"عشق حقیقی" 07 دی 1394 روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد. مرد نماز را شکست و گفت:مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم!برای چه این رشته را بریدی؟!! مجنون لبخندی زد و گفت:عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم! تو عاشق خدا بودی!چطور مرا دیدی؟؟؟؟!