بسم الله الرحمن الرحیم
زیر سایۀ درخت مشغولِ بازی بودیم .یکی از بچه ها چشمش خورد به سیبِ سرخی که تویِ جویِ آب افتاده بود. دست کرد سیب رو برداشت و اومد بینِ بچهها تقسیم کرد. اما مسعود سهمش رو نگرفت و گفت: چون نمیدونم صاحبش راضی هست یا نه ، نمی خورم…
?خاطره ای از نوجوانیِ شهید مسعود کریمی مجد
منبع:
کتاب زنگ عبور ، صفحه 111
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
شب عروسیمان در آن گیرودار پذیرایی از مهمانها، به من گفت «بیا نماز جماعت…»
گفتم «نه، الان درست نیست، آخه مردم چی میگن!»
گفت«چی میخوان بگن؟»
گفتم «میخندن به ما!»
گفت «به این چیزا اصلاً اهمیت نده.»
اذان که گفته شد، بلند شد نماز بخواند. دید همه نشستهاند و کسی از جا بلند نمیشود. از همه مهمانها خواست که آماده شوند برای نماز جماعت. همه هاج و واج به هم نگاه میکردند. نماز جماعت در مجلس عروسی؟ عجیب بود. سابقه نداشت. کمکم همه آماده نماز شدند.
گفتند «به شرط اینکه خود داماد امام جماعت بشه.» با اصرار همه، نماز جماعت را به امامت سید مسعود خواندیم؛ نمازی که هیچ وقت از حافظهمان پاک نمیشود.
منبع:
راوی: همسر شهید سید مسعود طاهری
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم
حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.
ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.
ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت.هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می ائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و… ، تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.
البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد .مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند ، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.
منبع: کتاب سلام بر ابراهیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
خلبان آزاده تیسمار اکبر صیاد بورانی هم دوره ای خلبان شهید سرلشگر عباس بابایی می گوید: بعضی وقت ها عباس همراه با شام نوشابه می خورد، اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و …که در آن زمان موجود بود …
چند بار به او گفتم که برای من پپسی بگیرد ولی دوباره می دیدم که نوشابه ی دیگری خرید است. یک بار به او اعتراض کردم که چرا پپسی نمی خری؟
مگر چه فرقی می کند و از نظر قیمت که با هم تفاوتی ندارد، آرام و متین گفت: -حالا نمی شود شما نوشابه ی دیگری بخورید؟
گفتم : خوب عباس جان آخر برای چه؟ سرانجام با اصرار من آهسته گفت : -کارخانه پپسی متعلق به اسرائیلی هاست به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم کرده اند به او خیره شدم و دانستم که او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسایل ، آفرین گفتم.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
با دستان خویش خود را به هلاکت نیفکنید. (بقره۱۹۵)
ایشان در این اواخر یک درس فلسفه تاریخ داشت که عده ای از افراد صاحب نظر و استادان در آن شرکت می کردند. خود ایشان برای من نقل کردند که دو تا درس داشتند. می گفتند در یکی دانشجوها شرکت می کنند و در دیگری استادان، ایشان فلسفه هگل را آن چنان قوی و خوب فرا گرفته بود که تنها کسانی که در این رشته ها و مقولات کار می کردند؛ ارزش ایشان را درک می کردند .
منبع:
بیانات سخنان رهبر درباره ایت الله مطهری