سردار دلها :
God I laughed and laughed to defend my religion I cried and cried
الله ضحكت وضحكت للدفاع عن ديني بكيت وبكيت
خدایا برای دفاع از دینت خندیدم و خنداندم
گریستم و گریاندم.
سردار دلها حاج قاسم سلیمانی :
حضرت آیتالله خامنهای را مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی شماست.
اهدای انگشتر به جای مانده شهید سپهبد سلیمانی از طرف خانواده ایشان به مهران رحمانی، که در برنامه عصر جدید چهره حاج قاسم را نقاشی کرده بود.
«از ری تا شام» تاریخ شفاهی سردار «احمد غلامی» جانشین تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) و فرمانده تیپ ۱۱۰ خاتمالانبیا (ص) در دوران دفاع مقدس است. این کتاب در شش بخش شامل «از کودکی تا انقلاب اسلامی»، «مهار بحرانهای امنیتی در نخستین ماههای انقلاب»، «مقاومت در خرمشهر، عملیات در بازیدراز»، «بیرون راندن متجاوز از بستان تا خرمشهر»، «ناکامیها در جنوب، توفیق محدوده در حاج عمران» و «توقف در هور و ماجراهای سپاه منطقه ۱۰ (تهران)» تدوین شده است.
نتیجه ۱۸ جلسه گفتوگو مرحوم علی مژدهی با سردار غلامی، کتاب «تاریخ شفاهی سردار احمد غلامی» است که این گفتوگوها از ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴ آغازشده و تا اول اردیبهشت ۱۳۹۵ ادامه یافته است. در این کتاب در خصوص زندگی و فعالیتهای احمد غلامی از تولد تا قبل از انتصاب او به فرماندهی تیپ ۱۱۰ خاتمالانبیا (ص) گفتوگو شده است.
در جریان برگزاری جلسات تاریخ شفاهی «احمد غلامی» دو اتفاق ناگوار رخ داد که گفتوگوها را ناتمام گذاشت. نخست آنکه «علی مژدهی» مجری پروژه سردار «احمد غلامی» به دیار حق شتافت و دوم اینکه سردار غلامی که از مدتها قبل به عنوان مستشار نظامی در صحنههای نبرد علیه داعش در عراق و سوریه حضورت مییافت، روز نهم شهریور ۱۳۹۵ در آخرین مأموریت خود در حلب سوریه هدف اصابت ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید.
بخش از متن کتاب:
«من اطمینان دارم اگر جنگی دیگر شکل بگیرد، ما به همان شیوهای که قبلاً جنگ کردیم عمل میکنیم، چون شیوهای درستتر از آن نبود و نگاهمان را در هر عملیات نسبت به عملیات قبل باید تغییر بدهیم. دانشگاههای دنیا جنگ ما را بهدقت مطالعه میکنند ولی خود ما به آن اهمیت نمیدهیم. خود آقایان تعریف میکنند پاکستانیها آمدند پرسیدند شما چطور از رودخانه اروند عبور کردید؟
ارتش صدام با آن عظمتش و با آن همه امکانات نتوانست از اروند عبور کند. ما از اروند یا از آن همه آب در خیبر عبور کردیم و در جزایر رفتیم ولی نتوانستیم از موفقیتهای به دست آمده استفاده کنیم چرا جزایر جای پای ما نماند؟ چرا برای ماندن در جزایر گرفتن طلاییه برنامهریزی نکردیم؟ بحث بچهها از اینجا شروع شد. میگفتند چرا برای جزیره برنامه نداشتید؟
آقایان یک روز میگفتند حفظ جزایر فرمان امام است باید آنجا را نگه داریم همه جمهوری اسلامی یک روز دیگر میگفتند حالا یکتکهاش را قبول کنیم بگذارید آن را منفجر کنیم. راحتترین قسمت آب را بازکنیم یا اصلاً صدام در دست باید همهاش را بردارد و ببرد.
عراقیها جنگ تغییر کردند. به قول خودشان از ۱۶ شکر به ۶۰ شکر رسیدند، ولی ما از ظرفیتهایمان نتوانستیم خوب استفاده کنیم روزهای آخر ما در پادگان دوکوهه بودیم. عراق داشت پیشروی میکرد. ما داشتیم ول میکردیم میرفتیم. بچهها همینطوری دور هم میچرخیدند فرماندهان یگانهای نتوانستند به نیروها چادر یا غذا و آب بدهند.
پشتیبانی ضعیف بود که حضرت آقا آن موقع رئیسجمهور بودند بهعنوان امامجمعه آمده بودند اینجا ایشان با فرماندهان گردانها صحبت کردند که ببینند مشکلاتشان چیست آنها مشکلاتشان را گفتند خود من هم بودم. ولی داخل جلسه نرفتم گفتم این جلسه فایده ندارد دیگر کار از کار گذشته است آن موقع به این فکر میکردم که ما چه فرصتهایی داشتیم ولی از آنها استفاده نکردیم و به خودم گفتم حالا رئیسجمهور آمده است اینجا ببیند ضعف کار ما چه بوده است…»
«از ری تا شام» در ۵۳۶ صفحه به کوشش «علی مژدهی» تدوین و توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس روانه بازار کتاب شده است.
منبع: دفاع پرس
شهید محمودرضا بیضائی، متولد ۱۸ آذر ۱۳۶۰ در شهر تبریز است. او از مربیان زبده نظامی در سوریه بود که گروههای مقاومت را در سوریه آموزش میداد. شهید بیضایی در ۲۹ دیماه ۹۲ مصادف با ولادت حضرت رسول(ص) بر اثر انفجار یک تله انفجاری در سوریه به شهادت رسید. او هنگام شهادت ۳۲ سال سن داشت. ساکن اسلامشهر تهران بود و از او یک دختر به نام کوثر به یادگار مانده است.
احمدرضا بیضائی سه سال از برادر شهیدش بزرگتر است. او در مقطع دکترای حرفهای رشته دامپزشکی تحصیل کرده و در حال حاضر عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی است. شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی به روایت برادرش احمدرضا بیضایی در کتاب تو شهید نمیشوی تهیه شده در واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی از برخی خاطرات یاد کرده است. پیشتر بسیاری از خاطرات نقل شده در این کتاب در گفتوگوی این برادر شهید با تسنیم نقل و منتشر شده بود. در یکی از خاطرات عنوان شده در کتاب، احمدرضا بیضایی به علاقه زیاد شهید بیضایی به سردار شهید قاسم سلیمانی اشاره میکند. متن این خاطره در ادامه میآید:
اسفند سال ۱۳۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهیدان مهدی و حمید باکری مراسمی برگزار شده بود. تهران بودم آن روزها. محمودرضا زنگ زد و گفت: “میآیی مراسم؟” گفتم: “میآیم. چطور؟” گفت: “حتما بیا. سخنران مراسم حاج قاسم است.” مقابل تالار با هم قرار گذاشته بودیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. پیدایش کردم و با هم رفتیم نشستیم طبقه بالا. همه صندلی ها پر بود و جا برای نشستن نبود. به زحمت روی لبه یکی از سکوها جایی پیدا کردیم و همان جا نشستیم روی سکو.
در طول مراسم با محمودرضا مشغول صحبت بودیم ولی حاج قاسم که آمد محمودرضا دیگر صحبت نکرد. من گوشی موبایلم را درآوردم و همانجا شروع کردم به ضبط کردن سخنرانی حاج قاسم. محمودرضا تا آخر سخنرانی سکوت بود و گوش میداد. وقتی حاجقاسم داشت حرف هایش را جمعبندی میکرد، محمودرضا یک مرتبه برگشت گفت: “حاج قاسم فرصت سر خاراندن هم ندارد. این کت و شلواری که تنش هست را میبینی؟ باور کن به زور قبول کرده که برای مراسم بپوشد. و الا همین قدر هم وقتی برای تلف کردن ندارد.”
موقع پایین آمدن از پلهها به محمودرضا گفتم: “نمیشود برویم حاج قاسم را از نزدیک ببینیم؟” گفت: “من خجالت میکشم توی صورتش نگاه کنم، بس که چهرهاش خسته است.” پایین که آمدیم، موقع خداحافظی با دیالوگ مشهور سلحشور در فیلم آژانس شیشهای به او گفتم: “این شما و این هم مربی تون!” دلخور شدم که قبول نکرد برویم حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. محمودرضا خودش هم همینطور بود. همیشه خسته؛ پرکار بود و به پرکاری اعتقاد داشت. میگفت: “من یک بار در حضور حاج قاسم برای عدهای حرف میزدم گفتم من اینطور فهمیدم که خداوند شهادت را به کسانی میدهد که پرکارند و شهدای ما در جنگ اینطور بودند. حاجقاسم حرفم را تأیید کرد و گفت بله همین طور بود.”
منبع: تسنیم