"عشق یخ زده...!"
19 دی 1394
تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم
كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم
اگرچه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم
من از سياهي شب هاي تار مي گويم
من از خزان شدن اين بهار مي گويم
درون سينه ما عشق يخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
براي آمدنت اين جمعه هم مهيّا نيست