نام شهید در تابلوهای معابر شهری، حداقل اقدام جهت پاسداشت و تکریم مفهوم شهید و شهادت است که متأسفانه این مسئله با توجیهات بیمورد مسئولان، با چالشهایی مواجه شد؛ ضمن آنکه قبلاً چالشِ حذف نام شهید از کتب درسی نیز حاشیهساز شده بود.
1398/6/26
خدایا تو می دانی که تنها هستم تنهاتو ناظر اعمال،افکار،قلم ونوشته ی من هستی.ای خدایا بزرگ بارها و لحظه و به دفعات از تو غافل شده ام تو خود می دانی که چگونه غرق در گناه و غرق در اشتباه شده ام.
نا امید نیستم.همیشه حرف دل من این بود که روزی در بین علما،صلحا به خصوص شهدا آبرویی کسب کنم و سرافکنده نباشم.
خدایا مرا ببخش تا دوباره بنده ای باشم که تورا بندگی می کنم.زمانی که به فکر گناه بودم متاسفانه به فکر عقوبت آن نبودم که چنین اعمال زشتی از من سرزده.
تو خود بهتر می دانی که همیشه به فکر شهدا بوده ام.
خدایا اگر روزی در جلوی دیدگان شهدا پرده ی گناه مرا باز کردی بسوزانم تاکسی مرا نبیند. چرا که از هم اکنون وحشتم گرفته است.
منبع: کتاب پل