?شیخ طوسی از امام باقر [علیه السلام] روایت کرده که: « هنگام ورود حضرت مهدی به کوفه، ایشان شروع میکنند به سخنرانی، مردم از شدّتِ اشتیاق به آن حضرت آنگونه گریه می کنند که سخنان مهدی [علیه السلام] شنیــده نمی شود و مردم نمی فهمند چه می گوید.»
?حتّی یَأتِیَ المِنبــر
وَ یَخطُب وَ لا یَدری النّاس
ما یَقولُ مِنَ البُکاء.
[الغیبه،ص۴۶۸]?
?ازْ فِرٰاقَتْ چَشْمْــ هٰایَمْ غَرْقِ بــٰارٰانْ میٖشَوَدْ
عٰاشِقِ هِجْرٰانْ کِشیٖدِهْ زودْ گِرْیــٰانْ میٖشَوَد
?دارویِ ایٖنْ دَرْدِ بیٖ دَرْمٰانْ فَقَطْ دَرْ دَسْتِ تُوسْتْ
دَرْدِ مَنْ بٰا بوسِهْ بَرْ پٰایِ تو دَرْمــٰانْ میٖشَوَدْ
?خوشْ بِهْ حٰالِ نُوکَریٖ کِهْ پٰاکـــُ بیٖ آلٰایِشْ اَسْتْ
ایٖنْ چِنیٖنْ شَخْصیٖ دَرْ آغوشِ توْ مِهمــٰانْ میٖشَوَدْ...
1
?امام باقر علیه السلام فرمودند :
روزی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در حضور گروهی از اصحاب خود فرمودند :خدایا برادران مرا به من نشان ده! و این جمله را دو بار فرمودند.
?اصحاب حضرت گفتند: ای رسول خدا آیا ما برادران شما نیستیم؟! فرمود: خیر، شما اصحاب من هستید. برادران من قومی هستند در آخرالزمان ؛ که به من ایمان می آورند و حال آنکه هرگز مرا ندیده اند! خداوند آنها را به اسم خود و پدرانشان به من معرفی کرده است…
?ثابت ماندن يكى از آنها بر دين خود ، از صاف كردن و کَندن خارهای درخت قَتاد (که خارهای سختی دارد) با دست در شب ظلمانى ، دشوارتر است. و يا مانند كسى است كه پاره اى از آتش چوب درخت «غَضا» (درختى است كه چوب آن از سخت ترين چوبهاست و آتش آن مدت زمانى می ماند و خاموش نمی شود) را در دست نگاه دارد. آنها چراغهاى شب تار می باشند ، خداوند متعال آنان را از هر فتنه تيره و تاریک نجات می دهد.
?بحار الانوار ج۵۲ ص۱۲۳ و ۱۲۴
کربلایی کاظم ساروقی :
سوره حمد هفت حرف « ث ، ج ، خ ، ز ، ش ، ظ ، ف» را ندارد چون این حروف مربوط به هفت طبقه جهنم است و ان را از سوره حمد که سوره رحمت است برداشتند .
? امام علی علیه السلام:
?هر چیزى زکاتى دارد و زکات خرد، تحمل نادانان است.
?غررالحکم، ۷۳۰۱
آیت الله ممدوحی، از شاگردان علامه طباطبایی می گوید:
مرحوم علامه می فرمودند:
«پدر و مادرم را در سن کودکی از دست دادم و دو تا لَله[دایه] مرا بزرگ کردند؛ وقتی برای من استاد خصوصی گرفتند، استاد از من سئوالی کرد در جواب سئوال ماندم و استاد شکایت مرا به لَلِه کرد و گفت، سید محمد حسین نمی تواند جواب بدهد و درس نخوانده است، مرا توبیخ کردند و آنقدر این مسئله برای من سنگین بود با این که کودک بودم؛ وضو گرفتم، داخل مسجدی رفتم و دو رکعت نماز خواندم، سجده کردم و از خدای متعال درخواست کردم؛ خدایا یا همین الان مرگ مرا برسان یا استعدادی به من بده که بعد از این توبیخ و سرزنش نشوم، از مسجد بیرون آمدم، از آن به بعد محتاج استاد نبودم و تمام درسها را پیش مطالعه می کردم، بعد میفرمودند: در عین حال خودم را از استاد منقطع نکردم، چرا که می ترسیدم اعوجاج علمی پیدا کنم و می خواستم استاد همیشه هدایتگر من باشد.»