آنچه بیان شد، نشان از اهمیت و بلکه ضرورت توبه و استغفار دارد، ولی نباید فراموش شود که «أَفضَلُ مِنْ طَلَبِ التَّوبَةِ تَرْکُ الذَّنْبِ؛ ترک گناه بهتر از طلب توبه است». بنا بر فرمایش امام صادق(ع)هر گناهی نقطهای سیاه در قلب انسان ایجاد میکند و چهبسا این تیرگیها به حدی برسد که انسان در زمره اهل شقاوت قرار گیرد و حتی از لحاظ اعتقادی نیز دچار گمراهی شود و دیگر توبه و بازگشتی برایش میسر نشود. آیا کسی که همه رفتارهایش مطابق خواستههای نفسانی است، بهراحتی حالی برای توبه حقیقی برایش میسر میشود؟! قرآن کریم در اینباره چنین هشدار داده است: « سپس سرانجام کسانی که مرتکب بدیها شدند، بدتر بود؛ [زیرا] به آنجا رسید که آیات الهی را تکذیب کردند و آن را به سخره میگرفتند». (روم/ 10)
حضرت آیتالله بهجت که راهنماییهای وی گشاینده راه طالبان مسیر کمال بود، از تذکر این نکته نیز غافل نبود و میفرمود: «هرکدام از ما تا هدف و مقصد اعلی مسافتی داریم و این مسافت در افراد، متفاوت است …؛ لذا باید سعی کنیم این مسافت را زیاد و بار خود را سنگینتر نکنیم. گناهان موجب ازدیاد بار و بُعد مسافت ما تا مقصد است، وگرنه بسیار باید استغفار و تلاش نمود تا به جای اول و مسافت اولی برگردیم».
(دروازبان )
گفتم : در گروه خودتان چه کاره ای
گفت : دروازبان دلم
گفتم : این هم شد کار ؟ برو تو خط حمله
گفت : فکرم از دروازه مطوئن نیست . دلم یک دروازه است . اگر کنترل نکنم ، می بینی پی در پی گل می خورم .
گفتم : مثلا چه گلی ؟
گفت : گل گناه ، گل هوس ، گل غرور ، گل دوستیهای حساب نشده ، گل غفلت از آینده و آخرت !
گفتم : چطور است جمع شویم و با « تیم ابلیس » مسابقه دهیم ؟
گفت : به شرط این که خودم دروازه بان باشم ، چون می دانم که از چه زاویه ای « توپ گناه » را به طرف دروازه دلها شوت می کنند.
گفتم : قبول . ولی از کجا این تجربه را کسب کرده ای ؟
گفت : زاویه حمله ی ابلیس « غفلت » است و « غرور» وقتی چراغ « یاد» خاموش می شود ، غرور به دشمن « گرا» می دهد ، آن گاه گل گناه دروازه دل را می گشاید .
شیطان حریف قدری است ، نمی شود آن را دست کم گرفت .
گفتم : پس تو « خط دفاع » را بیشتر دوست داری !
گفت : آدم اگر نتواند دفاع خوبی داشته باشد ، مهاجم خوبی هم نمی شود .
گفتم : دیگر کدام زاویه را باید مراقب بود ؟
گفت :
خواهی نخوری ز تیم ابلیس شکست
باید به دفاع از دل و دیده نشست
چون شوت شود بسوی دل توپ گناه
دروازه دل به روی آن باید بست
گفتم : دروازبانی هم عجب لذتی دارد !
گفت : به شرط آن که گل نخوری و حمله شیطان را دفع کنی .
جهاد با نفس به همین جهت بالاترین مبارزه هاست .
هشتم مهر ماه روز بزرگداشت عارف و شاعر بزرگ ايراني، جلال الدين محمد بلخي مشهور به مولانا
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جدائیها شکایت می کند
مولوي را نمي توان نماينده دانشي ويژه و محدود به شمار آورد. اگر تنها شاعرش بناميم يا فيلسوف يا مورخ يا عالم دين، در اين کار به راه صواب نرفته ايم. زيرا با اينکه از بيشتر اين علوم بهره وافي داشته و گاه حتي در مقام استادي معجزه گر در نوسازي و تکميل اغلب آنها در جامعه شعر گامهاي اساسي برداشته، اما به تنهايي هيچ يک از اينها نيست، زيرا روح متعالي و ذوق سرشار، بينش ژرف موجب شده تا در هيچ غالبي متداول نگنجد.
سرزمين دانش خيز و سرافراز عزيز ايران، علما، رياضي دانان، دانشمندان، اديبان و… بي شماري را در دامان پاک و پر برکت خود پرورده است که هر يک به گونه اي مايه مباهات هستند. از ميان آن همه بزرگان، مولوي جايگاه خاصي در عرصه دين، عرفان، فلسفه، منطق، قصص قرآن، روايات پيامبر اکرم (ص) و ائمه هدي عليهم السلام وشعر فارسي داشته است.
جلال الدين محمد ملقب به مولانا از بزرگترين عرفا، شعرا و حکماي عالي قدر اسلامي است که در ربيع الاول سال 604 هجري قمري در بلخ به دنيا آمد. پدرش واعظ سرشناس شهر، بهاء الدين محمد معروف به بهاء ولد بود که مدرس و واعظي خوش بيان و خطيب بود. جلال الدين به روايتي 14 ساله بود که پدرش بلخ را ترک گفت و قصد حج کرد و به جانب بغداد رهسپار شد. هنگامي که به نيشابور رسيدند، شيخ عطار کتاب اسرار نامه خود را به جلال الدين محمد هديه داد و به پدرش گفت: «زود باشد که پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.»
شهرت بي مانند مولوي به عنوان چهره اي درخشان و برجسته در تاريخ مشاهير علم و ادب جهان بدان سبب است که وي گذشته از وقوف کامل به علوم وفنون گوناگون، عارفي است دل آگاه، شاعري درد آشنا و انديشه وري پوياست که آدميان را از طريق بي ارزش شمردن پديده هاي عيني و ذهني اين جهان به جستجوي کمال و آرام و قرار فرا مي خواند. زندگي مولانا پس از آشنايي با شمس تبريزي که شوريده اي از شوريدگان روزگار خود بود دگرگون شد. شمس، مولانا را با افق ديگري از معنويت و عرفان آشنا کرد و روح او را در آسمانهاي برتر به پرواز درآورد. او در سال 642 به قونيه وارد شد و در سال 643 از قونيه به دمشق رفت و مولانا را در آتش هجران گداخت.
مولانا پس از آگاهي از اقامت شمس در دمشق نخست با غزل ها، نامه ها و پيام ها از او خواستار بازگشت شد و پسر خود را به جستجوي شمس فرستاد. شمس اين دعوت را پذيرفت و به سال 644 به قونيه بازگشت اما بار ديگر با جهل و خودخواهي مردم و تعصب عوام روبه رو شد و ناگزير به سال 645 از قونيه رفت.
مولانا باز در پي او روان شد ولي نشانه اي از او نيافت و در اين ميان سر به شيدايي برآورد و غزليات خود را با نام او مزين ساخت. برخي آثار ارزشمند او از نظم و نثر عبارتند از مثنوي، ديوان غزليات معروف به کليات شمس، رباعيات، مکتوبات مولانا، فيه ما فيه، مجالس سبعه و… سرانجام مولانا پس از سالها مجاهدت و سير الي الله در اوايل جمادي الاخر سال 672 ه.ق در شهر «قونيه» رخ در نقاب خاک کشيد. آرامگاه او در قونيه زيارتگاه دوست داران شعر فارسي است.
بخشي از وصيتنامه مولوي که حاوي آخرين کلمات و پرمعناترين آنهاست، در ذيل آمده، اميد که با تأمل در آن ها بتوان درسهاي بيشتري از آن بزرگ آموخت.
« اوصيکم بتقوي الله في السر و العلانيه و بقله الطعام و قله المنام و قله الکلام و هجران المعاصي و الاثام و مواظبه الصيام و دوام القيام و ترک الشهوات علي الدوام و احتمال الحقاء من جميع الانام و ترک مجالسه الشفهاء و العوام و مصاحبه الصالحين و الکرام و ان خيرالناس من ينفع الناس و خير الکلام ما قل و دَل و الحمد لله وحده »
شما را وصيت مي کنم به ترس از خدا در نهان و عيان و اندک خوردن و اندک خفتن و اندک گفتن و کناره گرفتن از جرم و جريت ها و مواظبت بر روزه و نماز برپا داشتن و فرو نهادن هواهاي شيطاني و خواهش هاي نفساني و شکيبايي بر درشتي مردمان و دوري گزيدن از همنشيني با احمقان و نابخردان و سنگدلان و پرداختن به همنشيني با نيکان و بزرگواران. همانا بهترين مردم کسي است که براي مردم مفيد باشد و بهترين گفتار کوتاه و گزيده است و ستايش از آن خداوند يگانه است.
نفحات الانس/ ۴۶۵