از حكمتهاى امام صادق «عليهالسلام» به ابن جندب:
و قيل له «عليه السلام»: قوميعملون بالمعاصى ويقولون: نرجوا فلا يزالون كذلك حتى يأتيهم الموت.فقال
«عليه السلام»: هؤلاء قوميترجحّون في الأمانيكذبوا ليس يرجون انّ مَن رجا شيئاً طلبه، ومَن خاف مِن
شىءهرب منه.(تحف العقول ،صفحه 362)
حضرت صادق (عليه السلام) در مورد افرادى كه مرتكب گناه مي شوند، لكن مي گويند: «ما اميدوار به رحمت پروردگار هستيم»، فرمود: اينان، غرق در پندارها و توهّمات خود مي باشند و درادعاى خود كاذب بوده، در حقيقت اميد ندارند، زيرا اگر كسى واقعاً به چيزى، اميدوار باشد. دنبال آن مي رود و اگر از چيزى، بترسد، از آن مي گريزد.
آمرزش گناهان، از مظاهر رحمت رحيميه الهى است، و اين رحمت اين گونه نيست كه خودش به سراغ انسان بيايد،بلكه بايد آن را طلب نمود. همان گونه كه پيامبر و ائمه ى معصومين «عليهم السلام» و اولياء الهى، به خاطر ترس از گناهان، آن همه راز و نياز و مناجات با پروردگار نموده و آن قدر اشک مي ريختند.
پروردگارا ! ما را از پيروان راستين آنان قرار ده.
منبع:
( احاديث منتخب رهبر معظم انقلاب «دام ظله» درشروع درس خارج)
«قضا و قدر تمام بلایا را از او دور کرد و از همهشان جان سالم به در برد تا در 17 سالگی در کمال صحت و سلامت به سعادت ابدی دست یافت.»
جثه کوچک اما قلب بزرگی داشت. دلش برای رفتن میتپید، اما به خاطر ظرافت اندامش حاضر نشدند اعزامش کنند. میله بارفیکسی خرید و به خانه آمد تا با ورزش بتواند به آن تناسب جسمانی و بعد هم به هدفش دست پیدا کند.
مادر رضایت نمیداد، اما برای «داوود» رضایت قلبی والدینش در اولویت بود. یک روز که مادر رضایتنامهاش را امضا و به رضایت قلبیاش اقرار کرد، تمام طول اتاق نشیمن را پشتک زد و به پایش افتاد. مادر، خود راهیاش کرد تا به اتفاق پسر همسایه و همرزم آیندهاش «حمید شهرابی» ترتیب کارهای اعزامشان را بدهند. «معصومه تجویدی» و «سید حسن برقعی» بیشتر درباره فرزند ارشدشان برایمان میگویند.
تب و لرز شدید و ضعف و بیحالی عجیبی داشت. علتش هم مشخص نبود؛ اما دکتر بعد از معاینه گفت ممکن است تا صبح بیشتر دوام نیاورد. مادر باید آن شب را تا صبح بیدار میماند، داروها را با یخ خنک نگه میداشت و رأس ساعت به داوود میخوراند. ولی نه یخ و نه یخچال داشتند. پدر با دوچرخهاش رفت، یک قالب یخ بلوری خرید و آورد. او هم داروها را داخل یخ ریخته و تا صبح به نوزاد داده و پاشویهاش کرد. مادر میگوید: «تابستان سال 1345 بود. من آن شب پلک روی هم نگذاشتم. فقط نزدیک اذان صبح از همسرم خواستم از داوود مراقبت کند تا من چند دقیقهای استراحت کنم. داوود صبح همان روز به لطف خدا سلامتیاش را به دست آورد و خیال ما را راحت کرد.»
ولی همین یک بار نبود. چند بار دیگر هم خطر از بیخ گوشش گذشت. در سه سالگی سرخک سختی گرفت. مادربزرگش مرتب از قم برایش خروس خانگی میفرستاد و مادر آن را میپخت و عصاره گوشتش را به او میداد. یک بار هم در نوجوانی موتور پدر را برداشت و حوالی مسجد جعفری با کامیونی برخورد کرد، ولی به طرز معجزه آسایی از زیر آن رد شد و بی آن که یک قطره خون از دماغش بیاید به خانه بازگشت. پدر که پس از مدتی این ماجرا را از زبان صاحب تعمیرگاه موتور ساز نزدیک خانه شنید، میگوید: «اگر این اتفاق میافتاد، هیچ وقت نمیتوانستم آن مصیبت را تحمل کنم، اما قضا و قدر تمام این بلایا را از او دور کرد و از همهشان جان سالم به در برد تا در 17 سالگی در کمال صحت و سلامت به سعادت ابدی دست یافت.»
تلاش برای رسیدن به تناسب جسمانی
سنش برای رفتن به جبهه قانونی بود، اما سخت میشد رضایت مادر را جلب کرد. با این همه، پیگیر کارهایش شد تا هر آنچه نیاز است فراهم کند و بار سفر را ببندد. یک بار که برای همین منظور به پایگاه بسیج مسجد ائمه اطهار (علیه اسلام) مراجعه کرد، گفتند: «جثهاش برای مبارزه کردن و جنگیدن مناسب نیست.» او هم یک میله بارفیکس خرید و به چارچوب در نصب کرد تا با ورزش کردن قد و قامتش برازنده یک بسیجی رزمنده بشود. مادر شهید میگوید: «یک روز همین طور که مشغول ورزش کردن بود، برای چندمین بار موضوع رفتن به جبهه را مطرح کرد. خیلی دلش میخواست با رضایت قلبی من و پدرش برود، و گرنه خیلیها بیخبر از خانواده رفته بودند. من هم بعد از مدتها رضایت دادم. از خوشحالی در پوست نمیگنجید و به اتفاق دوست صمیمیاش که در محله شیوا در همسایگی ما زندگی میکردند از پایگاه مسجد به پادگان امام حسین(علیه اسلام) اعزام شدند. مدتی بعد نیز از پایگاه مالک اشتر به کردستان رفتند.»
شجاع، اما آرام
هوای مادر را داشت و برای پدر احترام زیادی قائل بود. دائم به برادر کوچکترش سعید سفارش میکرد به مادر کمک کند و نگذارد از چیزی دلگیر شود. کافی بود عصبی شود تا میگرنهای همیشگی به سراغش بیاید و داوود همواره از این موضوع رنج میبرد. بیش از همه به خواهرش «منیر» و پسر نوزادش «محسن» عشق میورزید. جزو جدانشدنی نامههایش در این سه ماه، احوالپرسی از این دو و پیگیری کارهایی بود که محسن در نبود او یاد گرفته بود. «سید حسن برقعی» درباره دیگر خصایل اخلاقی پسرش میگوید: «با همه آرامشی که در رفتارش احساس میشد، اما شجاعتی مثال زدنی داشت و در برابر ناملایمات زندگی ایستادگی میکرد. پس از شهادت او، فرمانده برایمان از دلاوریهایش گفت و اینکه چطور به عنوان یک جانفشان داوطلب با دشمن بعثی رو به رو میشد و از وطن و دین دفاع میکرد.»
خبر شهادت
جمعه، اول اسفند بود. دلشوره عجیبی داشت، بیتاب و نا آرام بود؛ اما نمیخواست این بیقراری به همسر و فرزندانش تسری پیدا کند. به همسرش گفت: «بهتر است امروز بیرون برویم. به مهمانی رفتند، اما خبرها زود میرسید. برای نماز ظهر آماده میشد که آقای «کافی» یکی از همسایههایشان آمد در خانه و چند دقیقهای با پدر داوود صحبت کرد و رفت. پدر که داخل آمد، گفت داوود زخمی شده، باید به بیمارستان برویم؛ اما مادر میدانست که ماجرا فراتر از این حرف هاست. نمازش را خواند، سماور را روشن کرد و به خواهرش گفت زیر غذا را خاموش کن برویم. رفتند، اما سر از پزشکی قانونی در آوردند. اول نگهبانها راهش نمیدادند؛ اما وقتی چهره آرامش را دیدند و او قول داد که به خودش مسلط باشد و شیون نکند خیالشان آسوده شد. کشوهای سردخانه را بیرون کشیدند، صورت و گردن زخمی داوود نمایان شد. ماهیچههای دستش هم جراحت سختی برداشته بود. دلش ریش شد، اما باید روی حرفش میایستاد. سعی کرد کنترلش را از دست ندهد. مثل یک تماشاچی فرزندش را دید، صورتش را بوسید و فقط یک جمله به زبان آورد: «این خواسته خودش بود، من هم که رضایت داده بودم، خوشا به سعادتش که خوب عاقبتی داشت…»
بیوگرافی:
نام و نام خانوادگی: داود برقعی
متولد: فروردین 1345
تحصیلات: گواهی پایان دوره راهنمایی
اعزامی از: پایگاه مالک اشترآذرماه 1362
مدت حضور در مناطق عملیاتی: حدود 3 ماه
محل شهادت:کردستان به دست گروهک کومله
تاریخ شهادت: 1362.12.1
تاریخ رجعت پیکر: 1362.12.2
روز خاکسپاری: 1362.12.5
مدفن:قطعه 28 بهشت زهرا(س)
منبع: دفاع پرس
مسافران زیادی از استانهای مختلف کشورمان راهی سرزمینهایی میشوند، که سرزمینهای نور خوانده میشوند. بسیاری از زائران این سرزمینها اعتقاد دارند که نامش با حال و هوایشان سنخیت دارد. آنها میگویند حس عجیبی را با حضور در این سرزمینها تجربه میکنند. احساسی که اگر روایت آن سرزمینها را ندانند در حد یک حس عجیب آرامشبخش برایشان باقی میماند.
خیلیها ادعا میکنند پس از شنیدن نخستین روایت و درک اوج فداکاریها و حماسههای خلق شده در این سرزمینها مسیر زندگیشان تغییر کرد، نگاهشان و حتی دنیایشان طور دیگری شد.
«اکرم میرزاوند» دانشجوی دانشگاه قم، زائری که 5 سال متوالی به عشق شهدا و مقاومتهای آنها با دستان خالی در هشت سال جنگ تحمیلی راهی سرزمینهای نور میشود، در گفتوگو با خبرنگار اعزامی دفاع پرس به راهیان نور میگوید: وقتی در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس حضور پیدا میکنم روحیه میگیرم. در یادمان طلائیه بیشتر متحول و منقلب میشوم. خیلی مکانهای زیارتی رفتهام؛ ولی هیچ جایی مثل اینجا برای من روحیه بخش نبود. حس و حالی که در این مناطق به من دست میدهد عجیب و طولانی مدت است، مثل سفرهای تفریحی به سایر مناطق کشور نیست.
وی با بیان اینکه در این مناطق میشود حضور شهدا را حس کرد، میافزاید: تا جاییکه بتوانم راه شهدا را ادامه خواهم داد؛ اما فکر میکنم برخی از ما اندکی نسبت به شهدا بیمهر هستیم. با وجود اینکه با آمدن به مناطقی که روزی رزمندگان کشورمان در این مناطق با جان و دل برای حفظ وجب به وجب خاک آن با دشمن متجاوز مبارزه کردهاند، روحیه میگیریم؛ اما تمام و کمال راه آنها را ادامه نمیدهیم.
این زائر یادمان شهدا که پنج سال پیش به تشویق دوستانش قدم در این مسیر نورانی گذاشته است، تاکید میکند: اگر اتفاقی نیفتد این مسیر را ادامه خواهد داد و هرساله با حضور در این مناطق با شهدا تجدید بیعت کرده و راه آنها را در حد توان خود ادامه خواهم داد.
میرزاوند میگوید: تا جاییکه میتوانم دوستانم را با توصیفاتی که از فضای معنوی یادمانها میکنم به سفر به این مناطق تشویق میکنم. به دوستانم تاکید میکنم که اگر برای اولین بار در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس حضور پیدا کنید، یک حسی در شما ایجاد میشود که سال آینده نیز خود به خود مشتاق حضور در این مناطق میشوید.
در پایان وقتی از زائر کربلای ایران سوال میکنیم بهترین هدیهای که در سرزمینهای نورانی از شهدا گرفتهاید چه چیزی است، درحالیکه اشک از چشمانش سرازیر میشود، با بغض میگوید: «سال گذشته شهدا سفر کربلا را به من هدیه دادند.» از بین 200 نفری که در قالب کاروان به این مناطق سفر کرده بودیم، یک سفر کربلا قرعه کشی کردند که قرعه به اسم من افتاد و من با این هدیه از کربلای ایران به کربلای حسین(ع) مشرف شدم. این بهترین هدیه عمرم است و خواهد بود.
منبع: دفاع پرس
شهید «سعید خواجه صالحانی» اولین شهید مدافع حرم سال 96 است، که پیکر مطهرش دو روز مانده به بیست و هشتمین سالروز تولدش به کشور بازگشت.
اولین شهید مدافع حرم سال 1396 در دومین هفته از بهار درست چند روز مانده به بیست و هشتمین سالگرد تولدش به جمع خانواده بازگشت، با لباس سفیدی بر تن و خفته در تابوتی که روی دوش دوستان و بستگانش تشییع شد و در گلزار شهدای «ده امام» به خاک سپرده شد.
چند روز مانده به عید با مادرش تماس گرفت و خبر از پایان ماموریتش در سوریه داد. پشت تلفن، از صدها کیلومتر فاصله، مادر را به آمدنش دلگرم کرد و قول داد در اواسط تعطیلات نوروز خودش را به جمع خانواده برساند اما سرنوشت پایان غرورآفرینی را در دفتر زندگی سعید به نام شهادت مهر کرد.
دلشوره های مادر بعد از آخرین تماس تلفنی زمانی بیشتر شد که دیگر از تماس های سعید خبری نشد. خودش را دلخوش به آخرین مکالمه اش با او و صحبت هایی که بینشان رد و بدل شده بود کرد. توی ذهنش مقدمات خواستگاری و عروسی فرزندش را چید و دل داد به آخرین قول سعید برای آمدنش و حرفی که هنگام رفتن به مادر گفته بود «اینبار که از جبهه برگردم می خواهم زن بگیرم»، با اینحال دلشوره های مادر از دلش پاک نشد.
تمام سال هایی که سعید در سپاه پاسداران خدمت کرد مادر دلش را به ائمه سپرده بود به خصوص در این یک سالی که به سوریه رفت مادر دلواپسی هایش را به دل بی تاب حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) گره زد تا آرامش قلبش شود. مادر شهید گفت: «سعید شهادت را دوست داشت، عشقش به حرم حضرت زینب(س) زیاد بود، امسال که به کربلا رفتم از من خواست در حرم های مطهر برایش دعا کنم تا شهادت نصیبش شوم، می گفتم سعید جان این چه حرفیست؟! تو جوانی، می خواهم تو را داماد کنم چرا این حرف ها را می زنی، من دعا نکردم ولی سعید به آنچه دوست داشت رسید»
مادر شهید خواجه صالحانی در توصیف فرزندش ادامه داد: «خوب، مهربان و بخشنده بود، سرش می رفت نمازش و روزه اش نمی رفت، اگر یک لقمه نان داشت آن را با همه تقسیم می کرد» به علاوه اینها باید ورزشکار بودن را هم به خصوصیاتش اضافه کرد چرا که سعید کشتی گیر بود.»
22 بهمن ماه برای آخرین بار سعید کوله بارش را برای رفتن به سوریه بست. مادر توضیح داد: «هیچ وقت فکر نمی کردم شهید شود، هربار که تماس می گرفت، می گفت جایم خوب است نگران نباشید، منتظرش بودم که برگردد، گفتم ششم عید برگرد تا باهم به شمال برویم اما دلشوره ها کار دستم داد و دوستانش خبر شهادت سعید را آوردند».
خبر شهادت تنها چند روز مانده به بیست و هشتمین سالگرد تولد سعید به گوش خانواده رسید، مادر در این باره گفت: «قرار بود وقتی سعید برگشت در خانه مادر بزرگش در شمال برای او جشن تولد بگیریم تا غافلگیرش کنیم، اما نمی دانستیم او ما را غافلگیر می کند.»
منبع:
دفاع پرس
شرح آیه از حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای (مدظلّه العالی)
قال الله الحکیم : قُلْ ما يَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُکُمْ ً؛ بگو: « اگر دعای شما نباشد ، پروردگارم هیچ اعتنایی به شما نمی کند»
در بینش اسلامی ، بشر به تذّکر و توجّه دائمی احتیاج دارد؛ چون بنا بر این بینش ، بشر یک مسافر و تلاشگر است که اگر از این حرکت و تلاشی که برعهده اوست غافل بماند و درنگ بکند، از رسیدن به منزل مقصود باز خواهد ماند و اگر دائماً تلاش بکند و خوب تلاش بکند، در پایان وقت که پایان عمر اوست، به مقصود دست خواهد یافت و آن مقصود عبارت است از کمال و تعالی روحی که اثرش را در زندگی بعد از مرگ (نشان) خواهد داد. … برای این که انسان این تلاش را به طور دائم انجام بدهد و تکالیفی را که برعهده اوست - که شکلدهنده همان تلاش است - انجام بدهد، تذکّر لازم است؛ (فذکّر انّما انت مذکّر) . و قرآن یک وسیله ذکر است که در خود کتاب الهی بارها از این خصوصیت و مأموریت قرآن یاد شده است. یکی از وسائل یاد ، همین نماز است که در پنج وقت، نماز ما را به یاد می اندازد؛ یکی موعظه است که موعظهِ موعظهگران ما را به یاد می اندازد؛ یکی دعاست که توجه به دعا ما را به یاد می اندازد؛ یکی تلاوت کلاماللَّه است که خواندن آیات الهی ما را از غفلت خارج می کند و از این قبیل وسایل. پس همه این وسایل در کارند تا ما دچار غفلت نشوید
منبع: