به نام خدایی که زمین را از حجت خود خالی نمی کند.
سلام ، سلام من به سلطانی که سالیانی است سلطنش به خاطر سیاهی دلهایی به سالی بعد افتاده است .
سلام ، سلام من به مولایی که بندگان همچون مَنَش ، عنان خودخواهی را به دست گرفته اند و زَرِ دل را با زَنگاری معاوضه می کنند وخبرندارند درکوچه ها ، دلبری به امید دلی نشسته است.
سلام ، سلام مولای من
بر اُوراق گنجانده تاریخ ورقهایی از آنانی ، که با صورت بی سیرتی صدای رهگذری که ندای آشنا را بر زبان داشت و نوای آشنا را به گوشهای دل نوا می داد نمی شنیدند ونمی دیدند که یوسف شدن در زیبایی صورت نیست ، بلکه زیبا شدن در یوسف سیرت بودن است و ای آقای من بهانه ی دلم از نوایی است که باید یوسف شد ، و دید که کارد به استخوان اثر نمی کند.
آقای من ؛ هنوز نمی دانم که جمعه ها بها هستند یا بهانه و هنوز نمی دانم که ندبه ها ندا هستند یا نشانه وکُمِیتِ کمیلم که بر سبزه زارهای دل به تندی می تازد ، راه را گم کرده است یا نه آنکه شاه راه را می داند و به بیراهه می رود و هر جمعه که می گذرد سر در زندان می گذارم و در زندان دل خویش ، با زنده ای زمزمه می کنم .
آقاجان به ناله های نیمه شب خودتان بیایید هرچند کاسه سبزما هنوز لبریز نشده…
منبع:دلنوشته
ابراهيم مي گفت: “اگر قرار است انقلاب پايدار بمونه و نسل هاي بعدي هم انقلابي باشن، بايد توي مدرسه ها فعاليت كنيم. چون آينده مملكت به دست كساني سپرده مي شه كه شرايط دوران طاغوت رو كمتر حس كرده اند. “وقتي هم مي ديد اشخاصي كه اصلاً انقلابي نيستند به عنوان معلم به مدرسه مي روند خيلي ناراحت مي شد و مي گفت:”بايد بهترين و زبده ترين نيروهاي انقلابي توي مدارس و خصوصاً دبيرستانها باشن“.
براي همين، كاركم دردسر رو رها كرد و رفت سراغ كاري پر دردسر با حقوقي كمتر، اما به تنها چيزي كه فكرنمي كرد ماديات بود.
مي گفت: “روزي رسون، خداست. بركت پول مهمه وكاري هم كه براي خدا باشه بركت داره “.
به هر حال براي تدريس در دو مدرسه مشغول به كار شد. دبير ورزش دبيرستان ابوريحان منطقه 14 و معلم عربي دريكي از مدارس راهنمائي محروم منطقه 15 تهران.
تدريس عربي ابراهيم زياد طولاني نشد و از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائي نرفت و حتي نمي گفت كهچرا به آن مدرسه نمي رود.
اما يك روز مدير مدرسه راهنمائي آمد و شروع كرد با من صحبت كردن و گفت: “تو رو خدا، شما كه برادرآقاي هادي هستين با ايشون صحبت كنين كه برگرده مدرسه” گفتم: “مگه چي شده؟”
کمي مكث كرد و گفت: “حقيقتش آقا ابراهيم از جيب خودش پول مي داد به يكي از شاگرداش كه هر روز زنگ اولبراي كلاس ايشون نون و پنير بگيره! آقاي هادي نظرش اين بود كه اينها بچه هاي منطقه محروم هستن و اكثراًگرسنه مي يان سر كلاس ، بچه گرسنه هم درس رو نمي فهمه".
ولي من بچگي كردم و با ايشان برخورد كردم و گفتم: “نظم مدرسه ما رو به هم ريختي “، در صورتي كه هيچ مشكلي براي نظم مدرسه پيش نيومده بود. بعد هم سر ايشان داد زدم و گفتم: “ديگه اينجا حق نداري از اين كارابكني.
آقاي هادي هم از پيش ما رفته و بقيه ساعتهاش رو تو مدرسه ديگه اي پركرده حالا، هم بچه ها و هم اولياشون ازمنخواستن كه آقاي هادي رو برگردونم. همه از اخلاق و تدريس ايشون تعريف مي كنن. ايشون در همين مدت كم، برايبسياري از دانش آموزان بي بضاعت و يتيم مدرسه وسائل تهيه كرده بود كه حتي من هم خبر نداشتم. “
روز بعد با ابراهيم صحبت كردم و حرفاي مدير مدرسه رو بهش گفتم ، اما فايده اي نداشت . چون وقتش رو جائي ديگه پر كرده بود.اما در دبيرستان ابوريحان ابراهيم نه تنها معلم ورزش، بلكه معلمي براي اخلاق و رفتار بچه ها بود. بچه ها هم كه از پهلواني ها و قهرماني هاي معلم خودشان شنيده بودن، شيفته او بودن. درآن زمان كه بيشتر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نمي دادند ابراهيم با ظاهري آراسته وكت وشلوار به مدرسه مي آمد.
چهره اي زيبا و نوراني، كلامي گيرا و رفتاري صحيح ، از او معلمي كامل ساخته بود.
منبع:سلام بر ابراهیم /ج1
در ۵ آذر ۱۳۵۸ فرمان تشکیل «ارتش ۲۰ میلیونی» (بسیج) از جانب آیتالله خمینی صادر شد و پس از تصویب مجلس شورای اسلامی در دی ۱۳۵۹ به صورت قانونی رسمیت پیدا کرد. ابتدا مدتی مجد و پس از آن سالک فرماندهان بسیج بودند. محمدعلی رحمانی از سال ۱۳۶۲ مسئولیت آن را بر عهده گرفت او تا پایان جنگ هشت ساله عراق علیه ایران در این سمت فعالیت میکرد.
وی توانست با روشی نوین نیروهایی را از پیر و جوان از نقاط دور افتاده و روستاها تا ادارات و دانشگاهها و دانش آموزان و روحانیون را سازماندهی نموده و با افزایش پایگاههای مقاومت از ۷۰۰۰ به ۲۱۵۰۰ پایگاه نیرویی بزرگ را بوجود آورد تا در جهت اجرای فرمان خمینی به عنوان ارتش بیست میلیونی به جبهه اعزام نمایند که اعزام یکصد هزار نفری سپاه محمد حاصل این سازماندهی بود. رحمانی معتقد بود که واحد بسیج باید به صورت یک نیروی مردمی و فراگیر باقی بماند وی تا سال ۱۳۷۰ در بسیج حضور داشت. پس از درگذشت روحالله خمینی فشار سپاه برای تبدیل واحد بسیج مستضعفین به نیروی مقاومت بسیج افزایش پیدا کرد و در نهایت با خروج رحمانی از واحد بسیج و تغییر ساختار نیروی مقاومت بسیج تشکیل شد و افشار به عنوان اولین فرمانده نیروی مقاومت بسیج منصوب گردید.
در تاریخ ۱۲ مهر ۱۳۸۸ سردار محمدرضا نقدی با حکم سیدعلی خامنه ای به سمت فرمانده بسیج منصوب شده و نام بسیج نیز از «نیروی مقاومت بسیج» به «سازمان بسیج مستضعفین» تغییر پیدا میکند و متعاقب آن برخی تغییرات و رویکردها، ساختار و سازمان و وظایف آن پدید میآید که یکی از نمونههای آن تشکیل گردانهای جدید با نام امام علی، امام حسین و بیتالمقدس و نیز شکلگیری قشرها ۲۲ گانه بسیج میباشد.
منبع/سایت ویکی پدیا
ازهمه دعاها بهتر و جامع تر و کاملتر صلوات و دعای خود امام زمان ارواحنافداه است.
یعنی دعائی که ازشخص حضرت صاحب الزّمان ارواحنافداه صادرشده و به وسیله ابوالحسن ضرّاب اصفهانی رضوان الله علیه به ما رسیده و علماء بزرگ مانند شیخ طوسی و سیّدابن طاووس و علاّمه مجلسی و علاّمه نوری و حاج شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیهم اجمعین آن رانقل نموده اند و بیش ازهزارسال سابقه دارد و درهرشب و درهرروز و هرزمان و هرمکان خواندن آن جایز و مفید و موثراست.
و نام مبارک تمام معصومین علیهم السّلام دراین دعاآمده و برآنها درود و صلوات فرستاده شده و بعضی ازمقامات معنوی ایشان بیان شده و تقریباً یک سوم آن دعای مخصوص برای امام زمان ارواحنافداه است و این دعاهم فوائد صلوات برمحمّد وآل محمّد علیهم السَّلام را دارد و هم فوائد دعا برای امام زمان ارواحنافداه را
وکلیدی است که به برکت آن صدها قفل بسته گشوده شده و صدهاحاجت برآورده می شود و صدها بلا و گرفتاری دردنیا و آخرت به برکت این صلوات و دعای شریف برطرف می گردد
و اگرکسی ازاین صلوات و دعاء بهتربرای امام زمان ارواحنافداه پیدا کرد، جایزه دارد.
وامام زمان اروحنافداه درباره این صلوات و دعافرموده اند:
((إِذاصَلَّیتَ عَلَی النَّبیّ ((صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَسَلَّم))فَصَلِّ عَلَیهِ وَعَلی أَوصِیائهِ هذِهِ النُّسخَة))
هرگاه خواستی برپیغمبر((صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَسَلَّم)) صلوات بفرستی پس براو و براوصیاء او طبق این نسخه صلوات بفرست.
یعنی امام زمان ارواحنافده خواندن این صلوات و دعارامحدود به هیچ زمان و مکانی نفرمودند. هرکس درهرزمان و هرمکان که بخواهد می تواند این صلوات و دعاء راب خواند و ازفوائد آن بهره مندشود
وصاحب مکیال المکارم درجلددوم عربی صفحه73بعد ازنقل این صلوات و دعای شریف فرموده اند، ((این دعای شریف ازدعاهای جلیله ای است که سزاواراست درهروقتی ازاوقات برآن مداومت و مواظبت شود.))
منبع:ادعیه حضرت ولیعصر/ج1
آقا حمید قصه ی ما ابتدا با اون چیزی که شما شنیدید خیلی فرق میکرد.جوون بود و با کله ای پر باد، لات های محله هم کلی ازش حساب می بردند، خلاصه بزن بهادری بود برای خودش!یه روز مادر این حمید جوون رو از خونه بیرون انداخت و گفت برو دیگه پسر من نیستی ،خسته شدم از بس جواب کاراتو دادم… همه ی همسایه ها هم از دستش کلافه شده بودند….روزی از روزها یک راننده ی کامیون که از قضا ،دوست حمید بود جلوی پای حمید ترمز می زنه،ازش می خواد بیاد باهاش بره،بهش می گه حمید تو نمی خوای آدم شی،؟؟بیا با من بریم جبهه،حمید میگه اونجا من رو راه نمیدن با این سابقه،راننده به حمید می گه تو بیا و ناراحت نباش…. راه می افتند به طرف جبهه ؛بین راه توجه حمید به یک وانت جلب می شه، پشت وانت زنی نشسته بود که یک نوزاد بغلش بود؛حمید تا به خودش می یاد می بینه زن، نوزاد رو از پشت وانت پرتاب می کنه بیرون؟؟؟؟!!!!!!…. حمید؛غیرتش به جوش می یاد .شروع می کنه به دویدن دنبال وانت ، همین که می رسه به ماشین، می پره بالا؛می پرسه:چی کار کردی با بچه ت زن….؟؟!!! زن سرش رو می اندازه پایین و مثل ابر بهار گریه می کنه و به حمید می گه من نزدیک یازده ماه اسیر عراقی ها بودم این بچه مال عراقی هاست، حمید می افته روی زانوهاش،با دست می کوبه به سرش!!هی مدام گریه می کنه ،با اشک و ناله به راننده ی کامیون می گه من باید برگردم رفسنجان ؛یک کار کوچیکی دارم…سید حمید ما بر میگرده رفسنجان، اولین جا هم میره پیش دوستاش که سر کوچه بودن!! می گه بچه ها من دارم میرم جبهه!!شماها هم بیائید!!می گه بچه ها خاک بر سر من و شماها ؛پاشیم بریم ناموسمون در خطره….!! اومد خونه از مادر حلالیت طلبید و خداحافظی کرد و رفت… به جبهه که رسید کفشاشو داد به یکی و دیگه تو جبهه کسی اونو با کفش ندید می گفت: اینجا جایی که خون شهدامون ریخته شده ؛حرمت داره…. و معروف شد به سید پا برهنه…. اونقدر موند تا آخر با شهید همت دو تایی سوار موتور، هدف گلوله آر پی جی قرار گرفتن و رفتن پیش سید الشهداء…..(عملیات خیبر-سال 62)….
منبع:کتاب سید پابرهنه/ج1