حجت الاسلام علوی می گوید :
جناب شیخ در زمستان که برف می آمد برف هارا کنار می زد وبرای گنجشک ها و کبوتر ها گندم می پاشید.
همچنین برای مورچه ها کنار لانه هایشان غذا می گذاشت. زمانی نیز که در خانه مگس بود پنجره را باز می کرد و آنها
را بیرون می کرد.
ایشان هیچگاه حیوانی را نمی کشت و می فرمود:
چرامن حیوان را بکشم ،روایت داریم زمانی حیوانی کشته می شود که از یاد خدا غافل شود ،بگذاریم حیوان
به یاد خدا باشد.
منبع:
بهترین شاگرد شیخ-صفحه 65-مهدی عاصمی
بانوی بزرگ ایمان حضرت زینب (س) در سال پنجم هجری دیده به جهان گشود. او سومین فرزند ارجمند خاندان وحی و رسالت و دودمان پاک و بلندآوازهی امامت بود.آنگاه که آن حضرت دیده به جهان گشود، نیای گرانقدرش پیامبر بزرگوار اسلام، نام او را «زینب» نهاد. واژهی مقدس و جانبخشی که از «زین» و «اب» شکل گرفته است و به مفهوم زینت و آراستگی پدر میباشد.
این بانوی بزرگ، هم دارای زندگی درخشان و تاریخ سرشار از فضایل انسانی و ارزشهای اخلاقی است و هم همهی مراحل زندگی الهامبخش و درس آموزش با حوادث اندوهبار و درد و رنج آمیخته بود.
برای تو می نویسم، ای زینب! ای که فریاد با تو آغاز شد و بیداد با تو رسوا! ای آزاد اسیر! ای قامت سبز اعتراض! ای نهال بارور ایثار! ای جاری زلال متانت! ای آیه صراحت و عفت! ای آذرخش خشم! ای مظهر لطافت و رحمت! چگونه می توان تو را گفت، تو را نوشت. قلم در ابهامِ شناختت مانده است. انسان، در زیبایی کامل در تو متجلی است.
چه کسی را می توان یافت که در هنگام توهین، در های وهوی کشنده انبوه مردمان، در کوچه های تهمت و تحقیر، در خنده های شوم پلیدان، آرام و بی هراس این گونه پرصلابت و قاطع، رگبار تند سخن را بر قلب های سخت خفتگان، چون آتشی مذاب جاری کند.
کیست که در چنین هنگامه سراسر خون و رنج و درد و تنهایی، هنوز فریادی برای کشیدن و سخنی برای گفتن و توانی برای ایستادن داشته باشد.
خدایا چگونه باور کنم، چگونه می توانم شانه های ظریفی را در زیر کوهساران سنگین این همه فاجعه، ایستاده ببینم؟
زینب(س) آیه های توانایی انسان را نوشت و سرود قدرت ایمان را سرود و شعر بلند رسالت را نگاشت.
منبع/سایت نمناک/
مرحوم حامد می فرمود:
جناب شیخ رجبعلی شبی در خواب ،فرهاد را دید و به اوگفت:
شماکه این همه استعداد درعشق داشتی چراعاشق خدا نشدی؟اگردرآن وادی افتادی شیرین کجاو شیرین آفرین کجا؟
فرهاد آه سردی کشید و گفت:افسوس که در زمان ما حتی یک نفر نبود که به ما بگوید می توان عاشق خدا شد.اگر من
این را می دانستم به جای شیرین عاشق خدا می شدم .اما شیخ رجبعلی این را بدان که من بعدازمرگ به شیرین خودم
رسیدم.
امام رضا (ع) فرمود:
اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد خداوند در روز قیامت با او محشورش می کند.
(عیون اخبار الرضا-ج2-ص269)
منبع:بهترین شاگرد شیخ-صفحه 36-مهدی عاصمی
دل فقط جایه…
شیخ عبدالکریم حامد می فرمود:
لباس هایم راشسته بودم ودنبال طناب
می گشتم تاآنها راپهن کنم،دراین هنگام به
شیخ رجبعلی برخورد کردم.
ایشان به من گفت:
توی دلت طناب می بینم،درست است که به
طناب نیازداری ولی چرا دردلت جای داده ای؟
دل فقط جای خداست،نباید چیز دیگری درآن قرار گیرد.
به نقل از حجت الاسلام گنجی
منبع:بهترین شاگرد شیخ،صفحه۳۵،مهدی عاصمی
تازه واره دانشکده هوایی شده بودیک روزبهم زنگ زد.شوهرخواهرش بودم.گفت:میشه بیای تهران کارواجب باهات دارم.نگران شدم.ازاداره مرخصی گرفتم ورفتم.دم دردانشکده که رسیدم سراغش راگرفتم.گفتند:آسایشگاهه.رفتم آنجا تا من را دید امد طرفم.سلام کرد و احوال پرسی.گفت:«مسئول آسایشگاه ما رو میشناسی بی زحمت برو پیشش راضیش کن من رو از طبقه ی دوم بیاره طبقه اول.»گفتم«عباس!تو مگه چقدر میخوای اینجا بمونی؟فوق فوقش یه سال.برای چی میخوای همچین کاری بکنی؟نکنه اتفاقی افتاده؟»
من و منی کرد و گفت«راستش طبقه دوم آسایشگاه به آسایشگاه خانم ها دید داره.نمی خوام خداهی نکرده چشمم به اونجا بیافته و گناه کنم.»
رفتم پیش رئیس و خواسته ی عباس را گفتم.خندید و گفت«طبقه دوم که طرفدار زیاد داره!ولی باشه بخاطر شما هم که شده میاریمش طبقه اول.»
به عباس که خبر دادم گل از گلش شکفت.دنیا را دو دستی میدادند بهش اینقدر خوشحال نمی شد.
علمدار آسمان،محمد علی صمدی،انتشارات پیام فاطمیون،ص28