امام کاظم علیه السلام
«یونس بن عبدالرحمان می گوید: به خدمت حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام وارد شدم و عرض نمودم: آیا شما قائم به حق هستید؟ فرمود:«انا القائم بالحق، و لکن القائم الذی یطهر الأرض من اعداء الله عزوجل، و یملأها عدلا کما ملئت جورا و ظلما، هو الخامس من ولدی، له غیبة یطول امدها خوفا علی نفسه یرتد فیها اقوام و یثبت فیها آخرون».«من قائم به حق هستم، ولی آن قائم که زمین را از لوث دشمنان خدا پاک می گرداند و روی زمین را پر از عدالت می کند، آن چنان که پر از بیعدالتی شده است، او پنجمین فرزند من می باشد. برای او غیبتی هست که مدتش طولانی خواهد شد، زیرا بر خودش بیمناک است. در دوران غیبت گروههایی از دین بیرون می روند به ارتداد می گرایند و گروههایی دیگر بر اعتقاد خود استوار می مانند».
کمال الدین/ ص361
محسن یکی از فعالین فرهنگی مسجد رجایی شهر بود و جوانان زیادی را جذب میکرد، در آن محل همه محسن را میشناختند و محسن جایگاه ویژه ای داشت.
محسن اردوهای فرهنگی و رزمی بسیاری برگزار میکرد و از این طریق جوانان زیادی را باخود همراه میکرد، با شروع شدن حمله داعشی به مردم مظلوم و بی پناه سوریه و عراق و برای دفاع از حرم اهل بیت در قالب مستشار نظامی برای آموزش نظامی و رزمی به نیروهای مردمی و وطنی سوریه و عراق چندین بار به این دو کشور اعزام شد.
بعد از اعزام، محسن دیگر آن محسن نبود، مدام از آنجا میگفت و از مظلومیت مردم سوریه حرف میزد، حتی زمانی هم که پیش ما بود روحش آنجا بود.
محسن مجرد بود چندین بار برایش خانوم های متعهد زیر نظر گرفته بودم و تا میخواستم با محسن راجع به ازدواج صحبت کنم میدیدم که تمام فکرش شهادت است، تمام فکر محسن کمک به مردم مظلوم سوریه بود. می گفت: مادر من معلوم نیست وضعیتم چطور میشود فعلا صبر کن.
محسن بیشتر حقوقش را صرف خانواده های بی سرپرست میکرد، محله های فقیر نشین کرج محسن را خوب میشناختن و هنوز هم حقوق محسن صرف خانواده های نیازمند میشود.
یک روز با محسن به بهشت زهرا رفته بودیم، مادر شهیدی را دیدیم که همسرش نیز به رحمت خدا رفته بود و فرزندی نداشت، محسن آنقدر پای صحبتش و دردودلش نشست که متوجه شد سقف منزل آن مادر در اثر باران خراب شده و کسی را ندارد که تعمیرش کند ، محسن برای تعمیر منزل پیش قدم شد و آن مادر همیشه دعا گوی محسنم بود.
✍️به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_محسن_کمالی?
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۶۳/۱۱/۹ کرج ، البرز
شهادت : ۱۳۹۴/۱/۲۷ حلب ، سوریه
یکبار به اوگفتم تو ۵ سال در جبهه بودی؛ دیگر بس است. گفت؛ عمر دست خداست، ممکن است در شهر به دلائل دیگری بمیرم پس چه بهتر که مرگم ختم به شهادت شود.
در یکی از عملیاتها مجروح شده بود او را به اصفهان منتقل کرده بودند. برادرم از اصفهان زنگ زد و گفت علیرضا اینجا پیش ماست. گفتم دلمان برایش تنگ شده بگویید بیاید. وقتی آمدند متوجه شدیم علیرضا مجروح شده و با عصای زیر بغلش آمد. هنوز کاملا خوب نشده بود که مجددا به جبهه رفت.
پس از چند روز زنگ زد و از جراحتهایش پرسیدم، گفت: خودشان خوب میشوند؛ جای مردان جنگ، جبهه است، این جراحتها نباید ما را خانه نشین کند.
همیشه گله مند بود و میگفت من از همه بیشتر جبهه بودم ولی لیاقت شهادت ندارم.
هر وقت از او میپرسیدم در جبهه چکار میکند؟ برای اینکه من نگران نشوم، میگفت من در آشپزخانه خدمت میکنم. در صورتی که او فرمانده گردان رزمی ۴۱۳ لشکر ثارالله بود.
✍️به روایت مادربزرگوارشهید
?فرماندهٔ گردانرزمی ۴۱۳ لشگر ۴۱ثارالله
#سردارجاویدالاثر_علیرضا_اختراعی?
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۱ کرمان
شهادت : ۱۳۶۷/۱/۲۶ فاو
دستور العمل آیت الله بهاالدینی (ره) برای باز شدن گره های زندگی
? الهی ?
از تو شرمنده ام که بندگی نکردم
و از خود شرمنده ام که زندگی نکردم
از خودم شرمنده ام که اثر وجودی ام برای ایشان هیچ بود .
اگر پیام خدا را خوب دریافت نکردید
به « فرستنده » دست نزنید
« گیرنده ها » را تنظیم کنید
اشکال از گیرنده است .
« آیت الله حسن زاده آملی »