"خون نگاران ..."
شهید « غلامرضا رهبر » در سال 1336 در آبادان متولد شد . در تهران درس خواند و با آغاز نهضت
امام خمینی (ره) ، مجاهدت های خود را در راه انقلاب آغاز کرد و پس از پیروزی انقلاب نیز با
نهادهای مختلف انقلابی همکاری داشت . شهيد غلامرضا از سال 1358 فعاليت خود را در صدا و
سيماي مركز آبادان و راديو نفت آغاز كرد و در سمت « مدير خبر» راديو آبادان و نماينده صدا و سيما
در قرارگاه خاتم الانبيأ (ص) در مناطق عملياتي جنوب و غرب كشور شروع به انعكاس پيروزهاي
رزمندگان اسلام کرد . در دوران جنگ تحمیلی ، با حضور در جبهه های جنگ و زیر بارش توپ و
خمپاره ، کار خود را به خوبی انجام داد و ایثارگری رزمندگان را می نگاشت . صدای عجیبی داشت .
همیشه هم در گزارش هایش آیه ای از قرآن می خواند . روایت های او از سالهای دفاع ، حضور او در
خط مقدم ، با میکروفنی که همیشه در دست داشت ، موجب بلوغ و رشد سبک و تفکری به نام “خون
نگاران” شد؛ وقتی هم شهید شد ، خون نوشته های بسیاری از او به جای ماند . شهید ” غلامرضا رهبر
” نخستین گزارشگر شهید صدا و سیما است كه در 21 دی ماه سال 1365 در عمليات شلمچه به
شهادت رسيد . “فرهاد رهبر"، برادر شهيد غلامرضا رهبر كه در زمان جنگ به عنوان عكاس همدوش
برادر در جبهه شركت داشته در بیان خاطراتش می گوید : « شهيد غلامرضا در سال 1336 مصادف
با روز تولد حضرت رضا (ع) در آبادان به دنيا آمد . از همان كودكي علاقه خاصي نسبت به گويندگي
داشت. در همان كودكي براي اولين بار “برنامه كودك” راديو نفت آبادان را اجرا كرد . در آن موقع پدر
ما به عنوان خبرنگار سيار «اطلاعات » در استان خوزستان بود و چندين سال گويندگي برنامه هاي
راديو و تلويزيون آبادان را برعهده داشت، اما غلامرضا جدا از اين موقعيت خود استعداد خاصي در
زمينه گويندگي و خبر داشت به طوري كه در مسابقات گويندگي آموزشگاه هاي خوزستان در سال پنجم
دبيرستان مقام اول را براي دومين سال به دست آورد و به عنوان گوينده برتر استان شناخته شد . بعد از
پايان تحصيلات به خدمت سربازي اعزام شد و در دوران سربازي ضمن مطالعات متعدد اقدام به نشر
افكار خود در پادگان كرد و به همين علت چندين بار توبيخ شد و در جريان پيروزي انقلاب به همراه عده
اي از دوستان بنا به دستور امام (ره) پادگان را ترك كرد و به مردم پيوست . هر وقت به «غلامرضا»
مي گفتم كه آيا خسته نشده اي؟ شش سال است كه در جبهه هستي! مي گفت: “تا زماني كه در ايران جنگ
هست از آبادان قدمي به عقب نمي گذارم.” اهل خدا بود و هميشه مي گفت فقط خدا را عبادت كنيد و فقط او
را بپرستيد، مبادا نمازتان ترك شود. فرهاد خاطره اي از دوران كودكي خود با شهيد غلامرضا را چنین
بین می کند : “در زمان بچگي يك دوچرخه داشتم كه به آن خيلي علاقه داشتم ؛ يك روز ديدم دوچرخه ام
نيست ، گفتم كسي آمده و دوچرخه ام را دزديده است . غلامرضا گفت : ناراحت نباش، دوچرخه ات را
دادم به كسي كه نياز داشت . او مرا قانع كرد كه كار خوبي انجام داده است ” . فرهاد ازدواج شهيد رهبر
می گوید : ” غلامرضا هميشه مي گفت تا زماني كه به حج نروم ازدواج نمي كنم . سال 60 زماني كه از
مكه با موهاي تراشيده برگشت خودش به خواستـگاري رفت و از خانواده اي مذهبي و متديـن همسـر خود
را انتخاب كرد . به او گفتيم صبر كن تا موهـايت درآيد ، مي گفت فرقـي نمي كند ” . از خاطراتش با
رهبر در جبهه نیز چنین می گوید : “يك روز با غلامرضا به خط مقدم جبهه رفته بوديم ؛ بيش از چهار يا
پنج بار ديدم كه پاي غلامرضا روي مين هاي مختلف رفت ، ولي عمل نكرد. ترسيدم ، گفتم : غلامرضا
مواظب باش! خنديد و گفت : فرهاد ، تركش به نام مي آيد ، مثلاً روي يك تركش نوشته غلامرضا رهبر
، يا فرهاد رهبر ، اگر بخواهيم شهيد بشويم خدا خودش مي داند . با وجود اينكه غلامرضا بارها مورد
اصابت تركش خمپاره قرار گرفت و زخمي شد، اما هيچ زخمي نتوانست او را از جبهه دور كند . درست
21دي ماه سال 65، ساعت هشت صبح ، وقتي كه به اهواز رسيدم از صداوسيماي مركز اهواز با من
تماس گرفتند كه غلامرضا، در شلمچه در عمليات كربلاي پنج كنار درياچه ماهي تركش خورده است. به
شلمچه رفتم و در آنجا به دنبال برادرم گشتم ولي اثري از جنازه او نبود. يكي مي گفت چون خبرنگار
معروفي بوده به انگلستان برده شده ؛ ديگري مي گفت او را به مرز عراق بردند و خلاصه هر كس
چيزي مي گفت؛ يك سال و نيم به دنبال جنازه برادرم گشتم ، كل بيمارستان هاي ايران، جاي جاي ايران
را گشتم ولي نتوانستم آن را پيدا كنم . بعد از شهادت برادرم ، خدمت حضرت امام خميني (ره ) رسيديم و
امام ما را دلداري دادند و از برادرم تقدير كردند . حتي در مراسمي كه با حضرت آيت الله خامنه اي (
رهبر معظم انقلاب ) ديدار داشتيم ، ايشان به خانواده ما نشان افتخار اهدا كردند . *** از شهيد رهبر
دست نوشته اي خواندنی به جا مانده که در آن چنین نوشته است : “ما پيروان نسل زينبيم ، غيرت زينب
(ع) در رگ هاي ماست و قدرت حسيني در دست هايمان ، قلبمان از علي(ع) است ، خلقمان از
محمد(ص) و زبان ما از فاطمه(س) . اين قلم ها امانتند و روزي بابت اين امانت از ما سوال خواهند كرد
” . *** در بخشی از وصیتنامه شهید رهبر هم چنین آمده است : “ دنیای آبادان با دنیای خارج از آن
تفاوت دارد . آبادان برای ما دنیای معنویات و الهیات و این جنگ برای ما کلاس درس است . این راه
الهی است که خود انتخاب کرده ام و از خدا می خواهم که اگر کشته شدم و یا زخمی گشتم فقط به خاطر او
و در راه او بوده باشد . خدا را فراموش نکنید ، نماز ، عبادت ، تقوا را پیشه راه خود کنید . کمی به
درون خود بنگریم و از زندگی پست مادی و لنجنزار و غرب گرایی بیرون آییم و ببینیم آنچه را که اسلام
حکم کرده چقدر به نفع ماست و بنگریم که ما چقدر در اشتباهیم و متوجه نیستیم . وصیتنامه های شهیدان
را بخوانیم و به خود بیائیم و درس زندگی را از علی(ع) و درس شهادت را از حسین(ع) بیاموزیم ” .
منبع : http://birjand.irib.ir/negah