30 مهر 1397
وجدان راحت بچه هارو برده بودیم اردو . برای ناهار به یه رستوران بین راهی رفتیم . همه معلما کنار بچه ها مشغول غذا خوردن شدن ولی وقتی شهلا بلند شد و با غذاش رفت بیرون…. نشست کنار فقیری که کنار جاده نشسته بود و غذاش رو با اون میخورد .وقتی برگشتیم… بیشتر »
نظر دهید »