6گام مهم براي با خدا ماندن:
1-فقط عاشق او بودن:هروقت مي خواست براي جوان ها يادگاري بنويسد،مي نوشت:من كان لله،كان الله له.«هر كه با خدا باشد خدا با اوست.»
رسم عاشق نيست با يك دل دو دلبر داشته باشد.
2-هميشه به ياد او بودن:براي اينكه معشوقت را هميشه در كنارت احساس كني بايد دائماً به يادش باشي.
با صلوات،با استغفارو…
آن زليخا از سپندان تا به عود
نام جمله چيز يوسف كرده بود
3-به معشوقت اعتماد كن:كشتي غرق شد وآب او را به ساحل جزيره اي متروكه آورد،اميدي به نجات نداشت،يك ماه زحمت كشيد واز چوب وخار وخاشاك كلبه اي ساخت.آنروز وقتي برگشت كلبه در حال سوختن بود،خيلي به خدا گلايه كرد،ساعتي بعد كشتي در جزيره پهلو گرفت واو نجات يافت؛ناخدا مي گفت:از دود آتش فهميدم كسي كمك مي خواهد.
4-اول خودت:از آيت الله بهاءالديني پرسيدند:براي خود سازي چه ذكري بگوييم؟فرمود:روزي چندين بار به خودتان بگوييد:چقدر خوب ميشه اگه من خوب بشم.
بيا براي دل امام زمان (عج)وظهورش ترك گناه را از خودمان شروع كنيم.
5-اضافه كاري:رفته بوديم شناسايي،به كمين عراقي ها برخورديم،مجبور شديم نماز صبح را هم در حال برگشتن بخوانيم،وقتي به مقر رسيديم آفتاب طلوع كرده بود،همه از خستگي خوابشان برد به جز سيد،تا ظهر نام خواند وگريه كرد،ازش پرسيدند:چه شده؟چرا بي تابي؟از گريه چشمانش سرخ شده بود،سرش را بالا آورد وگفت:ديشب نماز شبم قضا شد،دلم براي خدا تنگ شده …
6-شاه كليد:به خدا گفتم:بيا جهان را قسمت كنيم،آسمان مال من،ابرهايش مال تو!دريا مال من،موج هايش مال تو!ماه مال من،خورشيد مال تو!خداخنده اي كرد وگفت:
توبندگي كن،
همه چيز مال تو؛
حتي من…
روزي مردي خواب عجيبي ديد كه پيش فرشته هاست وبه كارهاي آنها مي نگرد.هنگام ورود دسته بزرگي از فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند وپشت سر هم نامه هايي را كه توسط پيك هايي از زمين مي رسند باز كرده وآنها را داخل جعبه مي گذارند.مرد از يكي از فرشتگان پرسيد:شما چه كار مي كنيد؟
فرشته در حالي كه نامه را باز مي كرد گفت:اينجا بخش دريافت دعا ها وتقاضاهايي است كه مردم از خداوند دارند.مرد كمي جلوتر رفت،باز تعدادي از فرشتگان را ديد كه كاغذ هايي را داخل پاكت مي گذارند وآنها را توسط پيك هايي به زمين مي فرستند .مرد پرسيد شما چه كار مي كنيد؟فرشته با عجله گفت:
اينجا بخش ارسال است وما الطاف ورحمت هاي خداوند را به همراه دعاهاي مستجاب شده به زمين مي فرستيم.مرد كمي جلوتر رفت وديد كه يك فرشته تنها نشسته است.
مرد پرسيد:شما چه كار مي كنيد:
فرشته جواب داد:اين جا بخش تصديق جواب است.مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده بايد جواب بفرستند ولي عده اي بسيار كمي جواب مي دهند .مرد پرسيد:مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟فرشته پاسخ داد:بسيار ساده فقط كافيست،بگويند:
خدايا تو را شكر!!!
فرشته توكلي،طلبه پايه چهارم
در جزيره اي زيبا تمام حواس زندگي مي كردند:
ثروت،غرور،غم،شادي وعشق.
روزي خبر رسيد به زودي جزيره به زير آب خواهد رفت،همه ساكنان جزيره قايق هايشان را آماده وجزيره را ترك كردن.اما عشق مي خواست تا واپسين لحظه بماند؛چون او عاشق جزيره بود،وقتي جزيره به زير آب فرو مي رفت،عشق از ثروت كه با قايق با شكوهي جزيره را ترك مي كرد،كمك خواست.ثروت گفت :مقدار زيادي طلا در قايقم هست.جايي براي تو نيست.پس عشق از غرور خواست،غرور گفت:نمي توانم تورا با خود ببرم،تمام بدنت خيس وكثيف است.وقايق مرا كثيف مي كني.غم همان نزديكي ها بود وعشق از او كمك خواست.غم با صداي غمگيني گفت :من خيلي غمگينم واحتياج به تنهايي دارم.عشق اين بار به سراغ شادي رفت،ولي او آنقدر غرق شادي بود كه حتي صداي او را هم نشنيد.آب هر لحظه بالا تر مي آمدو عشق ديگر نا اميد شده بود،ناگهان مردي سالخورده گفت:بيا من تو را با خود خواهم برد عشق با خوشحالي سوار شد وجزيره را ترك كرد.وقتي به خشكي رسيدند،پيرمرد به را خود رفت وعشق تازه متوجه شد كه حتي نام ناجي خود را نمي داند؛بنابراين،نزد علم رفت واز او پرسيد؛آن پير مرد كه بود؟علم پاسخ داد:زمان
عشق با تعجب گفت:اما او چرا به من كمك كرد؟علم لبخندي زدي وگفت:زيرا تنها زمان قادر به درك عظمت عشق است.
مهلا حاجي آبادي،طلبه پايه چهارم
*آنگاه كه تنها شدي ودر جست وجوي يك تكيه گاه مطمئن هستي،بر من توكل نما«نمل،79»
*آنگاه كه نوميدي بر جانت پنجه افكند ورهايت نكرد ،به من اميدوار باش.«زمر،53»
*آنگاه كه سرمست زندگاني دنيا ومغرور به آن شدي،به ياد قيامت باش.«فاطر،5»
*آنگاه كه در پي تعالي وكمال هستي،نيتت را پاك والهي كن.«فاطر،30-29»
*آن گاه كه دوست داري به آرزويت برسي،به درگاهم دعا كن تااجابتت نمايم.«غافر-60»
*آن گاه كه دوست داري با من هم سخن شوي،نماز را به ياد من بخوان.«طه،14»
*آن گاه كه دوست داري كسي همواره به يادت باشد،به ياد من باش كه من همواره به ياد تو هستم.«بقره،152»
*آن گاه كه روحت تشنه نيايش وراز ونياز است،آهسته مرا بخوان.«اعراف،55»
*آن كه شيطان همواره در پي وسوسه توست،به من پناه ببر.«مومنون،97»
*آن گاه كه لغزش ها روحت را آزرده ساخت،در توبه به روي تو باز است.«قصص،67»
زهرا جوادي فر،طلبه پايه چهارم
جوانی « بهار عمر» است .
اما در پی این بهار ، خزان هم پیش است . همیشه شاداب و با طروات نمی مانیم نیرو و نشاط و مجال و حوصله ی جوانی «محدود» است و گذرا .
ولی از همین دوره ی پرشتاب هم برای آینده بهخره گرفت .
بعضی ها امروزشان را به امید و آروزی «فردا می گذرانند و فردایشان به حسرت و اندوه «دیروز » سپری می شود عمرشان بین آن «امید» و این «افسوس» تقسیم می شود و خورده هم نمی آورد !
حیف است که « سرمایه ی عمر» این گونه تاراج شود