من و شما نباید آلوده بشویم
انحراف یک دختر جوان بیشتر از شهید شدن شهدا دل انسان را می سوزاند.
فسادهای اجتماعی، دل جبهه دیده ها را پاره پاره کرده است.
این وضعیت باید به نحوی حل شود. مسئولین بنشینند و تصمیم هایی اتخاذ کنند.
گفتند: « ضرورت ندارد دخترها چادر سر کنند، مانتو هم حجاب است!» حالا هم کم کم تمام موهای سر دختران ظاهر شده است.
قتلگاهی برای دختران درست شده است. روز به روز انحرافات بیشتر می شود. این ها کی قرار است حل شود؟ با دست خودمان داریم دخترها را زنده به گور می کنیم، این گور، گور فساد است و بدتر از زنده به گور کردن نوزادان دختر در زمان جاهلیت است. تا کی، کار امروز باید به فردا موکول شود؟
بهترین سرمایه ی عمر یک پدر و مادر، دختر و پسر اوست، این سرمایه دارد از بین می رود.
بسیجیان، سپاهی ها و خانواده های شهدا! من و شما نباید آلوده بشویم.
حفظ حریم دین خدا وظیفه ی ماست.
این مهم ترین خدمتی است که ما می توانیم در حق این کشور و نظام انجام دهیم. در مسیر دین خدا باشید و پاک زندگی کنید! حق نداریم بگوییم دیگران گمراه شده اند، پس ما هم گمراه بشویم. مدافع انقلاب باشید و در میدان های مختلف حاضر باشید.
منبع : رصد دلتنگی ها / ج 1 / ص 39 - استاد صمدی آملی
انباردارمان گفت : « یک بسیجی اینجا هست که عوض ده تا نیرو کار می کنه ، هیچی هم نمی خواهد ؛ می شود او را بدهیدش به من .
گفتم کو ؟ کجاست ؟
گفت : « همان جوانی که دارد گونی ها را دوتا دوتا می برد توی انبار ، همان را می گویم.»
گونی های جلوی صورتش بود و نمی شد دیدش.
رفتم نزدیکتر ، نیم رخش را دیدم ، آقا مهدی بود.
او هم مرا دید . با چشم و ابرو اشاره کرد چیزی نگویم . بگذارم کارش را بکند. دل توی دلم نبود
گونی ها که تمام شد . چای آوردند .
گفت : « برویم دیگر» (خاطره شهید مهدی باکری)
تواضع و فروتني عباس باور نكردني بود.
هميشه عادت داشت، وقتي من وارد اتاق مي شدم، بلند ميشد و به قامت مي ايستاد.
يك روز وقتي وارد شدم روي زانوانش ايستاد. ترسيدم، گفتم: عباس چيزي شده،
پاهايت چطورند؟ خنديد و گفت: «نه شما بد عادت شده ايد؟ من هميشه جلوي تو بلند
ميشوم. امروز خسته ام. به زانو ايستادم». ميدانستم اگر سالم بود بلند ميشد و ميايس
تاد. اصرار كردم كه بگويد چه ناراحتي دارد. بعد از اصرار زياد من گفت: چند روزي بود كه
پاهايم را از پوتين در نياورده بودم. انگشتان پاهايم پوسيده است. نميتوانم روي پاهايم
بايستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگي رفت. (خاطره شهید عباس کریمی ،به روایت همسر شهید)
منبع:
سایت :خاطرات موضوعی شهداء.
امیرالمومنین علی ( علیه السلام) فرمودند:صبر بر دو گونه است: صبر در هنگام مصیبت که که این نیکو و زیباست، و نیکو تر از آن، صبر نمودن در
هنگام روبه رو شدن با چیزهایی است که خداوند بر تو حرام نموده.
و یاد خدا نیز بر دو گونه است: یاد نمودن خداوند عزوجل در هنگام مصیبت و برتر از آن، یاد نمودن خداوند در هنگام مواجهه با حرام الهی که این
یاد مانع و باز دارنده آتش است.
منبع:
وسائل الشیعه/ج 15/ص 237
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: کتاب اخلاق، زیاد نوشتهاند. اما تا بروی و آنها را بخوانی و عمل کنی، فایده ندارد. از خانهات و از پدر و مادرت مشغول شو، تا به رفقایت. از جوانی شروع کن. پس از آن، برکتش با خداست.
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: پس معلوم شد که صدق و پاکی از اساس راه این امّت است، لذا اخلاقیات و صفات، خیلی اهمیّت دارد. عملش هم خیلی خوب است. اگر علم به لفظ آن هم نداری مهم نیست. کتاب اخلاق، زیاد نوشتهاند. اما تا بروی و آنها را بخوانی و عمل کنی، فایده ندارد. از خانهات و از پدر و مادرت مشغول شو، تا به رفقایت. از جوانی شروع کن. پس از آن، برکتش با خداست. بیخود نیست که می گوید بهشت، زیر پای مادران است، زیرا فرمان بردن از مادر سخت است، مدام میگوید اینجایم را بگیر، آنجایم را بگیر. کجا رفتی؟ کجا میروی؟ بسمالله بگو، چرا راه نمیروی، چرا … و همین طور مرتباً مادر به بچهاش وَر میرود. خدا هم فرموده است بهشت، زیر پای آنهاست. بعد از پدر و مادر که اولیاء انسان هستند، بعد معلّم است تا به حجّت خدا میرسد که فرموده است اَنَا وَعَلیٌ اَبَوا هذِهِ الامَّهَ (بحارالانوار جلد 16 صفحه 364). من و علی دو پدر این امت هستیم. همه پدر بزرگها پیدا شدند. دو پدر، هم شأن نیستند، زیرا انسان نمیتواند دو پدر هم سن و هم شأن داشته باشد. پدرمان یکی باید باشد، ولی پدر بزرگ، میشود. لذا پیامبر(ص) پدر بزرگ است و امیرالمومنین و ائمه(ع) پدران بعدی.
چقدر بوی پدر برای بچهها خوب است. بعضی از شما هنوز جوانید و یادتان است وقتی را که بچه بودید و پدر بغلتان میگرفت. میگفت بچه جان بیا بغلم. عطر پدر را میشناسید. من کسی را بیست سال دوست داشتم. در این اواخر در قم به رحمت خدا رفت. پیاده به کربلا و نجف و مشهد میرفت. وقتی او را دیدم با خود مرتّب میگفتم چرا من او را این قدر دوست دارم. بعد دیدم گردنش یک چینی دارد عین پدرم بیچاره او شدم و از او مثل پدرم بهره هم بردم. هرچه میگفت من از او میپذیرفتم. هر چه من میگفتم او میپذیرفت. خدا او را رحمت کند و رحمت خدا گوارایش باشد.
به حرم حضرت معصومه(ع) علاقه داشت و اغلب کسانی که او را میشناختند، هر وقت میرفتند، میدیدند پای ضریح نشسته است. حرم حضرت رضا(ع) نیز همین طور. اگر مشهد بود از پیش از اذان تا بالا آمدن آفتاب، پای ضریح نشسته بود. در نجف و کربلا هم همین طور بود. هر جا که بود باید بینالطلوعین، در حرم باشد. با این حال بعضی وقتها که من میرسیدم، یا تازه رسیده بودم و یا حال نداشتم، او به حرم نمیرفت. میگفت تو که اینجایی من نمیروم. می گفتم حرمت را برو، به اقتضاء عادت هم که شده باید بروی. ملکات که هیچ، آنجا حرم امام من است، تو برو. میگفت: نه، تو اینجا آمدهای من نمیروم. مرا داغ میکرد. میدانی با من چه می کرد؟ می گفتم پروردگارا من اینجا آمدهام که یک سلامی به او کنم، او حرم را رها میکند و برای من چای درست میکند تا بخورم.
کتاب طوبی محبت؛ جلد3 – ص 166
مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی
قال امیر المومنین عليه السلام: حُسنُ الظَّنِّ يُخَفِّفُ الهَمَّ و يُنجي مِن تَقَلُّدِ الإثمِ
امام على عليه السلام فرمودند :
خوش بينى ، اندوه را مى كاهد و از افتادن در بند گناه مى رهاند .
غررالحكم و دررالكلم ، ح 4823 .