وجود نازنين امام حسن (ع)به همه ما ميگويد: شما مسافر هستيد. مسافر هميشه حواسش به ساك سفرش هست. مسافر به مسافرخانه دل نميبندد. كسي از امام حسن سؤال كرد: آقا جان! چرا ما از مرگ ميترسيم؟ حضرت فرمودند: معمولاً كسي بخواهد از خانهي خراب به خانه آباد برود، خوشحال است. برعكس شود، ناراحت است. حضرت فرمودند: چون شما دنيايتان را خيلي آباد كرديد، آخرتتان را خيلي خراب كرديد، از انتقال از خانه آباد به خانه خراب ناراحت هستيد. پدر بزرگوارشان فرمودند: دو چيز را فراموش نكن، خدا و مرگ را فراموش نكن. دو چيز را هم فراموش كن كه در وجود امام حسن خيلي قشنگ است. يكي بدي كه ديگران به تو كردند، را فراموش كن. يكي هم خوبي كه تو به ديگران كردي. اين را هم فراموش كن كه منت نگذاري. بديهاي ديگران را فراموش كن، به رويشان نياوري، خوبيهاي خودت را فراموش كن، منت نگذاري.
منبع:http://www.farhangnews.ir/content/81846
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: خدا کمک میکند و برایت از اموری که تکلیف نداشتی از تو در را باز میکند. آنجا که در مغز شما علم ریخته میشود هم، باز در اختیار شما نیست. آنجا که آخر کارت است، دست روی دست نشستهای و داری چیزی میگیری… .
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: غرض، احکامِ سه گانه بود: تسلیمِ مافوق بودن، برادری و یگانگی با محاذی و سرپرستی از مادون. اما اِعمال این احکام نیاز دارد که طرف خود را بشناسی. مثل من نکنی که چایی را اشتباه دادم تا آن را به سر و کلهات بزند. یک دقیقه صبر کنی و به وقتش بدهی گفت نمیتوانم بشناسم، کم میآورم. میدانم که نسبت به هر سه گروه کم میآوری. پیامبر خدا ماعَرَفناکَ و ما عَبَدناکَ گفت چون خداوند بالای سر است. این را خدا کمک میکند و برایت از اموری که تکلیف نداشتی از تو در را باز میکند. آنجا که در مغز شما علم ریخته میشود هم، باز در اختیار شما نیست. آنجا که آخر کارت است، دست روی دست نشستهای و داری چیزی میگیری آن اخرکار در اختیارت نیست. تنها نشستن و مودب بودن شماست. اما باز کردن یا باز نکردن در، با اوست. اختیاری نیست.
گفت: من دم در ایستاده بودم نه در را میزدم و نه میرفتم. گفت خوب کاری کردی. راه همین است. هر وقت دیدی تاخیر افتاد پشت در بایست. مبادا در را بزنی. دیدی آنهایی را که در را زدند و سوزاندند؟ آنها احتیاج داشتند که در را زدند و سوزاندند. در را نزنید و دور هم نروید. مبادا ول کنی بروی و بگویی چیزی نمیدهند. با هنر و فهمت تا پشت در برو. در را محکم نزنی. یا اصلاً در را نزن. صاحبخانه خودش میداند. آنجا بنشین.
شبی که حضرت زهرا(سلام الله علیها) را میخواستند دفن کنند اصحاب حضرت امیر(علیه السلام) پشت در آمدند تا کمک کنند. یا میخواستند داخل بروند و هرچه حضرت بفرماید انجام دهند. حضرت امیر، امام حسن(علیه السلام) گفت اصحابند گریه میکنند که در را باز کنید، داخل بیاییم. حضرت فرمود بگو بروند اول اذان بیایند تا تشییع جنازه کنند. اینها رفتند اما یکی از آنها نرفت. همانجا نشست. نتوانست برود. یک دقیقه بعد حضرت امیر(علیه السلام) دیدند هنوز صدای گریه میآید فرمودند چرا نرفتی؟ گفت: من پای رفتن نداشتم. حضرت امیر(علیه السلام) گفتند بگو داخل بیاید. ببین که کمی پشت در ایستادن خوب است. به اشاره ملتفت شو. از یکسال، پنج سال پشت در ایتسادن نترس. پشت در، بهترین جاست.
نمیخواهم بگویم آنهایی که حرف حضرت امیر(علیه السلام) را شنیدند و رفتند بد کردند. چه بسا فرمان بردن آنها افضل بوده است. ذهنتان دور نرود. آنجا را نگاه کنید که پشت در ایستاد و داخل رفت. در نزد، شلوغ نکرد. بیادب نباشید. علم وفهم را به زور نمیشود از جایی گرفت. در دستگاه خوبان و مافوق ما همه چیز با تسلیم به دست میآید.
اگر در پایان ماندیم خدا کمک میکند. شاید یک وقت خداوند دید در کارتان صدق دارید و پشت در هم نایستادید. همین که میرسید، در باز است. برای بعضیها گفت ما از اول در نداشتیم. خودتان با سوء ظنتان در درست کردید. در دستگاهها و دستگاه اولیاء و انبیاء ما، اصلاً هیچ جا در نگذاشتیم.
کتاب طوبی محبت؛ جلد3 – ص 70
مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی
الگو برداری برای تعالی و رشد، در امور اخلاقی و…امری نیکوست نکته ی بسیار مهمی که وجود دارد این است که این درس و الگو را باید از چه کسی گرفت؟ خداوند، پیامبر عظیم الشان اسلام را که پیامبر همه خوبی هاست به عنوان بهترین الگو معرفی می کند. سپس باید از خاندان پاک و مطهرشنام برد. درس گرفتن از خاندان اهل بیت پیامبر(ص) جز تعالی و رشد و نزدیک شدن به قرب الهی و در یک کلام رسیدن به رستگاری و سعادت نیست. درس های آموزنده ای از عقیله بنی هاشم؛حضرت زینب کبری(س)
بخشش
انسان در هر جامعه ای که زندگی می کند همواره قشر های ضعیفی هم وجود دارند که نیازمند کمک و بخشش هستند. اسلام دین دوستی و برابری و عدالت است و رفتار بزرگان دین نیز این را نشان می دهد. گاهی دیده می شود که فرد محتاجی به در خانه می آید، در حقیقت اگر آن فرد نیازمند واقعی باشد دقت کنیم که احساس و غرور خود را زیر پا گذاشته است. طوری باید با او رفتار کنیم که خدای نکرده به شخصیت وی صدمه نخورد و گاهی انسان های هسند که ترجیح میدهند طمع فقر و گرسنگی را بکشند ولی هرگز به در خانه کسی نروند. چه بهتر است انسان هایی که دستشان به دهنشان می رسد اینها را شناسایی کنند و تا حد توان از آنها حمایت کنند. داستانی زیبایی از بانوی بنی هاشم در باره اطعام و بخشش روایت شده است که:
روزی میهمانی برای امیرالمؤ منین( ع) رسید . آن حضرت به خانه آمده و فرمودند: ای فاطمه ، آیا طعامی برای مهمان نزد شما می باشد ؟ فرمودند: فقط قرض نانی موجود است که آن هم سهم دخترم زینب می باشد . زینب (س) بیدار بود ، عرض کرد : ای مادر ،
نان مرا برای میهمان ببرید ، من صبر می کنم . طفلی که در آن وقت ، که چهار یا پنج سال بیشتر نداشته این جود و کرم او باشد ، دیگر چگونه کسی می تواند به عظمت آن بانوی عظمی پی ببرد ؟ زنی که هستی خود را در راه خدا بذل بنماید ، و فرزندان از جان عزیزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق بنماید و از آنها بگذرد بایستی در نهایت جود بوده باشد. در واقع والدین بخصوص مادران تلاش کنند که گذشت و فداکاری را ار همان سن طفولیت به فرزندان آموزش دهند.
تربیت درست کودکان
برای انسان ها بطور معمول خانواده و فرزند، مقام و ثروت…جز وابستگی های اصلی می باشد که گاهی آنقدر وابسته می شوند که وقتی از دستشان می دهند برای مدتی و شاید برای همیشه امید به زندگی را از دست می دهند. در این میان عشق والدین به فرزندان در راس همه قرار می گیرد. و وابستگی های شدید شکل می گیرد بگذریم از اینکه در نتیجه این رویکرد فرزندان معمولا طوری تربیت می شوند که در آینده نمی تواند شخصیت مستقل از خانواده داشته باشند یا توان انجام مسئولیت های واگذاری شده را به درستی انجام دهند. در واقع افراط و تفریط اصلا خوب نیست. والدین بخصوص مادرها باید بدانند
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: چقدر آهو از نبود شیر مُرد. شیر، حتی لازمه جنگل است. اگر خیلی ساده بخواهی بگویی اسدالله هم باید در هستی باشد. والا همه میپوسیدند و خلاص میشد.روایات هم میگویند باید نور علوی و یکی از فرزندان امیرالمومنین(علیه السلام) باشد.
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: آنچه به اختیار ما واگذاشته شده است خیلی کم است؛ تنها سه تکلیف برای ما تعیین کرده است، با محاذی و مافوق و مادون. حیوانات هم گاهی اینها را پیاده میکنند. ببین حیوان با بچهاش چه کار میکند. ببین حیوانات با محاذیشان چه کار میکنند. اگر بدجنس باشد شاخص میزند و او را به بیابان میاندازد. اگر با او رفیق باشد دو تایی با هم کیفی میکنند و میرقصند. سه حکمی که گفتم در آنجا هم جاری است. اگر شیر باشد همه تسلیم اویند. ببین که حیوانات جنگل با شیر چه معاملهای میکنند. اینها هم که با مافوق خود تسلیمند. پس فرق من که انسان هستم با حیوان چیست؟ حیوانات جنگل نمیتوانند به شیر خیانت کنند. تا در سحر ناله میکند همه حیوانات سر جای خود میروند.
امیرالمومنین(علیه السلام) هم اَسَدُالله است. منتهی من از گذشتهها کمتر حرف میزنم و میخواهم از خودتان بهره ببرید و الاّ میگفتم که خمینی وقتی صدایش در انقلاب بلند میشد همان صدای شیر بود و هرکس سر جای خودش میرفت. آیا وقتی صدایش در تهران بلند میشد این طور نبود؟ خارجیها از صدایش میترسیدند. اما مومنینی که با او بودند از صدایش لذّت میبردند و سر جایشان نشسته بودند، صدا خوب بود. آیا تصوّر کردهاید که شیر فحش میدهد یا بد میگوید؟ هیچ چیزی نمیگوید. صدا میکند. سَحَرها صدا میکند و این برای نظم جنگل است تا همه سر جای خود بروند. جنگل کوچکی بود یک شیر داشت. دیدند که حیوانات را میگیرد و پاره میکند و حیوانات از او میترسند. خیال کردند شیر برای جنگل ضرر دارد. آن را کشتند. بعد دیدند آهوها روی زمین خوابیدهاند و دارند میمیرند. چرا؟ چون ندویدهاند. لذا بر اثر رطوبت جنگل میان دو سُمشان کرم گذاشته است و زخم شده است و نمیتوانند راه بروند، روی زمین میخوابند و از گرسنگی میمیرند. رفتند از خارج شیر خریدند و در جنگل رها کردند. تا صدا میزد همه حیوانات میدویدند و لای سُمهایشان تمیز میشد. چقدر آهو از نبود شیر مُرد. شیر، حتی لازمه جنگل است. اگر خیلی ساده بخواهی بگویی اسدالله هم باید در هستی باشد. والا همه میپوسیدند و خلاص میشد. روایات هم میگویند باید نور علوی و یکی از فرزندان امیرالمومنین(علیه السلام) باشد. زیرا اعمال تمام خلقت متعلق به اوست. امام زمان(عج) شریک اعمال است و هر صبح و عصر پیش او میبرند. نظم زمین با حجت خداست. اخلاقیاتتان متعلق به محمد(ص) است و ذات، مال خداوند است. چون به ذات رسیدیم دیگر هیچکس نیست. همه محمد(ص) است. همه علی(علیه السلام) است. همهاش خداست. از آن پس «همهاش همهاش» میگوییم. دیگر کسی را نمیشناسیم. چون به ذات رسید.
همه هیچکس شدند. ذات یعنی هیچ چیز، شما یک صفت دارید و یک فعل، باقی چیزی ندارید. یک هیئت دارید و یک نیروی درونش. این دو تا که برود دیگر چه چیزی باقی میماند؟ چیزی نیست، هستی خداست.
منبع:
کتاب طوبی محبت؛ جلد3 – ص 68
مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی