اگه تو شهید بشی من به خدا و اعتقاداتم شک میکنم!!!
یک شب آمد بخوابد دیدم روی بازویش یک عکس اژدها خالکوبی شده است.شاکی شدم به حاج مرتضی گفتم:《این رو از کجا گیر آوردی که بدنش پر از نقش و ورقه !》
حاجی عصبانی شد و سر مجید داد زد که مگه نگفتم حواست باشه بدنت معلوم نشه،بچه ها ببینند.?
مجید قربان خانی از صدای مداحی من در هیات بچه های مدافع حرم خوشش می امد آنقدر صدایم رادوست داشت که گاهی اوقات التماس میکرد برایش مداحی بخوانم?و من در جوابش می گفتم 《من برای تو نمیخونم اصلا☝️اگه تو شهید بشی من به خدا و اعتقاداتم شک میکنم.》
یکبار یکی از بچه ها برای وضو گرفتن خالکوبی اش را دیده و بهش گفته بود《مجید جان تو این همه خوبی حیف نیست خالکوبی داری ؟?》مجید هم جواب داده بود 《این خالکوبی یا فردا پاک میشه یا خاک میشه.》
روز عملیات یک دستبند سبز دستش بود درآورد ، داد به من?و گفت:بیا بگیر داداش به دردت میخوره.با خودم گفتم《اینم توهم زده میره شهید میشه حالا فکر کرده دستبند تبرکش چی هست.?》
روز عملیات وقتی تیر خورد متعجب بودم از کار خدا مجید داشت میرفت به ارزوش برسه و من ول معطل مانده بودم وسط معرکه. درست بود که منم زخمی شده بودم اما زخمی شدن کجا و شهادت کجا! مجید لحظه ی شهادتش را اینکه چند تیر خورده باز دست از مسخره بازی برنمیداشت. هرکسی تیر می خورد بعد از یک مدت بیهوش میشود مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یک بند شوخی میکرد و حرف میزد تا اینکه شهید شد.