الا ای چاه ، یارم را گرفتند
گلم ، عشقم ،بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلی
همه دار و ندارم را گرفتند
دگر پروانه بال و پر ندارد
نه بال و پر که خاکستر ندارد
مفسر ها همه با خون نویسید
که قرآن علی ، کوثر ندارد .
خطبه فاطمیه علیه السلام فراز های 68 و 69
لا نَبرَحَ أَو تَبرَحُونَ نَأ مُرُکُم فَتَأ تَمِرُونَ . حَتی اِذا دارَت بِنَارَحَی الاِسلَامِ وَ دَرَّ حَلَبُ الاَیَّامِ وَ خَضَعَت
نَعرَهُ الشِّرکِ وَ سَکَنَت فَورَهُ الاِفکِ وَ خَمَدَت نِیرَانُ الکُفرِ وَ هَدَأَ ت دَعوَهُ الهَرجِ وَ استَوسَقَ نِظامُ
الدِینِ «68» فَأَ نِی حِرتُم بَعدَ البَیَانِِ وَ اَسرَرتُم بَعدَ الاِعلانِ وَ نَکَصتُم بَعدَ الاِقدامِ «69» وَ أشَرکتُم بَعدَ
الاِیمَانِ ؟!
همواره ما فرمان می دادیم و شما اطاعت می کردید تا آن که سنگ آسیاب اسلام به وجود ما به گردش افتاد و برکات روزگار جوشیدن گرفت و نعره های شرک فرو خوابید و فوران دروغ و تهمت از خروش افتاد و آتش های کفر خاموش شد و دعوت به آشوب و فتنه متوقف گردید و نظام دین انسجام یافت پس چرا اکنون پس از هدایت حیران گشته اید و حق را که آشکار شده پنهان می کنید ؟! چرا پس از پیشروی عقب می نشینید و پس از ایمان ، شرک می ورزید ؟!
منبع / سخنرانی حضرت زهرا در مسجد پیامبر
« تغییر را از خود آغاز کنیم ، اولین تغییر در چگونگی دید ماست .
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید .»
قرآن کریم :
∞خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد
مگر آنکه خودشان بخواهند . ∞
سوره رعد
ابراهیم بن مهزم گوید : شبی از خدمت امام صادق (ع) خارج شده و به منزل خدو در مدینه رفتم و مادرم با من بود . میان من و مادرم مشاجره شد و من نسبت به مادرم تندی و غلظت کردم . فردا صبح پس از ادای فریضه صبح به خدمت امام صادق (ع) رفتم و چون بر آن حضرت وارد شدم بی مقدمه آغاز به سخن کرده ، فرمود : ابو مهزم ! تو را چه کار با مادرت که دیشب در گفتار با او تندی کردی ؟ آیا نمی دانی که شکم او جایگاه سکونت تو بوده است . و دامنش گاهواره ات بود و در آن می آویختی ، و پستانش ظرفی پر از شیر بود که تو می نوشیدی ؟
گفت : عرض کردم : بلی ، فرمود : پس هیچ وقت با او تندی مکن و بر او خشم مگیر !
شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد . زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این باور که استاد آنرا به عنوان تکلیف منزل برای هفته بعد داده است به منزل برد و تمام آنروز و شب برای حل کردن آنها فکر کرد . هیچیک را نتوانست حل کند . اما طی هفته دست از کوشش بر نداشت . سرانجام یکی از آنها را حل کرد و به کلاس آورد . استاد به کلی مبهوت شد زیرا آن دو را به عنوان دو نمونه از مسائل غیر قابل حل ریاضی داده بود.
شرح حکایت
هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآوردمشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد . شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید «هستید» . اما بیش از آنچه باور دارید «می توانید» انجام دهید.
منبع /سالنامه طرح صالحین