احترام مهمان
عبدالله بن يعفور مى گويد: مهمانى را نزد حضرت امام صادق عليه السلام ديدم؛ روزى مهمان براى انجام پاره اى از امور برخاست، حضرت او را از دست زدن به كارى بازداشت و خود آنچه را مى بايد، انجام داده، فرمود:
پيامبر صلى الله عليه و آله از اينكه مهمان به كار گرفته شود نهى كرده است.
صبر در مصيبت
قتيبه اعشى مى گويد: براى عيادت فرزند حضرت امام صادق عليه السلام به محضر آن بزرگوار مشرّف شدم، ناگهان حضرت را بر درب خانه نگران و محزون ديدم، گفتم فدايت گردم، كودك در چه حال است؟ فرمود: به خدا سوگند آشفتگى و بلا بر اوست.
وارد خانه شد و ساعتى درنگ كرد، آنگاه به سوى ما بازگشت در حالى كه چهره مباركش مى درخشيد و دگرگونى و حزن از او برطرف شده بود، اميدوار شدم كه كودك سالم شده؛ گفتم: فدايت شوم كودك در چه حال است؟ فرمود: از دنيا رفت، گفتم: فدايت گردم او كه زنده بود شما را نگران و غصه دار ديدم و اكنون كه مرده تو را بر اين حال مى بينم؟ مطلب از چه قرار است؟ فرمود: ما اهل بيتى هستيم كه پيش از مصيبت جزع مى كنيم، هنگامى كه قضاى الهى جارى شد به قضايش رضا مى دهيم و به امرش تسليم مى شويم.
سود حلال
ابوجعفر فزارى مى گويد: حضرت امام صادق عليه السلام غلامش را كه به او مصادف مى گفتند به حضور خواست و هزار دينار در اختيارش گذاشته، فرمود: آماده شو تا به مصر براى داد و ستد بروى.
مصادف كالايى آماده كرد و با كاروان تجار به سوى مصر رهسپار شد؛ هنگامى كه نزديك مصر رسيدند قافله اى كه از مصر بيرون مى آمد با آنان برخورد كرد، از قافله درباره وضعيت و قيمت كالايى كه داشتند و مورد نياز عموم مردم بود پرسيدند كه در مصر چگونه است؟
كاروانيان به آنان گفتند: چيزى از آن در مصر يافت نمى شود. هم سوگند و هم پيمان شدند كه كالايشان را از نظر سود دينار به دينار بفروشند! وقتى كالايشان را فروختند و قيمتش را گرفتند، به مدينه باز گشتند. مصادف، بر حضرت امام صادق عليه السلام وارد شد در حالى دو كيسه هزار دينارى همراهش داشت، به حضرت گفت: فدايت گردم اين كيسه اصل سرمايه و آن ديگر سود سرمايه.
حضرت فرمود: اين سود، سودى زياد و فراوان است! شما در فروش كالا چه كرديد؟ مصادف داستان را بيان كرد، حضرت فرمود: سبحان الله، بر ضد مسلمانان هم سوگند شديد كه جنس را از نظر سود جز دينار به دينار به آنان نفروشيد؟! سپس يكى از آن كيسه ها را گرفت و فرمود: اين اصل سرمايه من و به سودش هيچ نيازى ندارم سپس فرمود: اى مصادف! شمشير زدن در ميدان جنگ از طلب حلال آسان تر است.
منبع:
الكافى: 6/ 283، باب كراهية استخدام الضيف، حديث 1
الكافى: 3/ 225، باب الصبر والجزع والإسترجاع، حديث 11
الكافى: 5/ 161، باب الحلف فى الثراء والبيع، حديث 1
در آخر الزمان مردمانی بیایند که از نظر ظاهر، سیمای آدمیان را دارند، اما دلهایشان مانند قلبهای شیطانها است (پر از خود خواهی و تکبر و غرور و امثال اینها است). مانند گرگهای درنده دلشان خالی از رحمت و عطوفت انسانی باشد، قتل و خونریزی برای آنها یک امر بسیار ساده و بی اهمیت خواهد بود و از کارهای زشت دوری نمی کنند. اگر از آنها متابعت کنی تو را از خود می رانند و اگر از آنان فاصله بگیری تو را مورد غیبت و عیبجوی قرار می دهند، اگر با تو سخن گویند دروغ می گویند و اگر آن مردم را امین خویش قرار دادی به تو خیانت می کنند. بچه های آنها با ناز و نخوت زندگی می کنند و جوانانشان بیباک و از خود راضی اند چندان که مردم را از بی تربیتی خویش عاجز می کنند. پیروان آنها امر به خوبیها و نهی از بدیها نمی کنند. عزت جستن به وسیله آنها ذلت و خواری است، مطالبه موجودی آنها فقر و ناتوانی است. شخص عاقل در میان آنها گمراه به شمار می آید و امر به معروف کننده مورد تهمت و افترا قرار می گیرد. افراد با ایمان و صاحبان تقوا در میان ایشان ضعیف خواهند بود، اما افراد فاسق در میان آنها با شخصیت حساب می شوند. کارهای خوب و سنتهای الهی در میان این جمعیت بدعت محسوب می شود و از طرفی بدعت در میان آنها سنت به حساب می آید. در چنین زمانی که مردمش دارای چنین خصوصیات اخلاقی شده اند، خداوند اشرار و مردم بد را بر آنها مسلط می کند و دیگر دعاوی خوبان اجابت نخواهد شد. (نوائب الدهور، ج 1 / ص 150)
خاطرات حاج آقا قرائتی
حجت الاسلام قرائتی در کتاب خاطراتش میگوید: در سنین جوانى خدمت آخوند ملاعلى همدانى رسیدم و از ایشان سؤال کردم که «اگر شما بدانید دعاى مستجابى دارید چه چیز از خدا میخواهید؟ فرمود: اینکه خداوند من را بیامرزد. خیلى تعجّب کردم و تصور کردم که این عارف و عالم بزرگ چه خواهش و دعاى سادهاى دارد و حال آنکه در ذهن خودم دعاهاى بزرگ بزرگى میپروراندم، ولى الآن که بیش از ۵۰ سال سن دارم با آن همه مسئولیّت و مطالعه و کتاب و رادیو و تلویزیون و… به این نتیجه رسیدهام که خواسته آن بزرگوار، یعنى عاقبت به خیرى، بزرگترین خواسته من نیز هست.»
او در بخش دیگری از خاطراتش به یک قرار با امام رضا(ع) اشاره میکند و مینویسد: «یک سال براى زیارت به مشهد مقدّس رفتم. در حرم با حضرت رضاعلیهالسلام قرار گذاشتم که من یک سال مجّانى براى جوانها واقشار مختلف کلاس برگزار میکنم و در عوض امام رضاعلیه السلام نیز از خدا بخواهد من در کارم اخلاص داشته باشم.
مشغول تدریس شدم، سال داشت سپرى میشد که روزى همراه با جمعیّت حاضر در جلسه از مسجد بیرون میآمدم، طلبهاى که جلو من راه میرفت نگاهى به عقب کرد، با آنکه مرا دید، به راه خود ادامه داد! من پیش خود گفتم: یا به پشت سر نگاه نکن یا اگر مرا دیدى تعارف کن که بفرمایید جلو! ناگهان به یاد قرار با امام رضاعلیهالسلام افتادم، فهمیدم اخلاص ندارم، خیلى ناراحت شدم. با خود گفتم که قرآن در مورد اولیاى خدا میفرماید: «لا نرید منکم جزاءً و لا شکوراً»( انسان، ٩ ) آنان نه مزد میخواهند و نه انتظار تشکر دارند. من کار مجّانى انجام دادم، ولى توقّع داشتم مردم از من احترام کنند!
خدمت آیتاللَّه میرزا جواد آقا تهرانى رسیدم و ماجراى خود را تعریف کرده و از ایشان چارهجوئى خواستم. یک وقت دیدم این پیرمرد بزرگوار شروع کرد به گریه کردن، نگران شدم که باعث اذیّت ایشان نیز شدم، لذا عذرخواهى کرده و علّت را پرسیدم. ایشان فرمود: برو حرم، خدمت امام رضاعلیه السلام و از حضرت تشکّر کن که الآن فهمیدى مشرک هستى واخلاص ندارى، من از خود میترسم که در آخر عمر با ریش سفید در سنّ نود سالگى مشرک باشم و خود متوجّه نباشم.
منبع:
دستگاهها نمیخواستند تلاشی از سوی ما انجام بگیرد، لذا مسئله هفته وحدت ـ ولادت نبی اکرم در ۱۲ ربیعالاول به روایت اهل سنت و در ۱۷ ربیعالاول به روایت شیعه ـ به ذهنمان رسید و آن را در ایرانشهر عملی کردیم.
امروز، دوشنبه 22 آذرماه و 12 ربیع الاول همزمان با آغاز هفته وحدت میان مسلمانان جهان است. امام خمینی (ره) فاصله میان 12 ربیعالأول را که سالکَرد ولادت پیامبر اکرم (ص) بنابر روایات اهل سنت تا 17 ربیعالأول که تاریخ ولادت رسولالله محمد (ص) بنا بر روایات موجود در شیعه است، به عنوان هفته وحدت نامکَذاری کرده است.
در همین راستا، ارکَانی رسمی هم با نام (مجمع تقریب بین مذاهب اسلامی) رسماً الان در حال فعالیت است و هر ساله کنفرانسهایی از جمله کنفرانس بینالمللی وحدت، هر ساله در هفته وحدت در تهران برگزار میشود و علمای بزرگ را از کشورهای مختلف دور هم جمع میکند.
بیانات رهبر معظم انقلاب را در این باره میتوانید مشاهده کنید:
«برادران ما، بزرگان نهضت، بزرگان مبارزه انقلابی در آن روز -که هنوز خبری از حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی نبود- در جهت وحدت شیعه و سنی تلاش میکردند. من خودم در بلوچستان تبعید بودم. از آن زمان تا حالا با علمای سنیِ حنفیِ شهرهای بلوچستان -ایرانشهر و چابهار و سراوان و زاهدان- با آنهائی که بحمدالله زنده هستند، رفیقیم، نزدیکیم، صمیمی هستیم. من آنجا تبعیدی بودم، دستگاهها نمیخواستند بگذارند تلاشی از سوی ما انجام بگیرد؛ اما در عین حال ما گفتیم بیایید کاری کنیم که یک نشانهای از اتحاد شیعه و سنی را در این شهر نشان بدهیم؛ که این مسئله هفته وحدت ـ ولادت نبی اکرم در 12 ربیعالاول به روایت اهل سنت، و در 17 ربیعالاول به روایت شیعه ـ آن روز به ذهن ما رسید و در ایرانشهر آن را عمل کردیم؛ یعنی از 12 تا 17 جشن گرفتیم. این یک فکر عمیقی بوده است، مال امروز و دیروز نیست».
(بیانات در اجتماع مردم پاوه 90/7/25)
منبع:
حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در سخنان خود گفته است: وقف یعنی از خودت بکن و به جامعه تحویل بده. من که خانهام را وقف میکنم یعنی خانه برای من بود. وقتی میگویم: وقف یعنی از خودم کندم برای امت.دلیل وقف و راه وقف و موانع و تذکرات.
اما دلیل، دلیل وقف.عمر کوتاه است. عمر طبیعی هم که هفتاد، هشتاد سال است هم کوتاه است. چیزی نیست. حالا بگذریم که گاهی وقتها «بَغْتَة» هست. در قرآن چهارده مرتبه گفته: «بَغْتَة» یعنی آدم فکر میکند، آدم قبرستان که میرود عکس جوانها گاهی بیش از عکس پیرمردهاست. اینطور هم نیست که آدم بداند تا کی هست.
آخر بعضی میگویند: باشد بعد. خوب باشد بعد شما میدانی بعدش کی است؟ آخرش کی است؟ ببینید چیزهای معروف، مثلاً یک خط مستقیم میکشیم، میگوییم: این راه مستقیم است. حالا فعلاً ما جوان هستیم. بگذار خوش باشیم. صفا کنیم، حالا کج هم شدیم، شدیم. بگذار کج شویم. هان، کج شویم. آخر عمر برمیگردیم، توبه میکنیم و آدم خوبی میشویم. یک چنین مثلثی در ذهنش هست که راه مستقیم این است ولی حالا بگذار یک خرده ما پشتمان را ببندیم و پولهایمان را جمع کنیم. زندگی را سر و سامان بدهیم، کج هم شدیم، شدیم.
با دروغ و کم فروشی و اختلاس، پیر که بشویم، برمیگردیم. این مثلث دو سه اشکال هندسی دارد. یکی اینکه خط مستقیم صاف است، وقتی کج میشوی بالا نمیروی. وقتی کج شوی، پایین میآیی. دوم اینکه آخر خط معلوم است کجاست. آدم نگاه به آخر میکند، تا دید دو سال دیگر بیشتر زنده نیست سریع برمیگردد.
شما آخر عمرت کی است؟ من آخر عمرم کی است؟ شما بنویس به من بده که شما تا نود سالگی هستی، من هم زیرش مینویسم که 85 سال برو خوش باش. نمیدانم تا کی هستم؟ آخر خط معلوم است. میشود سر و ته کرد. آخر عمر معلوم نیست کی است.
منبع: