بابک شهید میشه...
09 خرداد 1399
همرزم شهید نوری به نقل از فرمانده گردان می گوید: نصف شب بابک فرمانده رو بیدار میکنه و میگه من فردا شهید میشم❗️ ، به خانوادم بگو حلالم کنن.
فرمانده میگه: حرف الکی نزن برو بذار بخوابیم.
میخوابه و خواب میبینه که بابک شهید شده و از خواب میپره . پیش خودش میگه نکنه فردا بابک شهید بشه! نقشه میکشه که صبح به راننده پشتیبانی بگه به یه بهانه ای بابک رو با خودش ببره عقب و یه جایی جاش بذاره
دوباره میخوابه…
صبح از خواب بیدارش میکنن و میگن باید آتیش بریزیم رو سر دشمن…
تو این شلوغی ها نقشهش یادش میره…
“چند ساعت بعد”
خمپاره میخوره به ماشینی که بابک کنارش بوده… و به شدت از ناحیه پا مجروح میشه…
قصد داشتن بابک رو با آمبولانس به عقب برگردونن که…
آمبولانس راه رو گم میکنه و…
“چند ساعت بعد”
بابک شهید میشه…