درود خدا بر تو ای یاری رسان حق!
درود خدا بر تو ای یاری رسان حق! و آن كه با گفتار راستین و شایسته، مردم را بسوی حق فرا میخوانی!
در جریان باش كه بخاطر كارهای سازنده و شایستهات نزد ما مقرب هستی و خداوند به مهر و لطف خود، تو را به انجام و تدبیر این كارهای شایسته توفیق ارزانی داشته است.
ما در نامه خویش به سوی تو، خدای جهان آفرین را كه خدایی جز او نیست (و) خدای ما و خدای نیاكان (گرانقدر) ما است، سپاس میگذاریم و از بارگاه با عظمتش بر سرور و سالارمان محمد(صلی الله علیه و آله) آخرین پیام آور خدا و خاندان پاك و مطهرش، درودی جاودانه میطلبیم.
و بعد! دوست راه یافته به حقیقت! خداوند بدان وسیلهای كه به سبب دوستان ویژه خود، به تو ارزانی داشته است، وجودت را حفظ و تو را از نیرنگ دشمنانش حراست فرماید.
ما ناظر نیایش(عارفانه و راز و نیاز پرشور و پراخلاص) تو با خدا بودیم و از خدای جهان آفرین برآورده شدن آن(خواستهات) را خواستیم.
ما اینك در قرارگاه خویش، در مكانی ناشناخته بر فراز قلهای سر به آسمان كشیده، اقامت گزیدهایم كه به تازگی به خاطر عناصری بیداد پیشه و بی ایمان، بناگزیر از منطقهای پر دار و درخت بدین جا آمدهایم و بزودی از اینجا نیز به دشتی گسترده كه چندان از آبادی به دور نیست، فرود خواهیم آمد و از وضعیت و شرایط آینده خویش تو را آگاه خواهیم ساخت تا بدان وسیله در جریان باشی كه بخاطر كارهای سازنده و شایستهات نزد ما مقرب هستی و خداوند به مهر و لطف خود، تو را به انجام و تدبیر این كارهای شایسته توفیق ارزانی داشته است.
از این رو تو - كه خدای جهان آفرین با چشم عنایتش كه هرگز آن را خواب نمیگیرد، وجودت را حفظ كند - باید در برابر فتنهای كه جان آنان را كه آن را در دلهایشان كشتهاند، به نابودی خواهد افكند، باید بایستی! و باید باطل گرایان بداندیش را بترسانی! چرا كه از سركوبی آنان، ایمان آوردگان، شادمان و جنایتكاران، اندوه زده خواهند شد.
هان ای دوست پراخلاص كه همواره در راه ما بر ضد بیدادگران در سنگر جهاد و پیكاری! خداوند همانسان كه دوستان شایستهكردار پیشین ما را تأیید فرمود، تو را نیز تأیید نماید! ما به تو اطمینان میدهیم كه هر كس از برادران دینیات، پروای پروردگارش را پیشه سازد و آنچه را به گردن دارد به صاحبان حق برساند، در فتنه نابود كننده و گرفتاریهای تیره و تار و گمراهگرانه، در امان خواهد بود.
و نشانه حركت و جنبش ما از این خانهنشینی و كنارهگیری، رخداد مهمی است كه در سرزمین وحی و رسالت، مكه معظمه، از سوی پلیدان نفاق پیشه و نكوهیده، رخ خواهد داد، از جانب عنصری سفاك كه ریختن خونهای محترم را حلال شمرده و به نیرنگ خویش، آهنگ جان ایمان آوردگان خواهد كرد، اما به هدف ستمبار و تجاوزكارانه خویش دست نخواهد یافت، چرا كه ما پشت سر توحیدگرایان شایستهكردار، بوسیله نیایش و راز و نیازی كه از فرمانروای آسمان و زمین پوشیده نمیماند، آنان را حفاظت و نگهداری خواهیم كرد.
بنابراین قلبهای دوستان ما به دعای ما به بارگاه خدا، آرامش و اطمینان یابد و آسوده خاطر باشند كه خداوند آنان را بسنده است و گرچه درگیریهای هراسانگیزی، آنان را به دلهره میافكند، اما از گزند آن عنصر تبهكار در امان خواهند بود و سرانجام، كار با دست توانا و ساخت تدبیر نیكوی خدا - تا هنگامی كه پیروان ما از گناهان دوری گزینند - شایسته و نیكو خواهد بود.
هان ای دوست پراخلاص كه همواره در راه ما بر ضد بیدادگران در سنگر جهاد و پیكاری! خداوند همانسان كه دوستان شایستهكردار پیشین ما را تأیید فرمود، تو را نیز تأیید نماید! ما به تو اطمینان میدهیم كه هر كس از برادران دینیات، پروای پروردگارش را پیشه سازد و آنچه را به گردن دارد به صاحبان حق برساند، در فتنه نابود كننده و گرفتاریهای تیره و تار و گمراهگرانه، در امان خواهد بود و هر آن كس كه در دادن نعمتهایی كه خداوند به او ارزانی داشته، به كسانی كه دستور رسیدگی به آنان را داده است، بخل ورزد، چنین كسی در این جهاد و سرای دیگر، بازنده و زیانكار خواهد بود.
دوست واقعی! اكر پیروان ما - كه خدای آنان را در فرمانبرداری خویش توفیق ارزانی بدارد - براستی در راه وفای به عهد و پیمانی كه بر دوش دارند، همدل و یكصدا بودند، هرگز خجستگی دیدار ما از آنان به تأخیر نمیافتاد و سعادت دیدار ما، دیداری بر اساس عرفان و اخلاص از آنان نسبت به ما، زودتر روزی آنان میگشت.
از این رو (باید بدانند كه) جز برخی رفتار ناشایسته آنان كه ناخوشایند ما است و آن عملكرد را زیبنده اینان نمیدانیم، عامل دیگری ما را از آنان دور نمیدارد.
خداوند ما را در یاری بسنده و نیك، كارساز است و درود او بر سالار و هشدار دهنده ما محمد(صلی الله علیه و آله) و خاندان پاكش باد!
منبع : 1- احتجاج ج 2، ص 597، بحارالانوار، ج 3، ص 175.
بن بست وهابیت در موضوع شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
مناظرهای در «دبی» امارات با یکی از شیوخ بزرگ وهابی داشتم.
صحیح بخاری(کتابی بسیار مهم و معتبر نزد اهل سنت) را به وی نشان دادم و پرسیدم این روایت را قبول دارید که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرموده: فاطمه(سلام الله علیها) پاره تن من است و هر کس او را بیازارد مرا آزرده؟
پاسخ داد قبول دارم.
گفتم: این را نیز قبول داری که فاطمه(سلام الله علیها) از شیخین غضبناک شد؟
گفت: نه این دروغ است و شیعهها آن را درست کردهاند.
کتاب صحیح بخاری را باز کردم و این حدیث را به او نشان دادم. نوشته پشت جلد کتاب را نگاه کرد و گفت: این کتاب در بیروت چاپ شده و من آن را قبول ندارم، کتابی بیاور که در عربستان سعودی چاپ شده باشد! گفتم: چاپخانه این کتاب، شیعی نیست. ضمنا در لبنان اکثراً غیرشیعه هستند و اگر روایتی در کتابشان حتی جابجا شود، چاپخانه را به آتش میکشند چه برسد به اینکه روایتی به دروغ چاپ شود!
سپس روایاتی از کتب «شهرستانی» و «ابن قتیبه دینوری» مبنی بر شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) به او نشان دادم. پس از اینکه این روایات را از کتاب خودشان برایش خواندم سرش را پایین انداخت و گفت: من فردا شب جواب را برایت میآورم.
شب بعد هرچه منتظر ماندم نیامد. به منزل میزبانش تماس گرفتم که: چرا شیخ برای ادامه مناظره نیامد؟ میزبانش گفت: شیخ وهابی نامهای بلند بالا به یکی از علمای بزرگ عربستان سعودی نوشت و گفت: «در مناظرهای در مورد حضرت زهرا(سلام الله علیها) به بن بست خوردم و تمامی مستندات ظاهراً صحیح است، لطفاً جواب
دندان شکنی برایم بفرستید».
جالب اینکه بعد از یک هفته از عربستان برای او جواب آمد که: «این روایات درست است و در کتب ما آماده است، ولی شما اصلاً در این موضوعات با علمای شیعه بحث نکنید!».
آن شیخ وهابی، پس از دریافت جواب نامه خود، رفت و تاکنون برای ادامه مناظره برنگشته است!
منبع:
سایت ولیعصر(عج)
چرا امام علی(علیه سلام)درب منزل را باز نکرد؟
شبهه ای مطرح میکنند مبنی بر اینکه: اگر حضرت علی(علیه سلام) در خانه حاضر بود چرا حضرت زهرا(سلام الله علیها) درب منزل را باز کرد تا آن حادثه اتفاق افتد در حالی که باز کردن در توسط زن در صورت حاضر بودن مرد در منزل، خلاف غیرت مردان خصوصا مردان عرب است.
پاسخ:
اولاً) در جلد 44 همین کتاب صفحه 35 آمده است که: عمر بن خطاب آمد و دقّ الباب کرد، پیغمبر خانه بود ولی به حضرت خدیجه(سلام الله علیها) فرمود: «افتحی یا خدیجة» یعنی: «ای خدیجه در را باز کن».
پاسخ:در مورد این که چرا حضرت زهرا سلام الله علیها در آن لحظات به پشت در رفتند، باید نکته مهمی را در نظر داشته باشیم و آن موقعیت خاص حضرت زهرا سلام الله علیها است.
قداست و موقعیت معنوی خاص حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به گونه ای بوده است که دقیقا می¬توان گفت نظیر موقعیت خاص رسول خدا(صلی الله علیه واله) در میان مردم بوده است و رسول خدا (صلی الله علیه واله) در موقعیتهای مختلف و با طرق متعدد جایگاه معنوی این بانوی بزرگ اسلام را برای مردم بیان نموده است، به گونه ای که حتی فردی مثل یزید لعنت الله علیه که قاتل فرزند فاطمه سلام الله علیها است، در مجلس شام حضرت فاطمه را با قداست و عظمت یاد می کند و امروز نیز در جهان اسلام فرد مسلمانی را پیدا نمی کنید که معرفت به عظمت و قداست آن بانو نداشته باشد، با اینکه در طول تاریخ غالب مؤلفین کتب حدیثی و تاریخی چندان علاقه ای به نشر فضائل اهل بیت نداشته اند.
خلاصه این که، زبان و قلم از بیان عظمت بانوئی که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه واله) در برابر او خم می شده و دستانش را بوسه می زدند، عاجز و ناتوان است.
حال با توجه به این موقعیت عظیم حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در میان مسلمین، قطعاً هیچ مسلمانی اصلاً به ذهنش خطور نمی کرد که یک مسلمان به خودش جرأت بدهد کوچکترین اهانتی نسبت به آن حضرت روا دارد و از این جهت حضرت زهرا سلام الله علیها به پشت در آمدند تا:
۱- با جایگاه و شخصیت و منطق قوی خود آنها را از خانه دور کنند.
۲- حمایت خود از حضرت علی (علیه سلام) را اعلام نمایند که مردم بدانند علی علیه السلام دارای چنان جایگاهی است که شخصیت با عظمت و با قداستی مانند حضرت زهرا(س) با تمام وجود از او حمایت می کند.
و این در واقع اتمام حجت بوده است بر آن افراد، و اگر خود حضرت علی (علیه سلام)به پشت در می رفتند، ظالمین به اهل بیت رسول الله (صلی الله علیه واله) با جرأت بیشتر به خانه حمله می کردند و قهراً در پی سوزاندن در، امیرالمومنین (علیه سلام)دستگیر گشته و مسئله تمام می شده است، و بعدها می گفتند: دختر رسول اسلام (صلی الله علیه واله) فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نیز با امیر المؤمنین موافق نبود و اگر او از علی (علیه سلام) دفاع می کرد ما از علی (علیه سلام) دست بر می داشتیم. اما حضرت فاطمه (سلام الله علیها) برای اینکه قاطع ترین حجت های الهی را بر آنها اقامه کند، به گونه ای که در پیشگاه خداوند متعال و پیامبر (صلی الله علیه واله) بلکه در پیشگاه تاریخ و مسلمانان هیچ عذری نداشته باشند، شخصاً به قیام برخواستند تا یک طرف حجت های الهی را بر علیه آنها تمام نمایند و از طرفی نهایت خباثت درونی و پلیدی درونی دشمنان را برای همیشه در تاریخ و برای همه جهانیان، آشکار نمایند.از سوی دیگر «سیوطی» در جلد 5 کتاب «الدر المنثور» ص 50 نوشته است که: «خانه زهرا (سلام الله علیها)خانه نبوت است». بنابراین حضرت زهرا(علیها سلام) و مولا علی(علیه سلام) بر این باور بودند که مهاجمان حریم خانه نبوت و لااقل حرمت خانه مؤمنان را حفظ میکنند نه اینکه بی توجه به دستور خدا و رسول، در خانه اهلبیت پیامبر را آتش زده و به زور وارد خانه میشوند.
دوماً) در جلد 44 همین کتاب صفحه 35 آمده است که: عمر بن خطاب آمد و دقّ الباب کرد، پیغمبر خانه بود ولی به حضرت خدیجه(سلام الله علیها) فرمود: «افتحی یا خدیجة» یعنی: «ای خدیجه در را باز کن».
سوماً) طبق آنچه ابن تیمیه در کتاب «منهاج السنة» نوشته است، کسی در منزل را باز نکرد؛ بلکه مهاجمان به زور وارد خانه حضرت(سلام الله علیها) شدند.
از سوی دیگر «سیوطی» در جلد 5 کتاب «الدر المنثور» ص 50 نوشته است که: «خانه زهرا (سلام الله علیها)خانه نبوت است». بنابراین حضرت زهرا(علیها سلام) و مولا علی(علیه سلام) بر این باور بودند که مهاجمان حریم خانه نبوت و لااقل حرمت خانه مؤمنان را حفظ میکنند نه اینکه بی توجه به دستور خدا و رسول، در خانه اهلبیت پیامبر را آتش زده و به زور وارد خانه میشوند.
منبع:
سایت آوینی
﴿مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبة أنبتت سبع سنابل فی کلّ سنبلة مئة حبّة والله یضاعف لمن یشاء والله واسع علیم﴾ (سورە بقره، آیە 261)
«مثل (صدقات) کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند همانند دانه ای است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه ای صد دانه باشد؛ و خداوند برای هر کس که بخواهد (آن را) چند برابر می کند، و خداوند گشایشگر داناست.»
بازار پرهیاهو و شلوغ بود.با عجله از این طرف به آن طرف می رفت تا هر چه زودتر وسایلی را که مادرش از او خواسته تهیه کند و به خانه ببرد.هر رهگذری که از کنار او می گذشت به او احترام می گذاشت و برای پدرش درود و صلوات می فرستاد.خیلی وقت بود که دلش می خواست بداند چرا پدرش تا این حد مورد احترام مردم بوده است که حالا بعد از گذشت سال ها که او از دنیا رفته هنوز هم مردم به خاطر پدرش او را تکریم می کنند و درود و صلوات می فرستند.
در این افکار غوطه ور بود که به خانه رسید.مادر به استقبالش آمد و وسایلی را که تهیه کرده بود از او گرفت.محمّد با دستمال کوچکی عرق پیشانی اش را خشک کرد و گفت: «مادر، پدر من چگونه مردی بود؟ چرا بعد از اینکه سال ها از فوت او می گذرد هنوز مردم او را احترام می کنند؟» مادر لبخندی زد و گفت:«پدر تو مرد صالح و نیکوکاری بود.او ثروت زیادی داشت و همیشه حاجت محتاجان را برآورده می کرد.هر کس گرفتاری داشت گرفتاری او را برطرف می کرد.همه او را دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.روزی که پدرت از دنیا رفت، من تصمیم گرفتم راه او را ادامه دهم و بقیه ثروت او را انفاق کردم و گره از مشکلات دیگران باز کردم، تا اینکه ثروت پدرت تمام شد.»
محمد با دلخوری گفت:«مادر، اگر پدرم انفاق می کرد مال برای خودش بود ولی تو گناهکاری»
ـ چرا پسرم؟ مگر من چه کار خطایی کرده ام؟
ـ پدرم مال خودش را انفاق کرد.ولی تو مالی را که برای من و میراث من بود، انفاق کردی.مادر که تازه به اشتباهش پی برده بود با نگرانی گفت:«پسرم، تو درست می گویی من را ببخش و حلالم کن». محمد گفت:تو را می بخشم ولی آیا باز هم از مال پدرم چیزی مانده است تا آن را سرمایه کار کنم؟
مادر با عجله به طرف صندوقچه کوچکی رفت و درش را باز کرد.صد درهم در صندوقچه مانده بود آن را به طرف محمّد گرفت و گفت:«این تنها باقی مانده پول پدرت است.درست است که خیلی کم است امّا اگر خداوند اراده خیر و نیکی کند از این پول کم، برکت زیادی به دست خواهی آورد».
محمد پول را گرفت و فردای آن روز برای پیدا کردن شغلی از خانه بیرون رفت.در وسط راه مرد جوانی را دید که در کنار گذرگاه مرده بود و هیچ کس حاضر نبود خاک سپاری او را برعهده بگیرد.
وقتی حال و احوال او را پرسید، فهمید که این مرد هیچ کس را ندارد و تنها و غریب است.محمد تصمیم گرفت این مرد را به خاک بسپارد.کفنی برای او خرید و غسلش داد و بر جنازه اش نماز خواند. آن گاه او را به خاک سپرد.برای تمام این کارها مجبور شد هشتاد درهم از پولش را خرج کند.از صد درهمی که مادرش به او داده بود فقط بیست درهم باقی مانده بود.
محمد به راه خودش ادامه داد.چند ساعتی گذشت که مرد غریبه ای را دید.مرد غریبه جلو آمد. نگاهی به صورت آفتاب سوخته محمد انداخت و گفت:«جوان کجا می روی؟»
ـ برای پیدا کردن شغلی و درآمدی عازم سفر هستم.
ـ چقدر سرمایه داری؟
ـ 20 درهم.
ـ این که خیلی کم است.تو با این پول نمی توانی تجارت کنی.
ـ اگر خداوند اراده کند می توانم از همین مقدار کم هم برکت به دست آورم.
ـ راست می گویی.حالا که فهمیدم تو جوان دیندار و با خدایی هستی پیشنهادی برایت دارم.
پیشنهاد من یک شرط دارد و آن اینکه من را با خودت شریک کنی و هرچه از این کار سود بردی با من تقسیم کنی.محمد با خوشحالی گفت:«قبول است.من راضی هستم.فقط بگو چکار کنم؟»
ـ چند ماهی است که پادشاه این دیار نابینا شده است و از تمام شهرهای دور و نزدیک طبیبان حاذق زیادی برای معالجه او آمده اند؛ امّا هنوز کسی نتوانسته او را مداوا کند.امّا من داروی او را که سرمه ای است از مغز سرگربه به تو می فروشم.این سرمه را سه روز، روزی یک بار به چشمان پادشاه بکش و بعد از اینکه بینا شد من به نزد تو می آیم تا سهم خودم را بگیرم.
محمد سرمه را از مرد غریبه با 20 درهم خرید و راهی قصر پادشاه شد.پادشاه که از شفای خودش ناامید بود قبول کرد که داروی محمّد را نیز امتحان کند.محمد تا سه روز این دارو را به چشمان پادشاه کشید.
بعد از سه روز نور چشمان پادشاه برگشت و او بینا شد.
پادشاه که نمی توانست چنین معجزه ای را باور کند گفت:«تو سلطنت و پادشاهی من را دوباره به من برگرداندی، من به خاطر این لطفت، دخترم را به عقد تو در می آورم و نصف ثروتم را به تو می دهم؛چون تو از بهترین طبیبان حاذق، داناتری».
محمد گفت:«من مادری دارم که نمی توانم او را تنها بگذارم».
ـ هر قدر دوست داشتی نزد او بمان و هر وقت تصمیم گرفتی بازگردی بازگرد.
پادشاه دخترش را به عقد محمد درآورد و ثروت زیادی به او بخشید.بعد از چند ماه محمد تصمیم گرفت برای دیدن مادرش به وطن خودش بازگردد.در بین راه همان مرد غربیه را دید.مرد غربیه با دیدن محمد جلو آمد و گفت:«خوب جوان به عهدت وفا نمی کنی؟»
محمد گفت:«نیمی از ثروتم را به تو می بخشم و حتی وسایلی که با خودم دارم با تو تقسیم می کنم.« مرد غریبه گفت:»درست است امّا یک چیز را نمی توانی تقسیم کنی و آن همسرت است.»
محمد گفت:«می توانی من را حلال کنی؟»
مرد غریبه گفت:«تو به عهد و پیمان خودت وفا کردی و من هیچ سهمی از تو نمی خواهم هرچه که تا به حال به دست آوردی برای خودت است.من فرستاده ای هستم که از طرف خداوند مأمور شدم تا پاداش انفاق تو را بدهم و اینها هم جزای انجام کار نیک تو بود».
منبع:
پایگاه اطلاع رسانی حوزه،(داستان قرانی)
اثر كمك به نيازمندان
حضرت سجاد(علیه السلام) در سفرى به مكه به كبوتران حرم چشم دوخت و فرمود: اى مردم علت بودن اين كبوتران را در حرم ميدانيد چيست؟ گفتند: پسر رسول خدا علت چيست؟ حضرت فرمود ابتدائى كه اينجا به وجود آمد مردى خانهاى داشت كه در آن درخت خرمائى بود، كبوترى در سوراخ يكى از شاخه هاى آن نخل پناه گرفت و مشغول زندگى شد، وقتى از آن كبوتر جوجه به عمل آمد، آن مرد بالاى درخت رفت و جوجه كبوتر را گرفت و آن را ذبح كرد! زمان طولانى گذشت و براى كبوتر نسلى نبود تا به خداوند از عمل ظالمانه آن مرد شكايت كرد، به او گفته شد اگر اين بار پس از جوجه دار شدنت اين مرد بالاى درخت آمد و نسبت به جوجهات دست اندازى كرد، از درخت ميافتد و ميميرد.
چون جوجه كبوتر بزرگ شد، مرد بالاى درخت رفت، كبوتر ماده به نظاره نشست كه چه وضعى براى آن مرد پيش ميآيد، چون شاخه را گرفت، گدائى درب خانه آمد و اظهار حاجت كرد، مرد از درخت پائين آمد و چيزى به گدا داد و دوباره به بالاى درخت رفت و جوجه را گرفت و ذبح كرد و حادثهاى هم متوجه او نشد.
كبوتر كه دوباره جوجهاش را از دست داده به پروردگار ناليد كه اين چه مسئلهاى است؟ به كبوتر گفته شد: اين مرد حادثه مرگش را با صدقه تلافى كرد لذا مرگ از او برطرف شد، ولى تلافى حادثه تو به اين است كه خداوند در آينده نسلت را زياد خواهد كرد، و تو و نسلت را در جايگاهى قرار خواهد داد كه تا قيامت كسى از آدميان حق برانگيختن شما را نخواهد داشت، و اين كبوتران حليف حرم شدند و تا قيامت در امن و امانند…
منبع :
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله حسین انصاریان