پیامبر اکرم (ص):
آفَةُ اَلْحَدِیثِ اَلْکَذِبُ وَ آفَةُ اَلْعِلْمِ اَلنِّسْیَانُ وَ آفَةُ اَلْحِلْمِ اَلسَّفَهُ وَ آفَةُ اَلْعِبَادَةِ اَلْفَتْرَةُ وَ آفَةُ اَلظَّرْفِ اَلصَّلَفُ وَ آفَةُ اَلشَّجَاعَةِ اَلْبَغْیُ وَ آفَةُ اَلسَّخَاءِ اَلْمَنُّ وَ آفَةُ اَلْجَمَالِ اَلْخُیَلاَءُ وَ آفَةُ اَلْحَسَبِ اَلْفَخْرُ.
گفتار را دروغ آفت است و دانش را فراموشی و بردباری را سفاهت و عبادت را خستگی و زیرکی را خودنمایی و دلیری را ستم کردن و بخشش را منت نهادن و زیبایی را خودپرستی و مقام را به خود بالیدن.
منبع:
الخصال، ج 3، ص416
«نفسهای خردلی» یکی از هزاران روایت ناگفته از جنگ تحمیلی است. این اثر خاطرات مردی را روایت میکند که تنها با ۱۰درصد از ریههایش به زندگی ادامه میدهد.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
صدای تلفن همراه آقای جلالی بلند شد. او از اتاق خارج شد، میشنیدم راجع به سفری به هلند صحبت میکند. آن را یادداشت کردم تا حتماً از او بپرسم. مهین خانم متوجه شد، گفت: «برای شرکت در جلسه سازمان منع استفاده از سلاحهای شیمیایی انتخاب شده.»، با اینکه همسرش در اتاق نیست، آرام صحبت میکند تا مبادا او بشنود و رنجیدهخاطر شود، زیر لبی گفت: «حاجی ظاهرش خوب و سالم بهنظر میرسد؛ ولی از درون مثل شمع در حال آب شدن است، یعنی همه آنهایی که شیمیایی شدهاند اینطور هستند. او از قضاوت مردم و بیتوجهی آنها دلگیر است.»
در یک غروب سرد پاییز در خیابان نزدیک خانه، ماشین خاموش شد. حاجی هر چه استارت زد روشن نشد. باد تندی میآمد و ماشینها بوق میزدند. مهین خانم پیاده شد تا ماشین را تا کنار خیابان هل بدهد. اما ماشین سنگین بود و تکان نمیخورد. هیچ کس برای کمک نایستاد. هیچ کس فکر نمیکرد شاید مشکلی هست که مرد پیاده نمیشود و این زن تلاش میکند تا کار او را انجام دهد. بعضیها فقط سر تکان میدادند و بعضی زیر لب متلکی میگفتند و میرفتند. خدا خدا میکرد حاجی نشنود. علی خودش پیاده شد و به هر زحمتی بود ماشین را تا کنار خیابان کشاند. نفسش گرفت و سرفه کرد؛ آنقدر که حالش بد شد و مجبور شدند داخل یکی از مغازهها بروند تا آب گرمی بخورد و حالش جابیاید.
مهین خانم با صدای لرزانی گفت: «حاجی باید جایش گرم باشد، بوی عطر و غذای سرخکردنی به او نخورد، وگرنه به سرفه میافتد و حالش بد میشود.»، ولی او عاشق عطر است. به لباسهایش عطر میزند و داخل کمد میگذارد تا بوی آن ملایم شود.
علی نمیتواند چیزی سنگین بلند یا جابهجا کند؛ حتی شاید چند کیلو میوه. خریدهای خانه با مهین خانم است. گاهی که با هم در خیابان و کوچه و بازار هستند و خریدها دست اوست، مردم با تأسف سر تکان میدهند؛ بدون آنکه بدانند این دلسوزی نیست، بلکه نمک به زخم دیگران پاشیدن است.
مهین خانم از خودش راضی نیست، میگوید: «گاهی فراموش میکنم همسرم یک جانباز هفتاد درصد است و فقط بیست درصد از ریه او کار میکند. از همسرم توقع یک مرد سالم را دارم. گاهی بداخلاقی میکنم.»، میگوید بارها از حاجی خواسته او را درک کند و ببخشد… .
انتشارات سوره مهر این اثر را در 220 صفحه و بهقیمت 30 هزار تومان در دسترس علاقهمندان قرار داده است.
امام سجّاد علیه السلام:
المُنتَظِرونَ لِظُهُورِهِ أفضَلُ أهلِ کُلِّ زَمانٍ.
منتظران ظهور امام مهدى علیه السلام، برترین اهل هر زمان هستند.
منبع:
بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۱۲۲
از جملات گوهربار حضرت امیرالمومنین امام علی علیه السلام، این جملهٔ تاریخی است که در حکمت 208 نهجالبلاغه آمده است «فی تَقَلُّبِ الأحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ» یعنی در تحولات روزگاران است که باطن اشخاص نمایان میشود.
بسیاری از ما انسانها در شرایط عادی، ظاهر پسندیدهای داریم؛ خود را آمادهٔ مجاهدت و اقدام نشان میدهیم اما شرایط ویژه و گذرگاههای حساس زمانه است که ثابت خواهد کرد به چه میزان، صداقت در این ادعاها بوده است.
یکی از مصادیق این سخن رفیع، ابنملجممرادی است که لقب “اشقیالاشقیا” را به نام خود کرد؛ او همان کسی است که در کشور شیعهٔ یمن، نمایندهٔ برتر و سخنگوی شیعیان یمن در ملاقات با امیر مؤمنان شد، اما در کشاکش فتنهٔ حکمیت، باطنش را بروز داد و از پستترینها شد.
در این میان، پرسشی محوری قابل طرح است و آن اینکه چه عامل و ویژگی است که میتواند در کشاکش تحولات روزگار، سبب عاقبتبخیری انسان شود؟ پاسخ این پرسش را از حلقهٔ وصل یاران گوناگون کربلایی امام حسین علیهالسلام دریافت خواهیم کرد: با بررسی ویژگیهای مختلف یاران حسین علیهالسلام در طول تاریخ، به اوصاف مختلفی برمیخوریم که در ظاهر، وجه اشتراکی با یکدیگر ندارند.
“زهیر بن قین کوفی” از خونخواهان عثمان بود و پس از بازگشت از مکه به کوفه، تلاش میکرد که با فرزند علیبنابیطالب علیهالسلام مواجه نشود، اما دقایقی حضور در کنار رحمت و منطق اباعبدالله الحسین، او را منقلب کرد و جزو حسینیان شد؛ “حرّ بن یزید ریاحی” فرمانده سپاهی است که سدّ راه کاروان حسینی را صورت دادند، اما با تنگشدن عرصه بر امام، به خود آمد و جبههاش را تغییر داد.
“سعد بن حارث” و “ابوالحتوف بن حارث” هر دو از خوارج و برای جنگ با امام حسین(علیه السلام) به وادی کربلا آمده بودند؛ بعد از شهادت یاران امام هنگامی که صدای زنان و کودکان آل رسول را شنیدند، ناگهان منقلب شده، به سپاه عمرسعد حمله بردند و آنقدر مبارزه کردند تا به شهادت رسیدند.
در روزگار خودمان نیز “شیخ زکزاکی” عالم و اندیشمند اهل نیجریه که عمری را خارج از مکتب اهلبیت سپری کرده بود، ساعاتی از حضور مقتدای امت، خمینی کبیر (ره) بهره برد و جانش معطر به شمیم ولایت علوی و مهدوی و منشأ تشیع میلیونها مسلمان اهل نیجریه شد.
یک نخ تسبیح، همهٔ این شخصیتهای رنگارنگ را به هم ربط میدهد، و آن عبارت از "خضوع و عدم تکبر در برابر حق" است؛ باید در طول زندگی خویش، این ویژگی را تمرین کنیم و هرگاه در برابر حق قرار گرفتیم، به هر شکل ممکن و در هر وضعیتی در مقابلش تعظیم کنیم و چنانچه گاهی از سر غفلت یا عمد، از حق تخلف کردیم، عمدا بر ابراز پشیمانی اصرار بورزیم؛ امید است که در لحظات حساس و در نقاط عطف زندگی، شرمندهٔ حقیقت نشویم.
خضوع در مقابل حق را میتوان اصلیترین عامل عاقبتبخیری اصحاب حسینی و محوریترین طناب برای پناهجویی به کشتی نجات اباعبدالله الحسین علیهالسلام دانست، هرچند پیش از آن، در کجراهههای عثمانی و یزیدی گرفتار بوده باشیم.
*نویسنده: حجت الاسلام دکتر سید احمد غفاری قره باغی (عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران)
غروب غریبت، در لابه لای دقیه های خاکی بقیع قد میکشد. مدینه، با التهاب به مدار پرواز کبوتران دست می برد تا مردم، آیه های زخمی نشناختنت را به دوش بکشند و عذر نیاورند.
زمین، آبستن اشک می شود. خورشید، قد خم میکند و دستهای ملتمس عرشیان، همگام با فرشیان، شعر بیقراری را در آغوش میکشند.
داغ در گلوی شیعیان منتشر میشود تا بلوغ ابری بقیع را نظاره کنند.
نبض تاریخ به هم خورده است
نبض تاریخ، به هم خورده است. دشمنان، با زهرشان، قلب تو را نشانه رفته اند تا حوصله خدا را سر ببرند.
با این بدبختی عمیقی که فراهم کرده اند، نه تنها به ساحت سبزت راه نیافته اند، که آتش جهنم خودشان را شعله ورتر ساخته اند. اینان، سپاهیان شیطانند که از دهلیزهای پرپیچ و خم جهالت و نکبت سردرآورده اند. اینان می خواهند آینه امامت را بشکنند؛ ولی دیری نخواهد پایید که مذلت و سرافکندگی خویش را در قامت «وجوه یومئذ خاشعه» تجربه خواهند کرد.
خورشید از چشمان تو تقلید میکند.
هنوز هم دنیا، از شکوه جاری تو وام میگیرد. هنوز هم خورشید، از چشمان تو تقلید میکند. دانشگاه، به نام تو زنده است؛ حوزه از زلال دانش تو آب میخورد و عطش دانش اندوزی راهیان عشق، با کلام تو سیراب میشود.
منبع:
شعراز:نقی یعقوبی