امام هادي(ع)مي فرمايند:
اعتبار مردم در دنيا به مال ودر آخرت به عمل آنهاست.
آیت الله بهجت ( ره) ؛
در تعبدیات کوه کندن و کار طاقت فرسا از ما نخواسته اند !
سخت ترینش نماز شب خواندن است که در حقیقت ، تغییر وقت خواب است ، نا اصل بی خوابی .
دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم . با خود گفتم : بگذار یک بار هم او فریب بخورد .
به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم .توی آن اما جز غرور چیزی نبود . جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت .
فریب خورده بودم ، فریب .
دستم را روی قلبم گذاشتم ، نبود !
فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام . تمام راه را دویدم . تمام راه لعنتش کردم . تمام راه خدا خدا کردم . می خواستم یقه نامردش را بگیرم . عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم .
به میدان رسیدم ، شیطان اما نبود .
آن وقت نشستم و های های گریه کردم . اشکهایم که تمام شد ، بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم ، صدای قلبم را و همانجا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم .
به شکرانه ی قلبی که پیدا شده بود .
منصوره دیلم / طلبه پایه دوم /همراه بانوان /ص 61
روزي مردي خواب عجيبي ديد كه پيش فرشته هاست وبه كارهاي آنها مي نگرد.هنگام ورود دسته بزرگي از فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند وپشت سر هم نامه هايي را كه توسط پيك هايي از زمين مي رسند باز كرده وآنها را داخل جعبه مي گذارند.مرد از يكي از فرشتگان پرسيد:شما چه كار مي كنيد؟
فرشته در حالي كه نامه را باز مي كرد گفت:اينجا بخش دريافت دعا ها وتقاضاهايي است كه مردم از خداوند دارند.مرد كمي جلوتر رفت،باز تعدادي از فرشتگان را ديد كه كاغذ هايي را داخل پاكت مي گذارند وآنها را توسط پيك هايي به زمين مي فرستند .مرد پرسيد شما چه كار مي كنيد؟فرشته با عجله گفت:
اينجا بخش ارسال است وما الطاف ورحمت هاي خداوند را به همراه دعاهاي مستجاب شده به زمين مي فرستيم.مرد كمي جلوتر رفت وديد كه يك فرشته تنها نشسته است.
مرد پرسيد:شما چه كار مي كنيد:
فرشته جواب داد:اين جا بخش تصديق جواب است.مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده بايد جواب بفرستند ولي عده اي بسيار كمي جواب مي دهند .مرد پرسيد:مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟فرشته پاسخ داد:بسيار ساده فقط كافيست،بگويند:
خدايا تو را شكر!!!
فرشته توكلي،طلبه پايه چهارم
در جزيره اي زيبا تمام حواس زندگي مي كردند:
ثروت،غرور،غم،شادي وعشق.
روزي خبر رسيد به زودي جزيره به زير آب خواهد رفت،همه ساكنان جزيره قايق هايشان را آماده وجزيره را ترك كردن.اما عشق مي خواست تا واپسين لحظه بماند؛چون او عاشق جزيره بود،وقتي جزيره به زير آب فرو مي رفت،عشق از ثروت كه با قايق با شكوهي جزيره را ترك مي كرد،كمك خواست.ثروت گفت :مقدار زيادي طلا در قايقم هست.جايي براي تو نيست.پس عشق از غرور خواست،غرور گفت:نمي توانم تورا با خود ببرم،تمام بدنت خيس وكثيف است.وقايق مرا كثيف مي كني.غم همان نزديكي ها بود وعشق از او كمك خواست.غم با صداي غمگيني گفت :من خيلي غمگينم واحتياج به تنهايي دارم.عشق اين بار به سراغ شادي رفت،ولي او آنقدر غرق شادي بود كه حتي صداي او را هم نشنيد.آب هر لحظه بالا تر مي آمدو عشق ديگر نا اميد شده بود،ناگهان مردي سالخورده گفت:بيا من تو را با خود خواهم برد عشق با خوشحالي سوار شد وجزيره را ترك كرد.وقتي به خشكي رسيدند،پيرمرد به را خود رفت وعشق تازه متوجه شد كه حتي نام ناجي خود را نمي داند؛بنابراين،نزد علم رفت واز او پرسيد؛آن پير مرد كه بود؟علم پاسخ داد:زمان
عشق با تعجب گفت:اما او چرا به من كمك كرد؟علم لبخندي زدي وگفت:زيرا تنها زمان قادر به درك عظمت عشق است.
مهلا حاجي آبادي،طلبه پايه چهارم