فتنه...
11 دی 1395
از حلقه هایمان به در افتاد رازها / با قیل و قال بی ثمر عشق بازها
دوشید فتنه ای شتران دو ساله را / بر دوششان نهاد به بازی جهازها
شوخی شده ست و عشوه نماز شیوخ شهر / زحمت به بی نمازی ما بی نماز ها
خیل پیاده ایم، کجا بازگو کنیم؟ / رنجی که برده ایم ز شطرنج بازها
در گنبد کبود زمان ما کبوتران / بستیم چشم و بسته نشد چشمِ بازها
در پیش چشم کوخ نشینان غریب نیست / از کاه، کوه ساختنِ کاخ سازها
قرآن به نیزه رفت…خدایا مخواه باز / بر نیزه ها طلوع سر سر فراز ها
منبع:
مجموعه غزل حق السکوت/ محمد مهدی سیار/ص84و85