براي كسب مقام شهيد در قيامت راه هائي وجود دارد كه در روايات مطرح گرديده است.
1. طلب شهادت؛ پيامبر اكرم فرمود: «هر كه براستي خواهان شهادت باشد، (ثواب آن) به او داده
مي شود، هر چند به شهادت نرسد». در روايت ديگر فرمود: «هر كه صادقانه از خداوند شهادت را
مسئلت كند، خداوند او را به منزل هاي شهيدان برساند، هر چند در بستر خود بميرد».
2. نيت
شهادت؛ پيامبر اكرم فرمود: «بسا كساني كه با جنگ افزار كشته شوند، اما نه شهيد باشند و نه
ممدوح و بسا كساني كه در بستر خود به مرگ طبيعي بميرند، اما نزد خداوند صديق و شهيد به
شمار آيند».
3. دفاع از مال و خانواده؛ «چنان چه بخواهند مال كسي را به ناحق بگيرند و او (در راه
آن) بجنگد و كشته شود، شهيد است». پيامبر اكرم (ص) روايت ديگر: «هر كه در راه دفاع از خانواده
خود به ستم كشته شود، شهيد است، و هر كه در راه دفاع از مال خود مظلومانه كشته شود،
شهيد است و هر كه در راه دفاع از همسايه خود به ستم كشته شود شهيد است و هر كه در راه
خدا كشته شود شهيد است. هر كه در راه دفاع از جان خود بجنگد و كشته شود، شهيد است. هر
كه در راه دفع ستم از خود كشته شود شهيد است. هر كه در راه دفاع از مال خود كشته شود
شهيد است. در راه دفاع از مال و دارائي خود بجنگ تا آن را به دست آوري يا كشته شوي در اين
صورت از شهيدان آخرت خواهي بود. چه خوب مرگي است، مردن در راه دفاع از حقش».
4. پاكدامني، عفت؛ پيامبر اكرم (ص): «هر كه عاشق شود و عشق خود را بپوشاند و
پاكدامني ورزد و بدان سبب بميرد، شهيد است». امام علي عليه السلام: «مجاهدي كه در راه خدا
به شهادت رسيده باشد، پاداشش بيشتر از كسي نيست كه بتواند گناه كند و پاكدامني ورزد».
5-ايمان، حب آل محمد؛ امام علي عليه السلام: « مومن در هر جائي كه بميرد و در هر لحظه و
ساعتي كه جانش گرفته شود، شهيد است». پيامبر اكرم (ص): «هر كه بر دوستي آل محمد
بميرد، شهيد است». امام سجاد عليه السلام: «هر كه در زمان غيبت قائم ما برموالات و دوستي
ما بميرد، خداوند پاداش هزار شهيد، مانند شهيدان بدر و احد به او عطا كند».
شادی روح همه شهدا صلوات…
منبع: ميزان الحكمه، ترجمه حميدرضا شيخي، نشر دار الحديث، ج 6، ص0 288 تا 2884
هميشه ميتوان نوشت اما گاهي نوشتن آنقدر سخت و مشکل ميشود که براي حرکت قلم بر کاغذ توان و اجازهاي نيست.
شايد به اين علت است که از آن کس و آن چيز که بايد بنويسي آن قدر کوچکتر و حقيرتري که احساس شرم و خجالت ميکني، شرم از وصف عصمت و پاکي و ارزشمندي برفي دردانههاي خداوند که بخواهي با کولهباري از گناه و دستاني آلوده، از پاکي و نجابت يکتانهي زمين و آسمان بنويس.
اما اگر جسارت و جرأتي هم پيدا شود بسته به تصويري است که جز مهرباني و صبر و شقاوت از اين خاندان پيدا نيست.
سخن از دردانهاي است که جهان به خاطر پدرش و پدرش به خاطر او آفريده شدهاند.
صحبت از الگو و اسوه زنان عالمين است.
دختري که مادر پدرش لقب گرفت و تمام دانستنيهاي عالم از زمان آدم تا به حال در گفتار و کردار او که چندان سن و سالي هم نداشت، پيدا بود کسي که در مدت کوتاه عمرش خاکيان قدرش را ندانستهاند و جز جفا در حقش چيزي روا نداشتند شايد روزي در و ديوار نيم سوختهي خانه فاطمه به صدا دربيايد و از حادثه آن شب تلخ بگويد که چگونه عزيزترين کس پيامبر را مابين در و ديوار قرار دادند آن هم کساني که خود را امت پيامبر ميناميدند.
شايد روزي در و ديوار حقيقت را فرياد بزنند، فريادي که تا جهان بشنود صداي مظلوميتاش را.
حضرت علي(علیه السلام) در هنگام دفن حضرت فاطمه(سلام الله علیها) با پيامبر گرامي اسلام اينگونه درد دل مي کند” سلام بر تو اي رسول خدا(صلی اله علیه واله) سلامي از طرف من و دخترت که هم اکنون در جوارت فرود آمده و شتابان به شما رسيده است.
اي پيامبر خدا صبر و بردباري من با از دست دادن فاطمه(س) کم شده، و توان خويشتنداري ندارم اما براي من که سختي جدايي تو را ديده و سنگيني مصيبت تو را کشيدهام شکيبايي ممکن است اين من بودم که با دست خود تو را در ميان قبر نهادم و هنگام رحلت، جان گرامي تو ميان سينه و گردنم پرواز کرد.
پس همهي ما از خداييم و به خدا بازميگرديم.
پس امانتي را که به من سپرده بودي برگردانده شد و به صاحبش رسيد از اين پس اندوه من جاودانه و شب هايم شب زنده داري است تا آن روز که خدا خانه زندگي تو را براي من برگزيند.
به درستي گفتهاند که قدر گوهر را گوهري داند و قدر زر را زرشناس ميداند.
براي هر چيز و هر کسي معيار و ميزاني است که براي زنان عالمين هم، معيار و مقياس کس جز فاطمه نيست.
گوهري ناب که هر کس با آن انس گرفت، عطر خوش و چهره نورانياش فضا را تسخير خواهد کرد.
کافي است چشم باز کنيم و دوباره از نو به حقيقت زندگي نگاه کنيم.
منبع:خطبه 202 نهج البلاغه
درود خدا بر تو ای یاری رسان حق!
درود خدا بر تو ای یاری رسان حق! و آن كه با گفتار راستین و شایسته، مردم را بسوی حق فرا میخوانی!
در جریان باش كه بخاطر كارهای سازنده و شایستهات نزد ما مقرب هستی و خداوند به مهر و لطف خود، تو را به انجام و تدبیر این كارهای شایسته توفیق ارزانی داشته است.
ما در نامه خویش به سوی تو، خدای جهان آفرین را كه خدایی جز او نیست (و) خدای ما و خدای نیاكان (گرانقدر) ما است، سپاس میگذاریم و از بارگاه با عظمتش بر سرور و سالارمان محمد(صلی الله علیه و آله) آخرین پیام آور خدا و خاندان پاك و مطهرش، درودی جاودانه میطلبیم.
و بعد! دوست راه یافته به حقیقت! خداوند بدان وسیلهای كه به سبب دوستان ویژه خود، به تو ارزانی داشته است، وجودت را حفظ و تو را از نیرنگ دشمنانش حراست فرماید.
ما ناظر نیایش(عارفانه و راز و نیاز پرشور و پراخلاص) تو با خدا بودیم و از خدای جهان آفرین برآورده شدن آن(خواستهات) را خواستیم.
ما اینك در قرارگاه خویش، در مكانی ناشناخته بر فراز قلهای سر به آسمان كشیده، اقامت گزیدهایم كه به تازگی به خاطر عناصری بیداد پیشه و بی ایمان، بناگزیر از منطقهای پر دار و درخت بدین جا آمدهایم و بزودی از اینجا نیز به دشتی گسترده كه چندان از آبادی به دور نیست، فرود خواهیم آمد و از وضعیت و شرایط آینده خویش تو را آگاه خواهیم ساخت تا بدان وسیله در جریان باشی كه بخاطر كارهای سازنده و شایستهات نزد ما مقرب هستی و خداوند به مهر و لطف خود، تو را به انجام و تدبیر این كارهای شایسته توفیق ارزانی داشته است.
از این رو تو - كه خدای جهان آفرین با چشم عنایتش كه هرگز آن را خواب نمیگیرد، وجودت را حفظ كند - باید در برابر فتنهای كه جان آنان را كه آن را در دلهایشان كشتهاند، به نابودی خواهد افكند، باید بایستی! و باید باطل گرایان بداندیش را بترسانی! چرا كه از سركوبی آنان، ایمان آوردگان، شادمان و جنایتكاران، اندوه زده خواهند شد.
هان ای دوست پراخلاص كه همواره در راه ما بر ضد بیدادگران در سنگر جهاد و پیكاری! خداوند همانسان كه دوستان شایستهكردار پیشین ما را تأیید فرمود، تو را نیز تأیید نماید! ما به تو اطمینان میدهیم كه هر كس از برادران دینیات، پروای پروردگارش را پیشه سازد و آنچه را به گردن دارد به صاحبان حق برساند، در فتنه نابود كننده و گرفتاریهای تیره و تار و گمراهگرانه، در امان خواهد بود.
و نشانه حركت و جنبش ما از این خانهنشینی و كنارهگیری، رخداد مهمی است كه در سرزمین وحی و رسالت، مكه معظمه، از سوی پلیدان نفاق پیشه و نكوهیده، رخ خواهد داد، از جانب عنصری سفاك كه ریختن خونهای محترم را حلال شمرده و به نیرنگ خویش، آهنگ جان ایمان آوردگان خواهد كرد، اما به هدف ستمبار و تجاوزكارانه خویش دست نخواهد یافت، چرا كه ما پشت سر توحیدگرایان شایستهكردار، بوسیله نیایش و راز و نیازی كه از فرمانروای آسمان و زمین پوشیده نمیماند، آنان را حفاظت و نگهداری خواهیم كرد.
بنابراین قلبهای دوستان ما به دعای ما به بارگاه خدا، آرامش و اطمینان یابد و آسوده خاطر باشند كه خداوند آنان را بسنده است و گرچه درگیریهای هراسانگیزی، آنان را به دلهره میافكند، اما از گزند آن عنصر تبهكار در امان خواهند بود و سرانجام، كار با دست توانا و ساخت تدبیر نیكوی خدا - تا هنگامی كه پیروان ما از گناهان دوری گزینند - شایسته و نیكو خواهد بود.
هان ای دوست پراخلاص كه همواره در راه ما بر ضد بیدادگران در سنگر جهاد و پیكاری! خداوند همانسان كه دوستان شایستهكردار پیشین ما را تأیید فرمود، تو را نیز تأیید نماید! ما به تو اطمینان میدهیم كه هر كس از برادران دینیات، پروای پروردگارش را پیشه سازد و آنچه را به گردن دارد به صاحبان حق برساند، در فتنه نابود كننده و گرفتاریهای تیره و تار و گمراهگرانه، در امان خواهد بود و هر آن كس كه در دادن نعمتهایی كه خداوند به او ارزانی داشته، به كسانی كه دستور رسیدگی به آنان را داده است، بخل ورزد، چنین كسی در این جهاد و سرای دیگر، بازنده و زیانكار خواهد بود.
دوست واقعی! اكر پیروان ما - كه خدای آنان را در فرمانبرداری خویش توفیق ارزانی بدارد - براستی در راه وفای به عهد و پیمانی كه بر دوش دارند، همدل و یكصدا بودند، هرگز خجستگی دیدار ما از آنان به تأخیر نمیافتاد و سعادت دیدار ما، دیداری بر اساس عرفان و اخلاص از آنان نسبت به ما، زودتر روزی آنان میگشت.
از این رو (باید بدانند كه) جز برخی رفتار ناشایسته آنان كه ناخوشایند ما است و آن عملكرد را زیبنده اینان نمیدانیم، عامل دیگری ما را از آنان دور نمیدارد.
خداوند ما را در یاری بسنده و نیك، كارساز است و درود او بر سالار و هشدار دهنده ما محمد(صلی الله علیه و آله) و خاندان پاكش باد!
منبع : 1- احتجاج ج 2، ص 597، بحارالانوار، ج 3، ص 175.
﴿مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبة أنبتت سبع سنابل فی کلّ سنبلة مئة حبّة والله یضاعف لمن یشاء والله واسع علیم﴾ (سورە بقره، آیە 261)
«مثل (صدقات) کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند همانند دانه ای است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه ای صد دانه باشد؛ و خداوند برای هر کس که بخواهد (آن را) چند برابر می کند، و خداوند گشایشگر داناست.»
بازار پرهیاهو و شلوغ بود.با عجله از این طرف به آن طرف می رفت تا هر چه زودتر وسایلی را که مادرش از او خواسته تهیه کند و به خانه ببرد.هر رهگذری که از کنار او می گذشت به او احترام می گذاشت و برای پدرش درود و صلوات می فرستاد.خیلی وقت بود که دلش می خواست بداند چرا پدرش تا این حد مورد احترام مردم بوده است که حالا بعد از گذشت سال ها که او از دنیا رفته هنوز هم مردم به خاطر پدرش او را تکریم می کنند و درود و صلوات می فرستند.
در این افکار غوطه ور بود که به خانه رسید.مادر به استقبالش آمد و وسایلی را که تهیه کرده بود از او گرفت.محمّد با دستمال کوچکی عرق پیشانی اش را خشک کرد و گفت: «مادر، پدر من چگونه مردی بود؟ چرا بعد از اینکه سال ها از فوت او می گذرد هنوز مردم او را احترام می کنند؟» مادر لبخندی زد و گفت:«پدر تو مرد صالح و نیکوکاری بود.او ثروت زیادی داشت و همیشه حاجت محتاجان را برآورده می کرد.هر کس گرفتاری داشت گرفتاری او را برطرف می کرد.همه او را دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.روزی که پدرت از دنیا رفت، من تصمیم گرفتم راه او را ادامه دهم و بقیه ثروت او را انفاق کردم و گره از مشکلات دیگران باز کردم، تا اینکه ثروت پدرت تمام شد.»
محمد با دلخوری گفت:«مادر، اگر پدرم انفاق می کرد مال برای خودش بود ولی تو گناهکاری»
ـ چرا پسرم؟ مگر من چه کار خطایی کرده ام؟
ـ پدرم مال خودش را انفاق کرد.ولی تو مالی را که برای من و میراث من بود، انفاق کردی.مادر که تازه به اشتباهش پی برده بود با نگرانی گفت:«پسرم، تو درست می گویی من را ببخش و حلالم کن». محمد گفت:تو را می بخشم ولی آیا باز هم از مال پدرم چیزی مانده است تا آن را سرمایه کار کنم؟
مادر با عجله به طرف صندوقچه کوچکی رفت و درش را باز کرد.صد درهم در صندوقچه مانده بود آن را به طرف محمّد گرفت و گفت:«این تنها باقی مانده پول پدرت است.درست است که خیلی کم است امّا اگر خداوند اراده خیر و نیکی کند از این پول کم، برکت زیادی به دست خواهی آورد».
محمد پول را گرفت و فردای آن روز برای پیدا کردن شغلی از خانه بیرون رفت.در وسط راه مرد جوانی را دید که در کنار گذرگاه مرده بود و هیچ کس حاضر نبود خاک سپاری او را برعهده بگیرد.
وقتی حال و احوال او را پرسید، فهمید که این مرد هیچ کس را ندارد و تنها و غریب است.محمد تصمیم گرفت این مرد را به خاک بسپارد.کفنی برای او خرید و غسلش داد و بر جنازه اش نماز خواند. آن گاه او را به خاک سپرد.برای تمام این کارها مجبور شد هشتاد درهم از پولش را خرج کند.از صد درهمی که مادرش به او داده بود فقط بیست درهم باقی مانده بود.
محمد به راه خودش ادامه داد.چند ساعتی گذشت که مرد غریبه ای را دید.مرد غریبه جلو آمد. نگاهی به صورت آفتاب سوخته محمد انداخت و گفت:«جوان کجا می روی؟»
ـ برای پیدا کردن شغلی و درآمدی عازم سفر هستم.
ـ چقدر سرمایه داری؟
ـ 20 درهم.
ـ این که خیلی کم است.تو با این پول نمی توانی تجارت کنی.
ـ اگر خداوند اراده کند می توانم از همین مقدار کم هم برکت به دست آورم.
ـ راست می گویی.حالا که فهمیدم تو جوان دیندار و با خدایی هستی پیشنهادی برایت دارم.
پیشنهاد من یک شرط دارد و آن اینکه من را با خودت شریک کنی و هرچه از این کار سود بردی با من تقسیم کنی.محمد با خوشحالی گفت:«قبول است.من راضی هستم.فقط بگو چکار کنم؟»
ـ چند ماهی است که پادشاه این دیار نابینا شده است و از تمام شهرهای دور و نزدیک طبیبان حاذق زیادی برای معالجه او آمده اند؛ امّا هنوز کسی نتوانسته او را مداوا کند.امّا من داروی او را که سرمه ای است از مغز سرگربه به تو می فروشم.این سرمه را سه روز، روزی یک بار به چشمان پادشاه بکش و بعد از اینکه بینا شد من به نزد تو می آیم تا سهم خودم را بگیرم.
محمد سرمه را از مرد غریبه با 20 درهم خرید و راهی قصر پادشاه شد.پادشاه که از شفای خودش ناامید بود قبول کرد که داروی محمّد را نیز امتحان کند.محمد تا سه روز این دارو را به چشمان پادشاه کشید.
بعد از سه روز نور چشمان پادشاه برگشت و او بینا شد.
پادشاه که نمی توانست چنین معجزه ای را باور کند گفت:«تو سلطنت و پادشاهی من را دوباره به من برگرداندی، من به خاطر این لطفت، دخترم را به عقد تو در می آورم و نصف ثروتم را به تو می دهم؛چون تو از بهترین طبیبان حاذق، داناتری».
محمد گفت:«من مادری دارم که نمی توانم او را تنها بگذارم».
ـ هر قدر دوست داشتی نزد او بمان و هر وقت تصمیم گرفتی بازگردی بازگرد.
پادشاه دخترش را به عقد محمد درآورد و ثروت زیادی به او بخشید.بعد از چند ماه محمد تصمیم گرفت برای دیدن مادرش به وطن خودش بازگردد.در بین راه همان مرد غربیه را دید.مرد غربیه با دیدن محمد جلو آمد و گفت:«خوب جوان به عهدت وفا نمی کنی؟»
محمد گفت:«نیمی از ثروتم را به تو می بخشم و حتی وسایلی که با خودم دارم با تو تقسیم می کنم.« مرد غریبه گفت:»درست است امّا یک چیز را نمی توانی تقسیم کنی و آن همسرت است.»
محمد گفت:«می توانی من را حلال کنی؟»
مرد غریبه گفت:«تو به عهد و پیمان خودت وفا کردی و من هیچ سهمی از تو نمی خواهم هرچه که تا به حال به دست آوردی برای خودت است.من فرستاده ای هستم که از طرف خداوند مأمور شدم تا پاداش انفاق تو را بدهم و اینها هم جزای انجام کار نیک تو بود».
منبع:
پایگاه اطلاع رسانی حوزه،(داستان قرانی)