آمادگی برای رفتن
24 فروردین 1399
صاحب دلی برای اقامۀ نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران او را شناختند و خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و آن ها را پند گوید. او نیز پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مردِ صاحب دل برخاست و بر پلۀ نخست منبر نشست. گفت:”مردم! هرکس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مُرد، برخیزد.” کسی برنخاست. گفت:”حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد.” باز کسی برنخاست! سری تکان داد و گفت:”شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید، اما برای رفتن نیز آماده نیستید!”